کتاب ۷ روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر
معرفی کتاب ۷ روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر
کتاب ۷ روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر نوشته و پژوهش حبیبه جعفریان است و انتشارات سپیده باوران آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ۷ روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر
سیدموسی صدر ۱۴ خرداد ۱۳۰۷ در قم به دنیا آمد و شهریور ۱۳۵۷ در خارطوم لیبی مفقود شد. صدر روحانی عالم و مجتهد دینی شیعه و مؤسس مجلس اعلای شیعیان لبنان بود. او از رهبران مذهبی و سیاسی لبنان نیز بهشمار میرفت. صدر در میان برخی شیعیان به «امام موسی صدر» معروف است. وی در شهریور ۵۷ پس از دیدار با معمر قذافی ناپدید میشود. او پرچمدار حرکت گفتگوی ادیان و تقریب مذاهب در لبنان بود.
کتاب ۷ روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر، ۷ روایت مفصل حبیبه جعفریان از زبان اعضای خانواده، دوستان و نزدیکان صدر است. این روایتها عبارتاند از:
پری خانم (همسر امام)
صدری (صدرالدین صدر، فرزند ارشد امام)
حورا (دختر ارشد امام)
علی صدر (برادر امام)
خواهرها (طاهره، فاطمه، ربابه و زهرا صدر)
خواهر هشتم (فاطمه صدرعاملی، خواهرزاده امام)
ام غیاث (دوست خانوادگی)
هر کدام از این افراد از نگاه خود امام موسی صدر را توصیف کرده و بخشی از خاطرات خود را گفتهاند. سخنان ملیحه (کوچکترین فرزند امام) نیز با عنوان روایتِ بعد در این کتاب آمده است. بخشهایی از گفتوگوی نویسنده با آیتالله موسوی اردبیلی از دوستان و همدرسان امام موسی صدر، در مقدمهٔ کتاب قید شده است.
خواندن کتاب ۷ روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران امام موسی صدر و کسانی که دربارهٔ زندگی و منش او پژوهش میکنند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ۷ روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر
«هر قدر دماغش را کیپ نگه میداشت و بر خلاف عادتش از دهان نفس میکشید، باز بوی نارنگی را میفهمید و حالش به هم میخورد. کی توی خانه نارنگی خورده بود؟ شاید هم کسی خورده بود و پوستش جایی افتاده بود. بچهها که نبودند. از آشپزخانه آمد بیرون. سرِ هیچکدام از بچهها اینطوری نبود. سرِ صدری خیلی آب میخورد... توی تابستان قم و با یک بار اضافه که باید سر دلش میکشید این طرف و آن طرف. سرِ صدری ولی از چیزی بدش نمیآمد. سارافون حورا را برداشت و فکر کرد چی شده که این دخترِ مرتبِ ساکت و تودارش لباسش را همینطوری ول کرده و رفته. عجله داشته؟ یا فکرش جایی بوده؟ سارافون را گرفت جلوی دماغش... هنوز شستوشو نمیخواست. بوی تمیزی میداد و کمی قهوه. عجیب بود. احساس میکرد بینیاش حساسیت غیرعادی ای به بوها پیدا کرده. احساس میکرد بوهایی را میفهمد و در هوا ردشان را میگیرد که از نظر دیگران وجود ندارند و اثری ازشان نیست. مثل گربهها یا اسبها که اتفاقها را حتی قبل از وقوعشان حس میکنند و بو میکشند. نفسش را که به نظرش پر از بوی نارنگی بود، بیرون داد و فکرکرد الان است که بالا بیاورد. دستش را گرفت جلوی دهانش و همانطور که داشت میرفت سمت دستشویی، آقا موسی را دید که دارد از اتاق میآید بیرون و مشتش را انگار که چیزی توی آن باشد، بسته است. در حالی که سعی می کرد همچنان از دهانش نفس بکشد، گفت: «شما داشتید نارنگی میخوردید؟ کی برگشتید؟» آقا موسی گفت: «تازه... تو هم میخوری پری جان... بیاورم برایت؟» پری خانم اشاره کرد که نه. میخواست بگوید آخر چرا نارنگی؟ مگر نمی دانی بوی این چقدر حال مرا بد میکند؟ ولی نگفت.»
حجم
۵۴۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۵۴۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
یک نسخه دیگه از این کتاب توی طاقچه بینهایت هست. جستجو کنید هفت روایت خصوصی
ساده و دلنشین، همین.