کتاب خیرالنساء
معرفی کتاب خیرالنساء
کتاب خیرالنساء نوشتهٔ قاسم هاشمی نژاد است. انتشارات شرکت کتاب هرمس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان سرگذشت زنی مربوط به سالهای ۱۲۷۰ تا ۱۳۶۷ را روایت کرده است.
درباره کتاب خیرالنساء
کتاب خیرالنساء در ۱۲ بخش نوشته شده است. این کتاب حاوی داستانی بلند است که پس از سالها تجدیدچاپ شده و قصهای است از سرگذشت مادربزرگ نویسنده که «خیرالنسا» نام داشته. گفته شده است که قاسم هاشمی نژاد در این اثر به شیواترین شکل ممکن، این داستان دلنشین عارفانه را از زندگی این بانو نوشته است. سبک روایت اثر رمزورازی منحصربهفرد دارد و نثر آن افسونکننده و زیباست. خیرالنسا که یک زن روستایی است، در روزی که بر اساس سنت دیرینهٔ مردم طبرستان روز «مارمه» نام دارد، در حالتی که میان خواب و رؤیاست، پسرکی سپیدپوش را میبیند. پسرک در این احوال وهمآلود به او کتابی میدهد و پس از این دردی در گیجگاه خیرالنسا جا میگیرد. این درد در سر، به دستان او خاصیت شفابخشی میدهد و از آن به بعد خیرالنسا با ترکیبی از علم غیب و طب سنتی، بیماران مختلف را درمان میکند. عمر طولانی خیرالنسا او را به روزهایی میرساند که نوگرایی و منسوخشدن آداب سنتی، سبب میشود تا او از طبابت منع شود.
نویسنده با این کتاب کوشیده است داستان زندگی مادربزرگ خود را در پوششی رازآمیز بازگوید.
خواندن کتاب خیرالنساء را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و داستان بلند بر مبنای شخصیتی واقعی پیشنهاد میکنیم.
درباره قاسم هاشمی نژاد
قاسم هاشمی نژاد نویسنده، شاعر، روزنامهنگار، منتقد ادبی، ویراستار، مصحح و عرفانپژوهی ایرانی بود که در سال ۱۳۱۹ به دنیا آمد و در سال ۱۳۹۵ درگذشت. او از کسانی بود که پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، خودْ دست به قلم داشت و رمان و داستان مینوشت، اما در نقدنویسی هم قریحهٔ خود را نشان داد. او برای مدتی کوتاه در دههٔ ۱۳۴۰ و در سال ۱۳۵۱ در روزنامهٔ آیندگان، نقدهای ادبی روشنگرانهای نوشت و در صفحهای با عنوان «عیارسنجی کتاب» به تحلیل محتوا و ساختار آثار داستانی پرداخت. داستان بلند «خیرالنساء» یکی از آثار داستانی این نویسندهٔ ایرانی است.
بخشی از کتاب خیرالنساء
«این عطار پیرمردی بود ریزنقش که روزِ روزانش با پیلهوری سر میکرد. تهْبساطی از عطاری را لِک و لِک میکشید؛ پیشْبساطش آراسته با کوزهقلیان و سرچپق و خرمُهره. طبلههایش اغلب خالی از عقاقیر بود. بزودی، با رونق کار خیرالنساء، آلِ عطاری را برچید. طبلههایش پُر شد از دانهها و گلها و ریشههای کمیاب. نوراسته با عطر تند ادویهاش رنگ و بوی تازهئی گرفت. پس از چندی دکان بغلی را خرید سرِ دکان اصلی افزود و به دستگاهش وسعت بیشتر داد. باران آمده بود و تَرَکها همرفته بود. امّا پیرمرد که مثل اغلب همریشانش عادتاً دست کج داشت برای نسخههای خیرالنساء دواهای مغشوش میپیچید؛ زیرزیرکی تقلّبات کوچک میکرد که از چشم حکیم پوشیده نمیماند. خیرالنساء اگرچه از دست پیرمرد عطار دلِ پُرخون داشت به روی خود نمیآورد. گاه که عطار در کارش افراط به خرج میداد با ناسزای «ریش به حنا!» که بدترین ناسزای او بود دلش را خنک میکرد.
روزی خیرالنساء یکی از همسایهها را با نسخهٔ بالابلندی پیش عطار فرستاد. وقتی همسایه با دست پُر برگشت خیرالنساء به وارسی دواها پرداخت. اخمش درهم رفت. غلیظتر از قبل ناسزای «ریش به حنا!» نثار عطار شد. پیرمرد که با نسخههای خیرالنساء کیسه میدوخت این دفعه بیملاحظگی از حد گذرانیده بود. خیرالنساء ناچار دواها را برداشت و برای اوّلین بار، به پای خود، سروقت عطار رفت.
عطار لبادهٔ اُرمک به تن و عرقچین به سر پای چال ایستاده بود. زن جوان دواها را روی پیشخوان ریخت و گفت این پَر و پوشالها به کار او نمیآید. پیرمرد که حکیم را ندیده نمیشناخت مرتکب اشتباه کوچکی شد، پرسید مگر عیبشان چیست و با همین گزک دست زن جوان داد.
خیرالنساء یک به یک را برشمرد. صمغ داروی گاو شیر را عطار با جنس ِ نرم و کمبهای آن ساخته و با موم درآمیخته بود؛ پیلزَهره را که عصارهٔ نباتیست نشانش داد، مغشوش بود چون که با دوشاب و مُورْد و صبر و اندکی زعفران ساخته بود؛ جای زراوندِ نر که خاصیت داشت زراوندِ ماده داده بود که اطبّاء کمخاصیتش میدانستند، اگر نه بیخاصیت؛ سنگِروشنائی، مَرْقَشیشا، عوض توتیا قالب کرده بود؛ نروک جای لعبت بربری. انگشت روی دارشیشگانِتقلبی گذاشت، آمیخته با کمی عود تا بوی خوش گیرد، و گفت شعاع قوس ِقزح باید به پوست این گیاه بتابد تا به طبعِ خود معطر شود نه آنکه دستی معطرش کنند و قیمت اصل فروشند.»
حجم
۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه
حجم
۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه
نظرات کاربران
مهمترین نکته این داستان زبان آن است، به شدت خواندن این اثر را به کسانی که مسئله زبان در داستان را دنبال میکنند پیشنهاد میکنم. نکته مهم دیگر اینکه به ادعای نویسنده این داستان واقعی است. پس کسانی که می
عجب نازنین حکایتی بود حکایت خیرنساء حکیم خاطرمان را مغموم و شیفته خویش نمود. دارای تفاصیل خوش اندر خوش و نثری ثقیل گرچه خوشایند و پسندیده.♡
توصیفات عالی ساختهای زبانی معرکه
درخشان👏🏼
خیرالنسا قصه زنی حکیم و چون رود زلال با تعابیر و توصیفات زیبا و نثری بدیع به قلم پاکیزه و شفاف قاسم هاشمی نژاد