بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خیرالنساء | طاقچه
تصویر جلد کتاب خیرالنساء

بریده‌هایی از کتاب خیرالنساء

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۳ رأی
۴٫۳
(۱۳)
روزانه که بچه‌ها پی غارت باغ می‌رفتند او در ایوان می‌نشست؛ هم به کارهای خانه می‌رسید و هم هوای بچه‌ها را می‌داشت. گیلاس‌های نوبری زودتر از همه رسیدند و بچه‌ها و گنجشک‌ها دلی از عزا درآوردند. بعد روزبازار آلبالو شد که بچه‌ها بیشتر هول می‌زدند برایش. نگران دلپیچهٔ شبانهٔ بچه‌ها، که همیشه حتمی بود، گهگاه مادر از سر ایوان هشدارشان می‌داد به این هَله‌هُوله‌خوری. نوبت که به گردو رسید، انگار به توافقی معلوم، کسی سنگ به شاخه‌ها نمی‌پراند دانه به زیر آرَد. بچه‌ها، دور از چشم مادر، صبح زود پا می‌شدند. در هوای گرگ و میش، در پای درخت گردو، واریزها را دانه‌دانه از زمین برمی‌چیدند ودر کیسه‌ئی می‌ریختند. حساب دانه‌ها دقیق نگه داشته می‌شد.
ریحانه شهسواری
در اتاق بوی بهار نشت می‌کرد از نارنجزاران نزدیک و نم نفس ِ هراز داشت. گنجشک‌ها زبان می‌زدند. پرستوها به دست و پا که کهکشان کنند برای لانهٔ گِل‌اندود. آفتاب در کار دمیدن صیقل می‌زد بسترِ رود که پیچان از دل شهر می‌رفت.
saba
کنِس ازگیل جنگلی‌ست که چوب صُلب و محکم و مقاوم آن برای چوبدست به‌کار می‌رود.
saba
زمانه عوض شده بود. جوی‌های پوشیده از پونه و پرسیاوشان که آب درِ خانه‌ها می‌بُرد جا به لوله‌کشی داد. بخشی از خانه، ارسّی سرش، به تعریض کوچه رفت. خیابان‌های خاکی زیر لایه‌ئی از قیر پوشیده شد. درشکه در شهر جولان به سواری سپرد. جشن تیرگان ورافتاد که یادگار هزاران‌ساله بود، عزیزداشتِ خاطرهٔ نجات خاک وطن. نوروزی‌خوان رفت و با او بهار. هرچه کهنه بود، قدیمی بود، تحقیر شد، طرد شد، از اعتبار افتاد. صحبت‌های تازه می‌شد؛ نسل تازه می‌رسید و هواهای تازه در سر داشت.
saba
درمانی نمی‌جُست که درد امتحانی بود به صبر، علامتی بود به اقبالِ عشق.
fatima_tohidy
رسم است مبتلایان عشق محلول سنگ مقبره‌ها را که از سنگِ سُستِ رُخام است، با آیات رحمتش بر آن نقر شده، پیش از دمیدن آفتاب می‌نوشند، نام معشوق بر زبانشان، تا که وارَهَند از بلای عشق و عاشقی.
fatima_tohidy
رسم است مبتلایان عشق محلول سنگ مقبره‌ها را که از سنگِ سُستِ رُخام است، با آیات رحمتش بر آن نقر شده، پیش از دمیدن آفتاب می‌نوشند، نام معشوق بر زبانشان، تا که وارَهَند از بلای عشق و عاشقی.
fatima_tohidy
در اتاق بوی بهار نشت می‌کرد از نارنجزاران نزدیک و نم نفس ِ هراز داشت. گنجشک‌ها زبان می‌زدند. پرستوها به دست و پا که کهکشان کنند برای لانهٔ گِل‌اندود. آفتاب در کار دمیدن صیقل می‌زد بسترِ رود که پیچان از دل شهر می‌رفت.
rooh_tpr

حجم

۳۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۷ صفحه

حجم

۳۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۷ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان