دانلود و خرید کتاب صوتی کی ، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می شکند؟
معرفی کتاب صوتی کی ، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می شکند؟
کتاب صوتی «کی ، کجا و چگونه اقای ایزدی دیوار صوتی را می شکند؟»نوشهٔ احسان فولادی فرد است و رادیو گوشه آن را با گویندگی شهرام مکری منتشر کرده است.
درباره کتاب کی ، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می شکند؟
آقای ایزدی کارمندی است که از طرف شهرداری به مأموریتی ناخواسته و ناخوشایند میرود. مأموریت او این است که سگهای شهر را که تعدادشان زیاد شده است، از بین ببرد. خواننده به کمک طنز تلخ این داستان و زبان متفاوت آن با شخصیت اصلی و شخصیتهای فرعی و خصوصیات رفتاری و اخلاقی هریک آشنا میشود. آقای ایزدی از جهاتی بسیار بیاخلاق است و سایر شخصیتها نیز هرکدام روحیاتی خاص خود دارند اما بهمرور شاهد دگرگونیهای روحی زیادی در آنها هستیم.
در داستان کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می شکند؟ میخوانیم:
آقای ایزدی کمکی به زنش نمیکند تا پایین بپرد.
آقای ایزدی چیز را از بدنش بیرون میکشد و از بین میبرد تا خلاص شود.
آقای ایزدی شیر کپسول اکسیژن تنفسی مادرش را تا آخر باز میکند تا خفهاش کند.
آقای ایزدی دخترش را حبس میکند تا تربیتش کند.
آقای ایزدی خرچنگش را میپزد و میخورَد تا سیر شود.
آقای ایزدی به فائزه حمله میکند تا لذت ببرد.
آقای ایزدی مرد غریبه را کور میکند تا تلافی کند.
آقای ایزدی مرغدارها را هم کور میکند؛ اما دقیقاً نمیداند چرا.
آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند.
این داستان آقای ایزدی است: قاتل هزار و دویست سگ.
کتاب کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی رو می شکند؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای ایرانی با زبان طنز و با تمرکز بر شخصیتپردازی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب کی ، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می شکند؟
«قدمهاش را تند کرد. به ماشینش که نزدیک شد، دید سگی نشسته زیر سایهاش. محتاط به سمتش رفت. سگ زشت سفید و زرد ولگرد خوابآلود اعتنایی نکرد و به چرت ارزشمندش ادامه داد. ایزدی بادکنکهاش را دستبهدست کرد، لگد پراند، تشر زد و دست تکان داد، چخه و هی گفت ولی حیوان همانجور بیخیال به بیضههای مبارک هم نگرفت. ایزدی خواست از طرف دیگر سوار شود؛ فاصلهٔ ماشین تا دیوار کم بود. سنگریزهای برداشت و آرام به سگ زد. حیوان بلند شد و کش آمد، چشم گرداند به ایزدی و آرام دور شد. ایزدی درِ عقب ماشین را باز کرد، جعبهٔ کوچک سرمهای را انداخت روی صندلی و با زحمت بادکنکهای سبک هلیومی را جا داد توی ماشین. یکیشان اما ناغافل از دستش جست و تیز رفت سمت آسمان. ایزدی درِ ماشین را بلافاصله بست و پرید بلکه دستش به نخ طلایی بادکنک برسد، که نرسید. دوباره پرید و پرید، تقلا و تقلا کرد تا تلفن همراهش از سوراخموشِ کتش افتاد. برداشت و جلو، پشت، کنارهها و صفحهاش را با دقت وارسی کرد. سالم بود. این احتمالاً خوشبیارانهترین بدبیاری امروزش بود.
بادکنک سبز مثل نقطهٔ ناف در آسمان آبی شهر کویری بالا رفت و بالاتر تا گموگور شد.
ایزدی پشت فرمان نشست. راه افتاد. پشتسرش بادکنکهای رنگی در هم وول میزدند. مقابل یک آژانس ایستاد، از داشبورد شال فیروزهایرنگی کشید بیرون و با دقت کف جعبه پهن کرد. دوباره دست انداخت ته داشبورد و رز قرمز پلاسیدهای برداشت، گلبرگهاش را کند و ریخت روی شال و بقیه را از پنجره بیرون انداخت.
یک، دو.
آژانس. بوی سیگار و بوی تند عرق مردانهٔ اتاقک آزار میداد. مرد پشت میز، کنترلبهدست، کانالهای تلویزیون کوچکی را که سهکنج دیوار به سقف پیچ شده بود تندتند عوض میکرد. صدای تلویزیون بسته بود اما از ضبطصوت خاکگرفتهٔ پشتسر مرد ترانهٔ باباکرم با صدای بلند پخش میشد. ایزدی آدرسی روی برگهٔ تقویم رومیزی نوشت و تا زد و با پول به پیرمرد داد. قرار شد بسته تا یک ساعت بعد به مقصد برسد.»
زمان
۹ ساعت و ۳۲ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۸۶٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۹ ساعت و ۳۲ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۸۶٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
بی نظیره من از وقتی استارت زدم نتونستم بذارم کنار همین الان ساعت 6:41 دقیقه چهارشنبه تموم شد دلم میخواد بدونم تو ذهن نویسنده چه خبره تبریک میگم عالی ی بود
داستان آقای ایزدی با اخلاقی خاص و تنهایی خاص. دگرگونی های روحی و اخلاقی آقای ایزدی و اطلاعاتی از گذشته اون رو که باعث شده به اینجایی که هست برسه رو تکه تکه در طول داستان به خواننده میده. دگرگونی هایی
موضوع کتاب تازه بود.