کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
معرفی کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
کتاب «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» نوشتهٔ مرجان شیرمحمدی در نشر چشمه چاپ شده است. آذر، شهدخت، پرویز و دیگران پنجمین اثر این نویسنده است که براساس آن فیلمی هم با همین نام به کارگردانی بهروز افخمی ساخته شد.
درباره کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
آذر، شهدخت، پرویز و دیگران داستان زندگی دو بازیگر سینما و روابط بین آن دو نفر است. ماجرای کتاب از یک حسادت آغاز میشود. همسر خانهدار یک بازیگر مشهور سینما در آخرین فیلمش با او همبازی میشود و آنچنان مورد توجه منتقدان قرار میگیرد که منجر به حسادت همسر بازیگرش میشود. این موضوع به قهر و بروز اختلافات و مشکلات دیگری بین آنها منجر میشود. همسر این بازیگر با حالت قهر به باغچهٔ خانوادگیشان در دماوند میرود و پس از آن داستان به سمت دیگری پیش میرود.
کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
درباره مرجان شیرمحمدی
مرجان شیر محمدی نویسنده و بازیگر ایرانی متولد ۲۲ آذر سال ۱۳۵۲ در تهران است. مرجان شیرمحمدی نقاشی را زیر نظر آیدین آغداشلو فرا گرفت و در مدرسه تئاتر سمندریان، کارگاههای بازیگری را آغاز کرد. شیرمحمدی کار خود را با دو کتاب بعد از آن شب (۱۳۸۰) و یک جای امن (۱۳۸۴) آغاز کرد. شیرمحمدی برای نخستین کتاب خود برندهٔ جایزهٔ کتاب سال بنیاد گلشیری شد و همچنین دو فیلم بلند سینمایی از داستانهای او ساخته شده است: «دیشب باباتو دیدم آیدا» به کارگردانی رسول صدرعاملی از داستان «بابای نورا» و «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» از داستانی به همین نام به کارگردانی بهروز افخمی.
بخشی از کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
«یک سال بعد، وقتی شهدخت درسش را تمام کرد، به تهران برگشت تا با پرویز دیوانبیگی ازدواج کند. از آنجا که حاج محمدجواد فیروزکوهی، پدر شهدخت، تاجری دنیادیده و روشنفکر بود با ازدواج دخترش، که در آن زمان خانم مهندس شده بود، با یک بازیگر تئاترِ یکلاقبا مخالفتی نکرد. خودش آنقدر پول داشت که نگران آیندهٔ مالی دخترش نباشد و حتی اگر پای اموال پدری هم در میان نبود، یک خانم مهندس میتوانست گلیم خودش را بهآسانی از آب بیرون بکشد. آن دو با هم ازدواج کردند و پشتسرهم و در طول پنج سال صاحب یک پسر و دو دختر شدند و اینطوری بود که شهدخت فیروزکوهی تبدیل شد به مادری تمامعیار که حتی وقت سر خاراندن هم نداشت، چه برسد به اینکه مهندسی کند. در این فاصله پرویز دیوانبیگی به سینما رفت و کارش بالا گرفت و آنقدری پول درمیآورد که تا شهدخت صحبت از کار میکرد میگفت «بیکاری؟ نشستهای توی خونهت، خوشوخرم کنار بچههای دستهگُلت. خانوم خودتی و آقای خودت. سرت درد میکنه که میخوای دستمال ببندی؟ به نون شبت محتاجی یا رختولباس نداری؟ صاحبخونه پاشنهٔ درِ خونهت رو از جا کنده؟» که البته هیچکدام از اینها نبود و شهدخت که عاشقانه شوهر و بچههایش را دوست داشت مدرک تحصیلیاش را گذاشت توی کمد و در طول سالها کاری کرد که محیطی امن و آرام برای شوهرش درست کند تا او بتواند به هنر این مملکت خدمت کند و آن را ارتقا دهد.
در آن روز شانزدهم دیماه که تهران سرد و سفیدپوش بود و چهل سال از این ازدواج میگذشت، شهدخت دیوانبیگی یا همان شهدخت فیروزکوهیِ سابق با شوهرش که با تاکسی تلفنی به طرف محل فیلمبرداری میرفت همسفر شده بود. شهدخت میخواست از بازار بزرگ تهران چای سبز و سنبلهطیب و گُل محمدی بخرد و تا خیابان سعدی مسیرشان یکی بود. شهدخت به شوهرش گفت فراموش نکند قرصش را قبل از ناهار بخورد.»
حجم
۱۲۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
حجم
۱۲۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
نظرات کاربران
من کارو دوست داشتم ..روایت ساده و صریح و داستانی خوب و جذاب ..
میشد قشنگتر هم باشه :)
پرویز دیوان بیگی بازیگر باسابقه سینما و شهدخت فیروزکوهی دختر در فرنگ تحصیلکرده ای که مدت هاست با اینکه اورا شهدخت دیوان بیگی بخوانند کنار آمده؛)پیشنهاد بازی در فیلم برای شهدخت تلنگری میشود که به یادبیاورد چقدر در این سال
از روی این کتاب یک سینمایی ساخته شده. فیلمش رو که خیلی دوست داشتم. به زودی کتاب رو میخونم و نظرمیدم.
بی ارزش وغیر جذاب