دانلود و خرید کتاب تابلوی پوست و استخوان علی شاهمرادی
تصویر جلد کتاب تابلوی پوست و استخوان

کتاب تابلوی پوست و استخوان

انتشارات:نشر خزه
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب تابلوی پوست و استخوان

کتاب تابلوی پوست و استخوان نوشته علی شاهمرادی است. این کتاب را نشر خزه منتشر کرده است. این کتاب روایت آدم‌های مختلف در زمان‌های مختلف است که زندگیشان به‌هم گره خورده است. 

درباره کتاب تابلوی پوست و استخوان

کتاب تابلوی پوست‌ و استخوان روایت سه نسل از یک خانواده است، آدم‌هایی که در زمان خودشان اسیر شده‌اند و هرکدام با مشکلات خودشان دست‌وپنجه نرم می‌کنند. هر فصل با عنوان دندان نام‌گذاری شده است. اولی روایت مردی در دنیای امروز است که به دندان‌پزشکی رفته و دیگری زنی عجیب به نام تنها است که همه بی‌بی صدایش می‌کنند و سومی کودکی که همراه پدرش به محل کار او می‌رود و دنیا را از زاویه دید کودک می‌بینیم. درآمد هر فصل جمله‌ای از یک متن کهن است که ارتباط معنایی با آن فصل دارد.

فصل‌ها بریده‌بریده و بافاصله به دنبال هم آمده‌اند و مانند یک پازل داستان کلی را می‌سازند. 

خواندن کتاب تابلوی پوست و استخوان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تابلوی پوست و استخوان

««تنها» بود. پدرش نامش را تنها گذاشته بود. اما همه بی‌بی صدایش می‌کردند، به نام مادرش که سر زا رفت. بی‌بی جوان، زیبا و بَدرام بود و از هیچ‌چیز نمی‌ترسید. در هفت سالگی‌اش وقتی مادربزرگش گفت: «دنیا جای ترسیدنه، تا بوده همین بوده، ترس رفته زیر جلد آدمی‌زاد، ندیدی از سایهٔ خودشم خوف می‌کنه.» آن‌قدر خندیده بود که فکر کردند دیوانه شده و جوشاندهٔ شیون دادند به خوردش.

طوری راه می‌رفت انگار پاهایش فقط تا نزدیک زمین بود. خلخال‌هایی داشت که نزدیک شدنش را خبر می‌داد. همه سلامش می‌کردند، اما کسی خیره‌اش نمی‌شد. دیدنش سخت بود. نمی‌دانستی چطور ببینی‌اش. شب‌ها، ولی فرق می‌کرد. هر شب به خواب پسرهای تازه خط درآوردهٔ آبادی می‌آمد و هر روز روی تخته‌سنگ بالای تپه می‌نشستند، تا هر کدام که خوابش را دیده بود، برای بقیه تعریف کند.

یکی می‌گفت او را دیده با چشم‌هایی آبی و موهایی بور و بلند که بافه‌هایش را یک درخت در دست داشته و دنبالش می‌آورده. یکی می‌گفت بی‌بی با موهای سیاه‌سیاه‌سیاه و چشم‌هایی میشی با سنگ‌ها حرف می‌زده. یکی می‌گفت توی دست‌هایش چند ماهی بوده‌اند که انگارنه‌انگار بیرون آب‌اند. خلاصه هر کس طرزی دیده بودش. جز یک چیز مشترک. هیچ‌کس نتوانسته بود به بی‌بی دست بزند؛ نه در خواب و نه در بیداری. یک‌طورهایی انگار با هم شرط کرده بودند از این دنیا به حسابش نیاورند. چیزی جدا از همه‌چیز بود.

اما آدم‌ها هرچه باشند و نباشند، ختمش آدم‌اند و همه می‌دانستند بالاخره شده روزی یکی از زندگی‌اش بگذرد، می‌گذرد، تا طعم بی‌بی را بداند. طعمی گس که تا حالا هیچ‌کس نچشیده بودش. از طرفی سال‌ها پیش وقتی پدر بی‌بی از پیرزنی شانه‌بین طالع‌شان را پرسیده بود، پیرزن بعد از این‌که مدتی به خطوط پاروی گوسفند خیره شد، حاضر نشد از سرنوشت بی‌بی چیزی بگوید و فقط به پدرش گفته بود خودش از کتف می‌میرد و حالا مدتی بود که درد تا کتف‌هایش می‌رسید و نیشی می‌زد. هرچند نمی‌ماند اما؛ آن‌قدر که شبیه مرگ بشود. کوره‌دردی بود که زورش نمی‌رسید هنوز. می‌خواست قبل از مردنش بداند بی‌بی کسی را دارد و با خاطر جمع سرش را زمین بگذارد. اما مال کسی نمی‌شد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
تومان