کتاب فلیکس و سرچشمه نامرئی
معرفی کتاب فلیکس و سرچشمه نامرئی
کتاب فلیکس و سرچشمه نامرئی نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت و ترجمۀ وحیده نعیم آبادی و الهام سادات یاسینی و حاصل ویراستاری الهام بیگلری است. این داستان را انتشارات کتابستان معرفت برای کودکان و نوجوانان منتشر کرده است.
درباره کتاب فلیکس و سرچشمه نامرئی
کتاب فلیکس و سرچشمه نامرئی دررابطهبا «فلیکس» است؛ پسر ۱۲ سالهای که با مادرش زندگی میکند. مادر این کودک، یک غذافروشی کوچک و گرم و رنگارنگ را در بلویل اداره میکند. او زنی است که سالهای سال سرحال، پرجنبوجوش، کنجکاو، پرهیجان و بجوش بوده است، ولی حالا هیچ اثری از آن زن باقی نمانده است. او در افسردگیِ غیرقابلجبرانی فرو رفته است. فلیکس بهدنبال راه چارهای میگردد تا مادرش را درمان کند. این هدف او را به آفریقا، سرزمین آباواجدادی مادرش میکشاند؛ سرزمینی اسرارآمیز با افسانههایی شنیدنی.
خواندن کتاب فلیکس و سرچشمه نامرئی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است.
درباره اریک امانوئل اشمیت
اریک امانوئل اشمیت، نمایشنامهنویس، داستاننویس، رماننویس و کارگردان فرانسوی - بلژیکی، طی حدود ۱۰ سال بهصورت یکی از پرخوانندهترین نویسندگان فرانسویزبان دنیا درآمد، آثارش به ۴۰ زبان برگردانده شد و نمایشنامههایش در بیش از ۵۰ کشور بهطور منظم به صحنه رفت. او تحسینشدۀ منتقدان است و برگزیدۀ خوانندگان و چند اثرش نیز به فیلم درآمده است. اشمیت در ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در حومهای از شهر لیون در جنوب فرانسه متولد شد. در کودکی به موسیقی علاقۀ بسیار داشت و در ۹سالگی به آموختن پیانو پرداخت. ابتدا مایل بود آهنگساز شود، اما معلمانش او را از این کار منصرف کردند تا از همان نوجوانی استعداد آشکارش در نگارش را پرورش دهد.
پس از گذراندن دورۀ ادبیات، در آزمون ورود به دانشسرای عالی موفق میشود و از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ به تحصیل در فلسفه میپردازد و پایاننامۀ دکترایش را با عنوان «دیدرو و مابعدالطبیعه» مینویسد که در ۱۹۹۷ با عنوان «دیدرو و فلسفۀ اغوا» منتشر میشود. اشمیت چندینسال به تدریس فلسفه در دبیرستان و سپس در دانشگاه اشتغال داشته است. او خود معتقد است که فلسفه موجب نجاتش شده و به او آموخته است تا خودش باشد و احساس رهایی کند. فیلسوف به نویسنده تبدیل میشود؛ نویسندهای که مدام اسطورهها و حکایات بنیانگذار را جذب میکند تا با خلاقیت خستگیناپذیر خود آنها را از نو بتند. در سالهای دهۀ ۱۹۹۰، نمایشنامههایش در چندین کشور با اقبال بسیار روبهرو میشود. «شب والونی» که نسخۀ مدرنی است از اسطورۀ دون ژوان، در ۱۹۹۱ موجب شهرت او در فرانسه میشود؛ سپس «مهمان ناخوانده» در ۱۹۹۳، ۳ جایزه از جوایز مولیر را نصیب او میکند. از آن پس، تدریس فلسفه در دانشگاه را رها میکند و تماموکمال به کار نگارش میپردازد. در ۱۹۹۵، «گلدن جو» و در ۱۹۹۶، «دگرگونههای معمایی» را میآفریند. چند ماه بعد، یک تکگویی دربارۀ آیین بودا انتشار مییابد با عنوان «میلارِپا» که در ۱۹۹۷ در جشنوارۀ آوینیون و در ۱۹۹۹ در پاریس به نمایش در میآید. همین متن است که اشمیت را به فکر میاندازد تا دورۀ حکایتهایش را دربارۀ ادیان آغاز کند که بعداً به دورۀ «نادیدنیها» شهرت مییابد.
فردریک یا بولوار جنایت در ۱۹۹۸ تقریباً همزمان در فرانسه و آلمان به نمایش درمیآید. «مهمانسرای دو دنیا» در ۱۹۹۹ ـ ۲۰۰۰، مدتی طولانی بهروی صحنه میماند. «آقاابراهیم و گلهای قرآن» که در دسامبر ۱۹۹۹ برای نخستینبار اجرا میشود، در ژوییۀ ۲۰۰۱ در جشنوارۀ آوینیون به اجرا درمیآید. در ۲۰۰۴ فیلمی بر اساس آن ساخته میشود با شرکت «عمر شریف» که تندیس سزار بهترین بازی را برایش به ارمغان میآورد. پس از این جزوۀ دوم از دورۀ نادیدنیها، نوبت به سومی میرسد با عنوان «اسکار و بانوی گلیپوش» که در فوریۀ ۲۰۰۳ با اقبالی گسترده روبهرو میشود. در سپتامبر ۲۰۰۳، نخستینبار نمایشنامهٔ «خردهجنایتهای زناشویی» اجرا میشود و چندینماه پیاپی با گیشۀ پر در صحنه میماند.
اشمیت در همان ایام به نگارش رمان میپردازد و در ۱۹۹۵ «فرقۀ خودبینان» را منتشر میکند که استقبال بسیار گرم منتقدان را در پی دارد. در سال ۲۰۰۰، «انجیل بهروایت پیلاطس»، جایگاه او را بهعنوان رماننویس تثبیت میکند. از آن پس، هر رمانی که منتشر میکند، هفتهها و ماهها در فهرست پرفروشترین رمانها قرار میگیرد. در ۲۰۰۱، «سهم آن دیگری» را منتشر میکند که به هیتلر اختصاص دارد و در ۲۰۰۲، نسخهای خیالپردازانه و هجایی دربارۀ اسطورۀ فاوستوس مینویسد با عنوان «آنگاه که یک اثر هنری بودم». حکایتهای دورۀ نادیدنیها، در کشورهای فرانسویزبان و کشورهای دیگر با اقبال فراوان روبهرو شد؛ چه در کتابفروشیها و چه در صحنۀ نمایش. کتابهای «میلارِپا» در زمینۀ عرفان، «آقاابراهیم و گلهای قرآن» دربارۀ اسلام، «اسکار و بانوی گلیپوش» دربارۀ مسیحیت، «فرزند نوح» (۲۰۰۴) دربارۀ کلیمیت، «سومویی که نمیتوانست گنده شود» (۲۰۰۹) دربارۀ ذنِ بودایی هستند.
از سال ۲۰۰۰، اریک امانوئل اشمیت که خود را از دنیای ادب و سیاست دور میدارد، با سیل جوایز روبهرو میشود؛ در همان سال فرهنگستان فرانسه جایزۀ بزرگ تئاتر را برای مجموعۀ نمایشهایش به او اهدا میکند؛ در ۲۰۰۴ جایزۀ بزرگ خوانندگان لایپزیگ، دویچِر بوخِرپرایس را برای حکایت «آقاابراهیم و گلهای قرآن» و در برلین، جایزۀ معتبر دی کادریگا را برای «انسانیتش و خردمندیای که شوخطبعیاش در وجود انسانها پرورش میدهد» دریافت میکند. در همان پاییز ۲۰۰۴ مجلۀ ادبی لیر در پی نظرسنجی از فرانسویای مبنی بر اینکه از «کتابهایی که زندگیشان را تغییر دادهاند» نام ببرند، «اسکار و بانوی گلیپوش» در کنار کتاب مقدس و کتابهای سهتفنگدار و شازدهکوچولو قرار میگیرد و این درمورد نویسندهای در قید حیات جرو استثناهاست."
بخشی از کتاب فلیکس و سرچشمه نامرئی
«دایی با صدای توخالی خود، این کلمه را طوری با خشونت تکرار کرد که سریعتر از صدای قارقار کلاغها در آشپزخانه پیچید، با وسایل خانه برخورد کرد، از دیوارها برگشت، به سقف کوبیده شد و دست آخر، از راه پنجره فرار کرد تا به همسایهها هم شبیخون بزند. صدای خشن و ناخوشایند او به شکل پژواکی در حیاط منتشر میشد.
در سوسوی نور چراغ، سکوت برقرار بود. این صدای قارقار به مامان برخورد نکرده بود. او حالا غرق در شمارش نعلبکیهایش شده بود. با این فکر که یکبار دیگر هم شمارش خواهد کرد، لبم را گزیدم. تازگیها وقتی از داراییهایش فهرست میگرفت، ساعتهای بسیاری طول میکشید و چندباره آن را انجام میداد.
- مرده پسر جان، مرده. مادرت هیچ واکنشی نشون نمیده.
- اما اون تکون میخوره!
- تو داری خودت رو با جزئیات گول میزنی. من مردهها رو میشناسم. دهها نفر از اونها رو توی خونهمون دیدم.
- خونهٔ ما؟!
- توی دهکده.
- منظورت خونهٔ خودته! برای من و مامانم خونهٔ ما اینجاس.
- توی موشویل؟
- بلویل! ما توی بلویل زندگی میکنیم!
جیغ کشیدم. نمیتوانستم تاب بیاورم که دایی آنچه را به آن افتخار میکردم، بیحرمت کند. پاریس، شهری که میتوانستم در کوچههایش که مانند هشتپایی به هر سو کشیده شده بود، گشتوگذار کنم. پاریس، پایتخت فرانسه. پاریس با خیابانهایش، جادهٔ کمربندیاش، دوداندودیاش، راهبندانهایش، تظاهراتش، افسران پلیسش، اعتصاباتش، کاخ الیزهاش، دبستانهایش، دبیرستانهایش، رانندههایش که فریاد میکشند، سگهایش که دیگر پارس نمیکنند، دوچرخههای تروفرزش، کوچههای بلندش، سقفهای خاکستریاش که کبوترهای طوسی رنگ را در خود پناه میدهند، سنگفرشهای براقش، آسفالتهای فرسودهاش، فروشگاههای پرازدحامش، اغذیهفروشیهای شبانهاش، ورودیهای مترواش، بوی تند فاضلابهایش، هوای جیوهای پس از بارانش، گرگومیش صورتی رنگ آلودهاش، چراغهای نارنجیاش، جشن و خوشگذرانیهایش، پرخوریهایش، ولگردها و شرابخوارههایش و اما برج ایفل، بانوی بالابلند موقر، پرستار پولادینی که مراقب ماست. اگر کسی به او بیحرمتی میکرد، برایم واقعاً بیاعتبار میشد.»
حجم
۱۱۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۱۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
اشمیت حتی توی کتاب نوجوانش هم حرفی برای گفتن داره. البته چون من ایستاده در آستانه میانسالی با نوجوانها فرق دارم، برام چیزهای کمتری داشت و کمتر از سایر چیزهایی که ازش خوندم به دلم نشست. اما بازم جاهایی امضای
باید بگم اصلا به درد کودک و نوجوان نمیخوره! سه فصل تمام، وقایعی رو به هم بافت تا لباس احساس رو به تن ناپاکیها بپوشونه و در ده صفحه پایانی حرفهای فلسفی بزنه. حرفهای فلسفی رو دوست داشتم و ذخیرشون