کتاب خاطرات یک آدم کش
معرفی کتاب خاطرات یک آدم کش
کتاب خاطرات یک آدم کش نوشته کیم یونگ ها است و با ترجمه خاطره کردکریمی در نشر چشمه منتشر شده است. این کتاب یکی از آثار مجموعه برج بابل نشر چشمه است که به ادبیات ملتهای مختلف ميپردازد.
درباره کتاب خاطرات یک آدم کش
در محلهٔ راوی داستان سه زن تازه کشته شدهاند زنها همگی بیست و خُردهایساله بودند و دیروقتِ شب در راه خانه کُشته شده بودند. ردِ طناب روی مچ دستوپاهایشان افتاده بوده است. پلیس حدس میزند هر سه زن را یک نفر کشته است. یک قاتل زنجیرهای خطرناک. راوی در گذشته قاتل بوده است اما این روزها کمکم آلزایمر سراغش آمده و او به خاطر نمیآورد این زنها را خودش کشته است یا یک نفر دیگر. به خانه میرود و دفترخاطراتش را چک میکند و متوجه میشود که خودش آنها را نکشته چون او تمام خاطرات قتلهایش را مینویسد، پس تصمیم میگیرد فکری برای این متجاوز که در قلمروش آدم میکشد بکند، اما خطر ندارد اتفاقات بدتری در انتظارش است.
خواندن کتاب خاطرات یک آدم کش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به رمان های جذاب پیشنهاد میکنیم.
این کتاب را بشنویم یا بخوانیم؟
برخی از افراد شنیدن کتابها را لذتبخشتر از خواندنشان میدانند. اگر شما هم جزو این دسته هستید، پیشنهاد میکنیم کتاب صوتی خاطرات یک آدمکش را بشنوید. رایدو گوشه دو نسخهی صوتی از این اثر را با صدای هوتن شکیبا و نیما منصوریان منتشر کرده است. هردوی این نسخههای صوتی را میتوانید در طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کیم یونگ ها
کیم یونگ ـ ها از سرآمدان موج داستان سیاهنویسیِ کرهٔ جنوبی، که راهش را تازگیها به مدد ترجمه به ادبیات جهان باز کرده، متولد ۱۹۶۸ هواچونِ گانگوون است و در دانشگاه یانسهٔ سئول مدیریت کسبوکار خوانده. او پیش از آنکه نویسندهٔ تماموقت شود به استخدام نیروی پلیس درآمد و چندین و چند سال در حوزهٔ استحفاظیِ سوون دستیار کارآگاه بود. مدتی هم در دانشکدهٔ تئاتر دانشگاه ملیِ هنر کره تدریس کرد و برنامهٔ رادیوییِ منظمی داشت با موضوع کتاب. اقبال منتقدان و خوانندگان به رمان حق دارم خودم را بر باد دهمِ او در ۱۹۹۵ سرآغاز حرفهٔ جدیِ داستاننویسیاش شد. یونگ ـ ها در کنار نوشتن به کارِ ترجمهٔ رمانهای انگلیسی هم مشغول است که تازهترینِ آنها ترجمهٔ رمان گتسبی بزرگ، اثر اسکات فیتزجرالد است.
بخشی از کتاب خاطرات یک آدمکش
گفت «ایست بازرسی گذاشتهیم، چون یکی رو کُشتهند. اینکه شبوروز داریم میگردیم و هیچی هم دستمون رو نمیگیره داره از پا درمون میآره. مردم پیش خودشون چی فکر میکنند؟ که آدمکُشها توی روز روشن راستراست واسهٔ خودشون میچرخند و میگن “توروخدا بیاید دستگیرم کنید؟”»
بعد گفت حد فاصل محلهٔ ما و محلهٔ مجاور سه زن کُشته شدهاند. پلیسها به این نتیجه رسیده بودند که کارْ کارِ یک قاتل زنجیرهای است. زنها همگی بیست و خُردهایساله بودند و دیروقتِ شب توی راه خانه کُشته شده بودند. ردِ طناب روی مچ دستوپاهایشان افتاده بوده. قربانی سوم را درست بعد از تشخیص آلزایمرِ من پیدا کرده بودند، روی همین حساب از خودم پرسیدم «یعنی قاتل منم؟»
به خانه که رسیدیم، تقویم دیواریام را ورق زدم و تاریخهایی را بررسی کردم که بهشان شک داشتم. شواهد قرصومحکمی داشتم. خیالم راحت شد کارِ من نبوده، اما خوشم هم نیامد که کسی داشت در قلمروِ من آدم میدزدید و میکُشت. به اون ـ هی هشدار دادم که شاید قاتل بینمان کمین کرده باشد. گفتم باید حواسش به چه چیزهایی باشد و هرگز تا دیروقت تنها بیرون نماند. کافی بود پایش را بگذارد توی ماشین یک مردی و کلکش کنده شود. پیادهرَوی با هدفون هم خطرناک بود.
گفت «توروخدا اینقدر نگران نباش.»
دمدر اضافه کرد «اینطورها هم نیست که هر روز هر روز آدم بکُشند.»
این روزها همهچیز را مینویسم. یک وقتهایی هست که جایی ناآشنا به خودم میآیم و همانطور هاجوواج میمانم تا اینکه به لطف نامونشانیِ آویزان از گردنم به خانه برمیگردم. هفتهٔ پیش یکی برگرداندم به کلانتری محل.
مأمور پلیس با لبخند به استقبالم آمد. گفت «آقا، باز هم که شمایید.»
«شما من رو میشناسید؟»
«البته. احتمالاً شما رو حتی بهتر از خودتون بشناسم.»
«واقعاً؟»
«دخترتون تو راهه. جلوتر بهش خبر دادیم.»
حجم
۱۹۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۹۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
یه رمان کوتاه، پرکشش، عمیق و لذت بخش با خوندنش، فراموشی، تنهایی، ترس، مرگ، قتل و جنون رو تجربه میکنین یادداشت های یک قاتل که یه شخصیتی دارای صفاتی مثل هوش قوی، کتابخون حرفه ای، مجنون و ... و با خوندن یادداشت هاش
به بی نهایت اضافه کنید
راویِ داستان قاتلِ سن و سالداری است که با دخترش زندگی میکند و تصمیم میگیرد خاطراتش را بنویسد. برای این کار به کلاس شعر میرود و به شعر علاقهمند میشود. کمی بعد میفهمد که به بیماری آلزایمر دچار شده. راوی
خلاقیت نویسنده رو دوست داشتم:))))))
داستان جالبی بود،درک احساس فراموشی ، زوال عقل،و دودلی به خوبی در داستان تشریح شده بود.فلش بک ها کاملا مفهوم بود و تعجب کردم چرا بعضی دوستان با پرش های زمانی داستان مشکل داشتن!پایان جالبی داشت. به هر حال اگه این
این کتاب واقعا جذاب و جالبه و بنظر من نویسنده خلاقی داشته.شاید یجاهاییش گیج بشین ولی ارزش خوندن رو داره.پیشنهادش میکنم…
من تو این سبک، تا حالا داستانی نخونده بودم. از این بابت که این نوشتهها از زبان یک قاتل نوشته شده بود خیلی جالب بود. با اینکه اصل داستان میتونه ترسناک باشه، اما یه جنبهی طنزی هم داشت. چند صفحه
تا آخر داستان رو ادامه میدی تا بفهمی چی میشه و در اخر متوجه میشی هرچی ک از اول داستان باور داشتی به طرز عجیبی تغییر میکنه میشه میشه از جمله اون کتابایی در نظر گرف ک تا اخر داستان زمینش
داستان دربارهی قاتلیست که در سن پیری دچار زوال عقل میشه. طنز خوبی داره نویسنده و مترجم تلاش شایستهای داشته برای از دست نرفتن شوخیها در ترجمه.در کل کار بامزهایه. توی فرصت کوتاه میتونین بخونینش.
تاریخ شروع: ۲۴ اردیبهشت تاریخ پایان: ۲۵ اردیبهشت امتیاز: ۴ از ۵ کتاب در مورد یک آدمی هست که زمان جوانیش و حتی کودکی مرتکب قتل میشده و در سن ۷۰ سالگی دچار الزایمر میشه و فقط اتفاقای گذشته رو یادشه زمانی ک