کتاب نبض عاشقی
معرفی کتاب نبض عاشقی
کتاب نبض عاشقی نوشتهٔ الناز محمدی در انتشارات شقایق چاپ شده است. گاهی یک تصمیم اشتباه، یک قضاوت و زودباوری چنان کلاف زندگی را در هم میپیچد و گرههای کوری بر آن مینشاند که باز کردن آنها زمانبر و گاه غیرممکن میشود.
درباره کتاب نبض عاشقی
داستان از آنجایی شروع میشود که باراد به طور اتفاقی در پی یک مزاحمت خیابانی ناجی مهرسا میشود؛ بیخبر از آنکه پیوند تازهای بین خانوادههایشان شکل گرفته است. تا اینکه در مراسم ترحیم پدربزرگ مهرسا آن دو با هم روبهرو شده و مبهوت از این دیدار، از نسبتهای بینشان با خبر میشوند و با بیشتر شدن رفتوآمد دو خانواده، نبض تپندهی عشق در وجودشان جریان پیدا میکند. اما همه چیز به همین سادگی نیست و به قول یکی از شخصیتهای کتاب، چرخ روزگار همیشه به میل ما نمیچرخد!
نویسنده در این کتاب از انسانهایی نوشته است که قدم در راه عاشقی گذاشتهاند غافل از آنکه حسادت و کینهی دیگران باعث نابودی و از هم گسیختگی زندگی آنها میشود. از ناپختگی و عجولانه تصمیم گرفتنهایی که دیوار اعتماد را فرو میریزد.
از انسانیت و از خودگذشتگیهایی که جان دوباره به دیگران هدیه میدهد. از آدمهای عاشقی که گاه عشقِ زیاد چشمِ عقل و منطق آنها را کور میکند و با طناب پوسیدهی دیگران در چاهِ جهالت سقوط میکنند. از تعصبهای بیجایی که آدمها را از هم دور میکند و مخفیکاری به بار میآورد.
کتاب نبض عاشقی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای عاشقانه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب نبض عاشقی
آقای یاسمی همسرش را به آرامش دعوت کرد و با نگاهی شماتتبار به پارسا، گفت که توضیح میدهد. پارسا عصبیتر از حالت نگاه پدر به سمت دیگر رفت. در پیچ راهرو با مهسا و باربد برخورد کرد و با سلام سرد و کوتاهی از کنارشان گذشت. باربد یک لنگه ابرویش را بالا داد و گفت:
- این چشه؟ ما هر وقت دیدیمش ابروهاش جفت همه!
مهسا گفت:
- حتما دوباره یکی رفته رو اعصابش. روز به روزم عصبیتر میشه.
- زن بگیره درست میشه.
- تو این وضع فقط زن دادن پارسا رو کم داریم.
مهسا با دیدن پدر ومادر و چهرهٔ گرفتهشان؛ دلواپس شد. به قدمهایش سرعت بخشید. با سلام کوتاهی به مادر نزدیک شد و نگران پرسید:
- چرا گریه میکنی مامان. چی شده؟
گریه به مادرش اجازه نمیداد راحت حرف بزند. مهسا به پدر نگاه کرد که سعی داشت همسرش را آرام کند.
- بابا توروخدا بگین چی شده؟ دارم از نگرانی سکته میکنم.
- امروز با پزشک مهرسا حرف زدم. متاسفانه آسیبی که به سرش وارد شده؛ حافظه و ذهنشو خیلی تحت الشعاع قرار داده. هیچ تضمینی برای برگشت حافظهاش نیست.
حجم
۳۸۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۴۲ صفحه
حجم
۳۸۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۴۲ صفحه
نظرات کاربران
من قضاوت نمیکنم نخونده؛ ولی کاملا مشخصه از الان که چیه. تو رو خدا یکم به فکر رمان ایران باشید داره نابود میشه 💔🤦🏻♀️
این کتاب نسخه چاپیش ۴۲ تومنه
چطوریه که نسخه چاپی ۴۲ تومن بعد الکترونیکی ۶۰ !!!!😑😑😑
متاسفانه حتی نمونه کتاب هم منو جذب نکرد. با آرزوی بهترین ها برای نویسنده
من این کتاب رو چاپی خوندم. با اینکه چندسال از چاپش میگذره اما هنوزم برام دوست داشتنی هست. نثر روان تعلیق خوب از نکات برجسته ی کتاب بود. نویسنده ی عزیز همیشه موفق باشید❤🌷
یک قسمت هایی از کتاب خوب بود یک قسمت هایی به شدت خسته کننده که فقط باید تند تند رد میکردی یکم هم نوجوان پسند بود
من هنوز این کتاب را نخواندم منتظر تخفیف شما هستم برای من مبلغ بالایی است
داستان پر بود از ایراد نگارشی و جملات نادرست! متن کتاب هم روان نبود و کشش نداشت فقط تونستم اول داستان رو بخونم و بعد رفتم سراغ آخرش تا ببینم چی شد در نهایت.
زیبا بود.قابل حدس و روان
یکم قهرو دلخوری رو کش داد ولی قشنگ بود