دانلود و خرید کتاب زندان زمان مارگرت پیترسن هدیکس ترجمه مهرنوش بهمئی
تصویر جلد کتاب زندان زمان

کتاب زندان زمان

معرفی کتاب زندان زمان

کتاب زندان زمان نوشته مارگرت پیترسن هدیکس و ترجمه مهرنوش بهمئی است. کتاب زندان زمان را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب زندان زمان

اتفاقات این کتاب در سال ۱۸۴۰ روایت می‌شود، مردم دهکده‌ای کوچک زندگی معمولی‌ای دارند تا اینکه ناگهان بیماری مرموزی شایع می‌شود که کودکان به شدت حالشان بد می‌شود. مادر جسی زنی مهربان است که وقتی کسی بیمار می‌شود به سراغ او می‌آیند و او کمکشان می‌کند. بیماری فراگیرتر می‌شود و اوضاع بسیار بد است، در همین زمان مادر جسی از او می‌خواهد بعد از مدرسه به بخشی از جنگل اطراف دهکده بیاید. به همه بگوید برای پیدا کردن گیاهان دارویی به جنگل رفته است. او در تاریکی به جنگل می‌رود و مادرش با یک فانوس از او استقبال می‌کند و به او می‌گوید حقیقت چیز ترسناکی است. به او می‌گوید این دهکده حقیقت ندارد و یک منطقه ساختگی است. او توضیح می‌دهد کودکان ممکن است به زودی به دلیل این بیماری بمیرند، جسی باید از دهکده بیرون برود و تمام مردم دهکده را نجات دهد. 

خواندن کتاب زندان زمان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کودکانی که قصه دوست دارند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب زندان زمان

جسی لبخند زد. نصفه‌شب بیرون بودن مثل یک ماجراجویی بود. فقط نور ماه و روشنایی ضعیف فانوس مادر می‌تابید و در آن نور، دهکده ترسناک به نظر می‌رسید. سایه‌ها در مسیر و در جنگل‌های اطراف سوسو می‌زدند. ساختمان‌های اصلی کلیفتون مثل حیواناتی غول‌پیکر نمایان می‌شدند. جسی هنگام رد شدن از کنار سه درختِ داخل میدان، که همه می‌گفتند روح‌زده‌اند، به خودش لرزید.

پرسید: «کیلب برگشت خونه؟» کیلب بنتون ده سال داشت، اما ترسوترین بچهٔ مدرسهٔ کلیفتون بود. «مطمئنم ترسیده بوده...»

مادر گفت: «مادرش نمی‌خواسته اون منتظر بمونه.»

جسی منتظر ماند تا مادر ادامه دهد، اما او چیزی نگفت. معمولاً وقتی جسی مادر را راضی می‌کرد که اجازه بدهد در این گردش‌های شبانه همراهش برود، آن‌ها تمام راه با هم حرف می‌زدند: دربارهٔ نشانه‌های بیماری‌ای که مادر از آن‌ها خبر داشت و اینکه قصد داشت چطور آن‌ها را درمان کند، یا دربارهٔ تکالیف مدرسهٔ جسی، یا دربارهٔ هرچیز دیگری. اما امشب انگار مادر چندان متوجه نبود که جسی همراهش است. او در سکوت قدم می‌زد و نگرانی بر صورتش مشهود بود. جسی فکر کرد ممکن است مادر فقط خسته باشد. این چهارمین شبی بود که برای کمک دنبالش آمده بودند. شب‌های گذشته اجازه نداده بود جسی همراهش برود.

آن‌ها از کنار مدرسه، خواربارفروشی و خانهٔ شیروانی‌دار دکتر فیستر رد شدند. جسی نمی‌توانست بفهمد که وقتی هیچ‌کس پیش دکتر نمی‌رفت، او چطور توانسته بود از پس هزینهٔ یک خانهٔ شیروانی‌دار بربیاید. پدر جسی آهنگر دهکده بود و همیشه سرش شلوغ بود. با وجود این، خانوادهٔ جسی هنوز هم در کلبه‌ای چوبی زندگی می‌کردند که در سال ۱۸۲۸، وقتی تازه به کلیفتون آمده بودند، آن را ساخته بودند. جسی چند باری به این اشاره کرده بود که حالا که شش‌تا بچه‌اند، به خانهٔ جدیدی نیاز دارند. او گفته بود که به‌هرحال تخت چرخ‌داری که در طبقهٔ پایین بود و زیر تخت مادر و پدر می‌رفت، به‌زودی برای کِیتی‌کوچولو کوچک می‌شد. آن وقت کیتی باید کجا می‌خوابید؟

جواب پدر همیشه این بود که به‌خاطر رکودی که تمام کشور درگیرش بود، خانهٔ جدید زیادی گران است. به نظر نمی‌رسید برایش مهم باشد. هانا زیر لب می‌گفت پدر آن‌قدر کلبهٔ چوبی را دوست دارد که حاضر نیست خانهٔ دیگری بسازد.

هانا فقط یک سال از جسی بزرگ‌تر بود، اما می‌گفت روزهایی را که داشتند کلبه را می‌ساختند یادش می‌آید. همهٔ مردهای دهکده کمک کرده بودند که الوارهای چوب افرا را یکی‌یکی روی هم بچینند و زن‌ها شکاف‌ها را با گِل پر کرده بودند. جسی ساخته شدن کلبه‌های دیگر را دیده بود، حتی کمک کرده بود و فکر می‌کرد هانا ممکن است فقط اشتباه متوجه شده باشد. حتی هانا هم نمی‌توانست قبل‌ترها را، که در پنسیلوانیا زندگی می‌کردند، به خاطر بیاورد. جسی آرزو داشت که می‌توانست سفرشان به ایندیانا را به یاد بیاورد. او، هانا، مادر و پدر داخل یک کرجی روی رودخانهٔ اوهایو سفر کرده بودند. بعضی وقت‌ها می‌توانست پدر را راضی کند که داستانش را تعریف کند. مادر هیچ‌وقت این کار را نمی‌کرد.

پای جسی به ریشه‌ای در مسیر گیر کرد و مادر گفت: «مواظب باش.»

شاهدخت کتاب ها
۱۴۰۰/۱۱/۱۲

بسیار عالی بود من اا یک ساعت بعد از خواندن کتاب خشکم زده بود ، بسیار عالی کسانی که ژانر ماجراجویانه دوست دارند ، این کتاب را سر لیست خریدشان قرار دهند🌺🌺🌺🌺🌺🌺

Mahtab
۱۴۰۲/۰۵/۳۰

قبل شروع کتاب فکر نمی‌کردم انقدر باهاش همراه شم. داستان جالبی بود. پیشنهاد می‌شه. پی‌نوشت: این کتاب با اسم "فرار از زمان" از نشر گوهردانش هم منتشر شده.

مدرسه عالی شرارت
۱۴۰۳/۰۱/۰۴

کتاب ماجراجویانه و خوبی بود ارزش خواندن رو داره و اینکه داستانش هم کوتاه بود و خیلی ماجراهای زیادی نداشت.نویسنده میتونست جذاب ترش هم کنه چون ایده داستانش جالب و جدید بود. به نظر من اگه سنتون زیر۱۵ سال هست بخونید

- بیشتر
(:دختر کتابخوان:)
۱۴۰۱/۰۳/۱۳

عالیه بنظرم کتاب جالبیه اگه نمیدونید بخونید یا که نه خلاصه شو بخونید بنظرم که فوق العاده ای (میدونم توصیه ی مسخره ای کردم چون همه قبل از این که کتابو بخونن خلاصه شو میخونن،🤭🤭🤭)

شهر رز:)
۱۴۰۰/۱۱/۱۷

محشره حتما بخونید😃

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۶/۲۰

کتاب «زندان زمان» رمانی نوشته ی «مارگرات پیترسون هدیکس» است که نخستین بار در سال 1995 به چاپ رسید. در سال 1840، وقتی اغلب کودکان ساکن در روستایی کوچک و دورافتاده به نام «کلیفتون» در حال بیمار شدن هستند، مادر

- بیشتر
bookreader
۱۴۰۲/۰۳/۰۳

فرض ‌کنید بین زمان گیر کرده اید هیچ آشنایی هم با دنیایی اطراف ندارید و تنها راه زنده ماندن اینست که وارد دنیایی شوی که از نظرت آینده است

~ Fatima~
۱۴۰۰/۱۲/۱۷

خیلییییییییییی قشنگ بود بی نظیر بود حتما بخوانید من شخصه رفتم کتابش رو گرفتم که داشته باشم

شیوا
۱۴۰۳/۰۴/۲۷

با اینکه این داستان مشخصا برای نوجوانان نوشته شده ولی خوندنش برای بزرگسال ها هم خالی از لطف نیست. کاملا کشش و جذابیت داشت.

Liomi Mino
۱۴۰۲/۰۷/۳۰

این کتاب خیلی خفنه نخونیش خدایی خیلی ضرر میکنی خود دانی :)

اگه زندگی با عقل جور درمی‌اومد، خیلی حوصله‌سربر می‌شد.
وامبت بدعنق!

حجم

۱۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

حجم

۱۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان