دانلود و خرید کتاب پلنگ زخمی تقی شجاعی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب پلنگ زخمی اثر تقی شجاعی

کتاب پلنگ زخمی

نویسنده:تقی شجاعی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پلنگ زخمی

کتاب پلنگ زخمی نوشتۀ آقای تقی شجاعی است که در سال ۱۴۰۰ انتشارات کتابستان معرفت آن را منتشر کرده است. این کتاب یک رمان نوجوان است، زبان و شخصیت و مضمون کاملاً نوجوانانه است.

درباره کتاب پلنگ زخمی

قهرمان داستان پلنگ زخمی، یک پسر پانزده‌ساله است، عرفان یا آن‌طور که خودش در پروفایلش نوشته عرفان پلنگ! پسری در آستانه بلوغ، در دنیای امروز. دنیای شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی و دسترسی آسان به هر محتوایی. چه خوب و چه بد. عرفان که حالا موبایل دارد و با یک دختر هم در فضای مجازی آشنا شده و از فیلترشکن و باقی ماجراها خبر دارد، به یک معضل بزرگ مبتلا شده است.

جسارت نویسنده واقعاً تحسین‌برانگیز است. در روزگاری که نویسندگان ما اصلاً برای نوجوانان نمی‌نویسند یا در بهترین حالت، داستانشان خنثی است و هیچ دردی از نوجوان را نه مطرح و نه درمان می‌کند یا حتی بدتر! نوشتنشان تخدیری است و ترویج چیزهای مضر. این‌که نویسنده‌ای رمان نوجوانان با محوریت امور تربیتی و دینی بنویسد، بسیار نادر است.

خواندن کتاب پلنگ زخمی را به چه کسی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای نوجوانان در سن بلوغ و والدین آن‌ها کتابی جذاب و خواندنی است.

بخش‌هایی از کتاب پلنگ زخمی

مدتی بود دختر همسایه بهم سلام می‌داد. ازش خوشم می‌آمد. خواستم عاشقش شوم شاید روزی به دردم بخورد، اما از من بزرگ‌تر بود. تازه قرار بود پانزده سالم بشود و او شاید پنج سال پیش در چنین روزهایی پانزده‌سالگی‌اش را جشن گرفته بود. برای همین سعی کردم سلامش را به‌حساب همسایه بغلی بودن بگذارم و هوا برم ندارد که پس چرا دختر آن‌یکی همسایه بغلی بهم سلام نمی‌دهد؟ اما سعی‌ام زیاد فایده نداشت. عشق است دیگر. زهرمار این چیزها حالی‌اش نمی‌شود. مخصوصاً اگر طرف دنبالت کند و بیاید زیر پست کیک تولدت علامت قلب بگذارد و کامنتی بنویسد که محاسبات فلسفی محرکی‌ات را به هم بریزد. برای من که به‌تازگی حس تازه‌ای به دخترها داشتم، این چیزها مهم بود. یکبار شب‌هنگام درست موقعی که به عاد همیشگی داشتم در حیاط خانه‌مان راه می‌رفتم و مسواک قبل از خوابم را می‌زدم و ماه و ستاره‌ها را نگاه می‌کردم، یکهو صورت سفید دختر همسایه را در قاب پنجره طبقه دوم خانه‌شان دیدم. دخترک

داشت چشمک زدن ستاره‌ها را تماشا می‌کرد. من هم به درختی تو حیاطمان تکیه داده بودم و مسواک به دست، با دهان باز و البته پر از کف خمیردندان نعنایی نگاهش کردم. موهایش طلایی بود و شانه روی آن‌ها چوبی. دست خودم نبود که هوا برم داشت. دلم خواست. یعنی دلم خواست جای شانه چوبی‌اش بودم و لای موهایش می‌شکستم و تا اطلاع ثانوی همان جا می‌ماندم نمی‌دانم این جمله عاشقانه را از چه کسی شنیده‌ام. اما خب شیرش حلال. عجب حرف مفتی زده است. درست به در همین موقع‌ها می‌خورد. زل‌زده بودم بهش و در خیالم شنا می‌کردم و از طعم جدید نعنا لذت می‌بردم که صدای مامان مثل خمپاره‌ای افتاد وسط توهماتم: «عرفان! بدو صبح خواب می‌مانی. مدرسه‌ات دیر می‌شود.» فریاد بی‌موقع مامان، دخترک را متوجه من کرد. هراسان برگشت نگاهم کرد و تا مرا دید، مثل گوسفندی که گرگ دیده باشد، سرش را داخل برد. تفی روی شانسم انداختم با طعم نعنای خمیردندان. موزاییک کف حیاط سفید شد. از شیرینی نگاه به او، شیرینی خمیردندان پرید توی گلویم. تصویر موهای طلایی‌اش در ذهنم حک شد. تا آنجا که موقع خواب جلوی چشمانم تاب می‌خورد. از آن شب به بعد، درست همان موقع‌ها، من در حیاط بودم و سربه‌هوا، به امید دیدن دختر همسایه داشتم مسواک می‌زدم. همدیگر را در اینستاگرام دنبال می‌کردیم. دنبال‌کنندگان صفحه‌ام در اینستاگرام سیصد نفر شده بودند. بیشترشان دختر بودند. با عکس‌های پروفایل قشنگ. دخترهایی که هر روز عکس‌های جدیدی از خودشان پست می‌کردند و من از دیدنشان لذت می‌بردم. 

^-*شادی مرتضوی*-^
۱۴۰۱/۰۲/۱۲

من نسخه چاپی کتاب رو مطالعه کردم. اولین کتابی هست که دیدم، در موضوع خودارزایی که یکی از مهم‌ترین مسائل نوجوان امروز هست؛ پرداخته. میتونه برای هر نوجوان دختر و پسری که چه درگیر این موضوع هستند و چه نیستند، موثر و

- بیشتر
میلاد
۱۴۰۰/۱۰/۱۷

لطفاً در طاقچه بی نهایت قرار دهید ..سپاس

Zahra.A.1
۱۴۰۱/۰۱/۲۸

نویسنده در نگارش هنرمند بوده چون تونسته کتاب رو از زبان شخص آلوده به گناه بنویسه اما با این حال خواننده با خوندنش به گناه تشویق نمیشه و احساس بدی بهش دست نمیده نویسنده در قالب رمان سعی کرده راه های

- بیشتر
سیده فاطمه
۱۴۰۱/۰۲/۲۳

اولین کتابی بود که درباره نوجوونا میخوندم و اینقدر صریح و روشن مسائل مهم و یکی از معضلات نوجوونا رو این طور ساده و واضح بیان کرده بود. پایان کتاب و فصل های آخر به سمت خوبی پیش می‌ره که

- بیشتر
فاطمه انوری
۱۴۰۱/۰۲/۳۰

لطفا در قسمت بی نهایت قرار بدید ممنون

moeenalhasan
۱۴۰۰/۱۱/۲۹

انصافا کتاب فوق العاده خوبی بود به شدت فضای دبیرستان و کلاس ها و شوخی ها رو خوب توصیف میکرد ... خیلی به واقعیت نزدیک بود من که خیلی لذت بردم

keyhan
۱۴۰۰/۱۱/۲۳

کتابی که نوجوونا جذبش میشن و به دغدغه هاشون به طور غیر مستقیم پرداخته میشه

huseinmoradi
۱۴۰۰/۱۰/۲۰

آفرین به نویسنده‌ش! مشخصه برای متن تلاش زیادی شده👌 ولی خب پایان باز بود و منم از پایان باز اصلا خوشم نمیاد :)

ابوالفضل دهقان
۱۴۰۱/۰۹/۲۵

بسم الله حقیقتا نمیدونم باید توصیه کنم یا نه... خوندن کتاب برای مربی ها و پدر مادر ها خوبه اما برای نوجوان ها نمیدونم شاید آن ها را بیشتر سوق بده به سمت گناه شاید هم بالعکس... نمیدونم... ولی کتاب واقعا

- بیشتر
«Ashkan»
۱۴۰۳/۰۵/۰۴

نقطه قوت کتاب اینجاست که بدون تعارف میاد مثل یه رفیق در مورد موضوعی که نوجَوون‌ها و جَوون‌ها باهاش دست‌وپنجه نرم میکنن، به صورت غیر‌مستقیم بهشون راه حل میده که چکار کنن که زندگی سالم‌تر و متمرکز‌تری داشته باشن. دلیل یک

- بیشتر
چشم‌ها را برای دیدنِ حرم به تو داده‌اند، و پلک‌ها را برای ندیدنِ حرام
M. Dehbashian
«آدمی که قبل از ازدواج به هیچ دختری نگاه نکرده و هیچ تجربهٔ جنسی نداشته، وقتی که ازدواج می‌کند همسرش برای او زیباترین و لذت‌بخش‌ترین زنِ دنیاست.»
علیرضا
خانهٔ ورزشِ ما جای هوسناکان نیست/ جای پاکان بُوَد این، منزل ناپاکان نیست
محمدمهدی
چشم، جاسوسِ دل و نامه‌رسانِ عقل است.
محمدمهدی
دلم می‌خواست که به قول آن رانندهٔ خاور به دورانی برمی‌گشتم که بزرگ‌ترین غصهٔ زندگی‌ام شکستنِ نوکِ مدادم بود.
محمدمهدی
شاید اصلاً علتِ پیر شدن و مُردنِ آدم‌ها همین باشد که آرزوهای کوچکشان بزرگ می‌شود و پَر می‌کِشد و نامحرم می‌شود و دیگر دستشان بهِشان نمی‌رسد و فاتحه. مگر اینکه... مگر اینکه هم‌زمان با بزرگ‌شدنِ آرزویشان، دلشان هم بزرگ شود. آن‌وقت آرزو سرجایش می‌مانَد.
huseinmoradi
آدم‌ها به اندازهٔ بزرگیِ دلشان از زندگی لذت می‌بَرند. دلِ بزرگ یعنی دلی که با دل‌خوشی‌های بزرگ پُر شده باشد. و در این جهان هیچ دل‌خوشی‌ای بزرگ‌تر از خدا وجود ندارد، چون همهٔ دل‌خوشی‌ها را خدا خلق کرده.
محمدمهدی
ما دَم همه از سینهٔ بی‌کینه زدیم دَم از غمِ عشق یارِ دیرینه زدیم این سنگ به روی سینه دارد پیغام یعنی همه سنگِ دوست بر سینه زدیم
محمدمهدی
دستت چو رسد به حلقهٔ سنگ بگو بسم‌الله/ تا جمله گناهان تو بخشد الله
محمدمهدی
بله! باباها و بابابزرگ‌ها این‌طوری‌اند. هرکدامشان را که بتکانی، نفری شونصد تا از این خاطرات عاشقانه برایت ردیف می‌کنند، اما خب چه می‌شود کرد. همین باباها نوبتِ عشق و حالِ بچه‌هایشان که می‌رسد هرکدامشان احساس می‌کنند که به نبوت مبعوث شده‌اند. نفری یک عصای موسی دستشان می‌گیرند و به چشم یک فرعون بهِت نگاه می‌کنند که باید فرقِ سرت را با نصیحت‌هایشان بشکافند.
محمدمهدی
«نماز تنظیمِ موتورِ روح است.»
کایرو
سرم را پایین انداختم. حس عجیبی نداشتم، اما یک جایی در مغزم یک جوری شده بود.
کاربر ۱۱۱۶۸۶۵
یاد حرف‌های آقای مرادی افتادم. آدم‌ها به اندازهٔ بزرگیِ دلشان از زندگی لذت می‌بَرند.
محمدمهدی
دلِ بزرگ یعنی دلی که با دل‌خوشی‌های بزرگ پُر شده باشد. و در این جهان هیچ دل‌خوشی‌ای بزرگ‌تر از خدا وجود ندارد، چون همهٔ دل‌خوشی‌ها را خدا خلق کرده. من نمی‌دانم خدای به آن بزرگی چطور در دلِ آدم جا می‌شود.
Amir10
یکی بنده‌ام با تنی پُرگناه به پیش خداوندِ خورشید و ماه
HKNOHEAD
هنوز شیرینیِ گپ‌هایی که با المیرا می‌زدم در دلم هست. هنوز صفحهٔ گفت‌وگوهایم با او را پاک نکرده‌ام و هرازگاهی به آن سر می‌زنم و پیام‌هایش را می‌خوانم.
علیرضا
شاید اصلاً علتِ پیر شدن و مُردنِ آدم‌ها همین باشد که آرزوهای کوچکشان بزرگ می‌شود و پَر می‌کِشد و نامحرم می‌شود و دیگر دستشان بهِشان نمی‌رسد و فاتحه. مگر اینکه... مگر اینکه هم‌زمان با بزرگ‌شدنِ آرزویشان، دلشان هم بزرگ شود. آن‌وقت آرزو سرجایش می‌مانَد.
محمدمهدی
زیبایی‌های جهانِ خلقت داشتند چشمم را درمی‌آوردند. بعد از هر نگاه به هر زیبایی، یک حسرت در دلم شکل می‌گرفت؛ حسرتِ نداشتن. حسرتِ تنها بودن. حسرتِ دستانِ بسته. حسرتِ اینکه هیچ کاری از دستم برنمی‌آمد.
کاربر ۱۱۱۶۸۶۵
زیبایی‌های جهانِ خلقت داشتند چشمم را درمی‌آوردند.
کاربر ۱۱۱۶۸۶۵
گیاهان و حیوانات اختیار ندارند و بدون آنکه خودشان انتخاب کنند درحال اطاعت از خدا و انجام وظایفشان هستند. از بین موجودات فقط ما انسان‌ها هستیم که می‌توانیم انتخاب کنیم که وظیفه‌مان را انجام بدهیم، حرف خدا را گوش کنیم یا نکنیم. اگر گوش کردیم، مثل همهٔ موجوداتِ دیگر زندگی‌مان طبیعی می‌شود و بزرگ می‌شویم، مثل یک درخت که رشد می‌کند و میوه می‌دهد، اما اگر گوش نکردیم، شبیه درختی می‌شویم که آب و خاک و غذایی را که بهِش می‌دهند پس می‌زند و می‌پوسد و به چوب خشکی تبدیل می‌شود که فقط به دردِ سوختن می‌خورَد.»
علیرضا

حجم

۱۳۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

حجم

۱۳۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان