کتاب احتناک
معرفی کتاب احتناک
کتاب احتناک نوشته تقی شجاعی، رمانی با درونمایه رئالیسم جادویی است که نبردی ازلی میان جنیان و فرشتگان را بر سر تصاحب روح انسان به تصویر میکشد.
درباره کتاب احتناک
جنیان میخواهند با افسار زدن به انسانها حکومت شیطان را در زمین مستقر کنند و فرشتگان میخواهند باتربیت الهی انسان، حاکمیت الهی را در زمین تشکیل دهند. این نبرد و کشوقوس تاریخی از پیش از تولد قهرمان داستان و در رحم مادر او آغاز و تا بالاترین سطح رشد اجتماعی - سیاسی و حتی لحظه جاندادنش هم ادامه دارد.
از قدیمالایام شنیدهایم که مثلاً شیاطین ما را وسوسه میکنند، تحریک میکنند و سعی در به چاه انداختن انسان دارند، و نیز شنیدهایم که فرشتگان از سوی خداوند مأمور میشوند تا در لحظات مختلف همراه انسانها باشند. احتناک در قالب داستانی جذاب، این فضا را برای مخاطب ترسیم کرده و دریچهای نوین بهسوی یگانگی دنیا و عالم غیب گشوده است.
سرزمین «اور» مرکز فرمانروایی جنیان در زمین و سرزمین «سلماف» مرکز فرمانروایی فرشتگان است. چه بسیارند انسانهایی که ملائکه آسمان روی ایشان حساب بازکردهاند اما در میانه راه به لشگر جنیان میپیوندند؛ و چه بسیارند انسانهای گمنامی که با عمل خاص خود باعث تحیر فرشتگان و شنیدهشدن ندای آسمانی «انی اعلم مالا تعلمون» میشوند.
خواندن کتاب احتناک را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
علاقهمندان رمان و داستانهای ایرانی میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
بخشهایی از کتاب احتناک
جنی که از دیگران زیباتر بود و قامت بلندتری داشت، در هیبت زنی خوش سیما بر خیال مرد جوانی تک ریش نشست. جنهای زیردست، رد مرد حلقه زدند. مرد اکنون شبیه مجنونی بود که مشغول برآوردن آرزوهای بلند با دستانی کوتاه باشد. چشمانش تمامی خون قلبش را بهسوی مردمک خویش کشانده بود و با نگاهی خیره رد زن را میگرفت و از عقب او میرفت. جن زیبا عشوهای کرد و از مقابل او عبور کرد. مرد همچنان در پی او بود. قطرههای ریز عرق از بالای ابروهای مرد روی پلکهایش میریخت، اشکش را جاری میکرد و سپس روی ریشهای نکش سرازیر میشد. مرد جوان، چشمی به زن داشت و چشمی دیگر به رؤیایی که اینک تمام وجود او را احاطه کرده و دستش را سوی آن دراز نموده بود. کوچهپسکوچهها را به شوق رسیدن به او میپیمود. صدای گامهای آرام زن، تپش قلب ناآرام او را بالاتر میبرد. آنگونه که حس میکرد تمام مردم شهر صدای تپیدن قلبش را میشنوند، و از همین روی بود که در نهانگاه خویش احساس شرم میکرد. با دیدن هر عابر، سربهزیر میانداخت و تلاش داشت خود را موجودی آرام، عادی و واجد فضایلی شناخته شده نشان دهد. دیگران نیز بهحکم ظاهر، به این تلقی وی از خودش احترام میگذاشتند و به او به همان چشمی که دوست داشت، نگاه میکردند. اما با همه اینها، او در گمان خویش، هر نگاهی را به خود، همانند نگاه پدر خشمآگینی میدید که عنقریب خشمش لبریز خواهد شد و صورت عرق کردهاش را با سیلی سرخ خواهد نمود. به همین خاطر بود که تلاش داشت به هیچ نگاهی پاسخ ندهد.
ناگاه سنگی سخت، بهاندازه کف دست، خود را به زیر پای او انداخت و مرد جوان را نقش بر زمین کرد. صدای اصابت پیشانی مرد با کف زمین، همچون صدای ضربه خفیف پتکی بر سنگ بود. درد از سر مرد روان شد و در سراسر بدنش انتشار یافت. مرد، سر خونینش را بالا آورد و با نگاهی تار، به مسیر عبور زن خیره گشت. حال او اکنون شبیه کودکی بود که بر لبه یک بلندی راهرفته و از آن جاافتاده باشد.
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
سلام لطفا در طاقچه بینهایت قرار دهید.🌻
لطفا در طاقچه بی نهایت قرار دهید
لطفا تو بینهایت قرار بدینش.
من این کتاب رو خوندم قلم نویسنده رو دوست داشتم و قشنگ بود