کتاب میان چمن های بلند
معرفی کتاب میان چمن های بلند
کتاب میان چمن های بلند نوشتهٔ استفن کینگ و جو هیل با ترجمهٔ شیرین گوزلزاده در انتشارات امتیاز به چاپ رسیده است. میان چمنهای بلند تازهترین کتاب استفن کینگ در ژانر دلهره و تعلیق است. این اثر مانند دیگر آثار کینگ در فضایی گوتیک و ترسناک روایت میشود.
درباره کتاب میان چمن های بلند
کتاب در میان چمن های بلند، با خواهر و برادری شروع میشود که بعد از شنیدن صدای یک پسر جوان که برای کمک از میان چمن های بلند گریه میکند، کنار جاده میایستند. ظرف چند دقیقه، آنها در تاریکی گم میشوند، عمیقتر از آن چه که به نظر میرسد، و آنها هم یکدیگر را گم می کنند. فریادهای پسرک بیشتر و بیشتر عاجزانه می شود. چیزی که به دنبال آن میآید، یک داستان ترسناک، سرگرمکننده و استادانه است، همان طور که تنها استفن کینگ میتواند آن رابرایمان بگوید.
کتاب میان چمن های بلند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای ترسناک پیشنهاد می شود.
بخشی از کتاب میان چمن های بلند
کال داخل چمن شد و گفت: «صبر کنین. کاپیتان کال آمادۀ نجات دادن شماست. نترسید. بچهها وقتی منو میبینن میخوان مثلِ من باشن.»
در آن لحظه بکی موبایلش را در یک دستش گرفته بود و میخواست از کال بپرسد که لازم است به گشتِ بزرگراه زنگ بزنند یا نه.
کال یک قدم در چمن برداشت و سپس یک قدم دیگر و ناگهان تنها چیزی که بکی میتوانست ببیند، پشتِ بلوز لی و شلوارک خاکی رنگ کال بود. بدون هیچ دلیلِ منطقی، فکرِ گم شدن کال، باعث شد نبضِ بکی تندتر بزند.
به صفحۀ کوچک موبایل اندرویدش نگاهِ گذرایی انداخت و متوجه شد که هر پنج خطِ آنتش پُر هستند. شماره ۲۰۹۱۱ را گرفت. در حالی که موبایل را به سمت گوشش میبرد، قدم بزرگی در چمن برداشت.
موبایل یک بار بوق زد و بعد تلفن گویا جواب داد که مکالمهشان ضبط میشود. بکی قدم دیگری برداشت تا آن بلوز آبی و شلوارک قهوهای را گم نکند. کال همیشه بیتاب بود. البته بکی هم همینطور.
چمنِ خیس در مقابلِ بلوز، شلوارک و پاهای برهنۀ بکی تکان میخورد.
صدای یک خانم با صدای تلفن گویا عوض شد. «تلفن اضطراری شهر کیووا، موقعیت مکانی شما کجاست و چرا تماس گرفتید؟»
بکی گفت: «من توی جادۀ ۴۰۰ هستم. اسم این منطقه رو نمیدونم ولی یه کلیسا اینجاست، اسمش سنگ مسیح یا چنین چیزیه ... و یه پیست اسکی قدیمی متروکه... نه، فکر میکنم یه باشگاه بولینگه... و یه بچه توی چمنها گم شده. مادرش هم همینطور. ما صداشون رو شنیدیم. بچه نزدیکه، ولی مادرش نه. به نظر میاد بچه ترسیده و مادرش...» میخواست بگوید «غیرعادی» ولی موفق نشد.
«ارتباطمون خیلی ضعیفه. لطفاً حرفهاتون رو تکرار...»
و بعد سکوت. بکی به موبایلش نگاه کرد و فقط یک خط آنتن دید که آن هم ناپدید شد و «سرویس در دسترس نیست» جای آن را گرفت. وقتی سرش را بلند کرد، چمن برادرش را قورت داده بود.
بالای سرش، جِتی در ارتفاع سی و پنج هزار متری، خط سفیدی در آسمان ایجاد کرده بود.
«کمک! کمک کنید!»
پسربچه نزدیک بود، اما نه آنقدر که کال فکر میکرد و کمی از سمت چپ فاصله داشت.
زن داد کشید: «به جاده برگردید! تا وقتی که میتونید برگردید!» حالا صدای او هم نزدیکتر شده بود.
«مامان! اونها میخوان کمکمون کنن!»
بعد پسربچه جیغ کشید. جیغش گوش خراش شد و ناگهان تبدیل به خندۀ عصبی شد. صداهای مهیبی میآمد. شاید صداهایی ناشی از ترس، شاید هم تقلا.
حجم
۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
حجم
۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
نظرات کاربران
فضا سازیش خوب بود و اون حس دلهره و ترس رو خیلی خوب القا میکرد. ولی معنا و مفهوم داستان برام واضح نبود. یعنی اصلا مشخص نبود که معنی وجود اون چمنا چیه؟ اون سنگه چی بود؟ چرا باید چمن
چون کوتاه هست ، شاید خوندنش بد نباشه. البته اگه از موضوعات زامبی وار خوشتون میاد . فضاسازی جالبی داره، میتونی خودت رو وسط ماجرا حس کنی ( که البته جای خوشایندی نیست!)
من فکر میکنم ترجمه خوبی نداره و کشش داستان کمه چون میدونی که همه گرفتار میشن هم چنین ابتدای داستان از خواب اشفته بکی صحبت میشه که در مابقی افراد به اون اشاره نشده پس انتظار میره بکی متفاوت تر
توقع بیشتری داشتم اوایلش جذاب و پرکشش شروع شد ولی هرچی گذشت چیز خاصی از داستان رو باز نکرد و خیلی ام کوتاه بود فقط ۸۰ صفحه
اصلا جالب نبود
یک تریلر کوتاه ولی جذاب دیگه از استیفن کینگ.ممنون طاقچه
سلام کمی تا قسمتی اشغال
کاری به کتاب ندارم صوتیش رو بذارید
عالی
عالیه