کتاب بیشترش چیز خاصی نیست (راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها،جلد پنجم)
معرفی کتاب بیشترش چیز خاصی نیست (راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها،جلد پنجم)
کتاب بیشترش چیز خاصی نیست جلد پنجم از مجموعه راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها اثر داگلاس آدامز است که با ترجمه آرش سرکوهی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
درباره رمان راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها
رمان دنبالهدار راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها مشهورترین اثر نویسندهٔ معروف انگلیسی، داگلاس آدامز و از پُرخوانندهترین، مطرحترین و موفقترین رمانهای طنزآمیز و پستمدرنیستی ادبیات معاصر جهان است که با استقبال گستردهٔ خوانندگان و اقبال منتقدان ادبی روبهرو بوده است.
داگلاس آدامز این رمان را سال ۱۹۷۸، در قالب فصلهای مستقل اما بهمپیوسته، به عنوان داستانهای دنبالهدار کوتاه برای رادیو بیبیسی نوشت و سال ۱۹۷۹ در قالب رمان منتشر کرد.
داستان راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها درباره سفر کهکشانی پُرماجرای مردی از طبقهٔ متوسط انگلیس به نام آرتور دنت و نقش ناخواستهٔ او را در یافتن معنای زندگی است آدامز در این اثر با نقل داستانیِ ماجراهایی که در فضای بینکهکشانی و سیارههایی دور از کرهٔ زمین رخ میدهند، زمین، زمان، قدرت، مراجع و اتوریتههای جهان معاصر، آدمها و مفاهیم، افکار و کردار انسانها را با زبانی کنایی و طنزی متعالی به نقد میکشد.
راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها پس از انتشار با استقبالی کمسابقه روبهرو شد و آدامز چهار جلد دیگر این رمان را با عنوانهای رستوران آخر دنیا، زندگی، دنیا و همهچیز، خداحافظ و ممنون از اونهمه ماهی و بیشترش چیز خاصی نیست در سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۲ خلق و منتشر کرد. راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها هم عنوان جلد اول و هم نام مجموعهٔ پنججلدی این رمان است.
داگلاس آدامز سال ۲۰۰۱ درگذشت و پس از مرگ او ایون کالفر، نویسندهٔ ایرلندی با بهرهگیری از آرشیو، یادداشتها و نوشتههای چاپنشدهٔ داگلاس، جلد ششم و آخرین جلد این رمان را هم با نام راستی تا یادم نرفته،در سال ۲۰۰۹ منتشر کرد.
این رمان پنججلدی که برخی منتقدان آن را از درخشانترین طنزها و زیباترین آثار پستمدرن معاصر ارزیابی میکنند، از پُرفروشترین کتابهای دههٔ ۸۰ و ۹۰ میلادی بود و تا امروز به دهها زبان ترجمه شده و براساس آن یک سریال تلویزیونی، یک تئاتر، یک موزیکال و یک فیلم سینمایی خلق شده است.
آدامز در رمان راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها، ژانر علمی ـ تخیلی را در ساختاری مستحکم و پیرنگی پُرکشش و جذاب، با طنزی عمیق، چندپهلو، پُرمعنا و هنرمندانه و زبانی روان تلفیق و اثری بدیع و بیهمتا خلق کرده است.
طنز و بافت کناییِ رمان در همان فصل اول خود را نشان میدهد. نابودی زمین درونمایه و موضوعِ اصلی بسیاری از کتابها و فیلمهای علمی ـ تخیلی است و در اغلب این آثار سیارهٔ زمین از نابودی نجات مییابد اما در رمان راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها کرهٔ زمین در همان فصل اول نابود میشود و نابودی آن، چون تخریب خانهٔ آرتور، نه موضوع اصلی رمان که حادثهای فرعی و بیاهمیت و رخدادی است حاشیهای که داستان با آن آغاز میشود و از آن فاصله میگیرد.
خواندن کتاب بیشترش چیز خاصی نیست (راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها،جلد پنجم) را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
همه دوستداران رمانهای علمی- تخیلی و پستمدرن مخاطبان این کتاب اند.
درباره داگلاس آدامز
داگلاس آدامز نویسنده اهل انگلستان و زاده کمبریج است. او در سال ۱۹۵۲ متولد شد و به مرگی زودهنگام در سال ۲۰۰۱ و در سن ۴۹ سالگی درگذشت.
مجموعه راهنمای مسافران کهشان باعث شهرت و محبوبیت او شد و چند اثر نمایشی و یک سریال تلوزیونی از روی آن ساخته شد. یک بازی کامپیوتری و یک فیلم سینمایی هم در سال ۲۰۰۵ از این رمان در دسترس مخاطبان قرار گرفت.
بعضی از طرفداران داگلاس آدامز، به خاطر امضای ناخوانایی که دارد او را با نام باپ اد Bop Ad میشناسند.
آدامز همچنین حامی جانوران و محیط زیست بود و از نظر مذهبی هم خود را یک بیخدای بنیادگرا می نامید.
ریچارد داوکینز کتاب خود با نام توهمی بنام خدا (در فارسی : پندار خدا) را به او تقدیم کردهاست. او در مورد مرگ آدامز نوشتهاست: علم و دانش یک دوست و ادبیات یک روشنگر را از دست دادهاست. گوریلهای کوهی و کرگدنهای سیاه یک حامی دلاور را از دست دادهاند.
بخشی از کتاب بیشترش چیز خاصی نیست (راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها،جلد پنجم)
تریشا سفینهٔ در حال فرود رو دید و با کنجکاویِ اندکی از خودش پرسید که این نورهایی که بالای درختها چشمک میزنند چیاند. خونهٔ تریشا فاصلهٔ زیادی با فرودگاه هیترو نداشت و برای همین تریشا به دیدن نورهای متحرک در آسمون عادت داشت. اما این نورها معمولاً نه اونقدر به زمین نزدیک بودند و نه نصفهشب پیداشون میشد. برای همین بالاخره کنجکاو بود؛ هر چند اندک.
وقتی سفینه بهش نزدیک و نزدیکتر شد، کنجکاویِ تریشا به تعجب تبدیل شد.
به خودش گفت «عجب.» چیز بیشتری به ذهنش نرسید. هنوز از سفر و تغییر ساعت گیج بود و پیامهایی که بخش چپ ذهنش به بخش راست میفرستاد بهموقع و به مخاطب درست نمیرسید. تریشا آشپزخونه رو با لیوان قهوهای که برای خودش درست کرده بود ترک و درِ پشت خونه رو، که به حیاط باز میشد، باز کرد. نفس عمیقی کشید، هوای تازهٔ شب رو در ریهها حبس کرد، از در خارج شد و به بالا نگاه کرد.
حدود سی متر بالای چمن حیاطش چیزی به اندازهٔ یه مینیبوس در هوا معلق بود.
واقعاً اونجا بود، معلق. بیصدا.
چیزی در درون تریشا لرزید.
دستهاش شُل شدند. قهوهٔ داغی رو که روی پاهاش ریخت حس نکرد. نفس کشیدن رو فراموش کرده بود. سفینه آهسته، متربهمتر، به سمت پایین حرکت میکرد. نورافکنهای پایین سفینه چمن رو نورانی کرده بودند.
فکر نمیکرد که زندگی یه شانس دیگه بهش بده. آیا او تریشا رو پیدا کرده بود؟ برگشته بود؟
سفینه بیصدا پایین و پایینتر اومد و روی چمن نشست. شباهت چندانی به سفینهای که سالها پیش دیده بود نداشت. اما شاید در تاریکی نمیتونست شکل سفینه رو درست تشخیص بده..
سکوت.
بعد صدایی اومد: کلیک، هووم.
دوباره: کلیک، هووم. کلیک هووم.
دری در سفینه باز شد و نوری به بیرون تابید.
تریشا سرجاش خشک شده بود و میلرزید.
شبحی در چارچوب در ظاهر شد، بعد دو شبح دیگه.
چشمهای بزرگی به تریشا زُل زدند، دستهایی آهسته به نشانهٔ سلام بالا برده شدند.
صدایی عجیب و نازک گفت «تریشا مکمیلان؟ خانم تریشا مکمیلان؟» هجاها رو بهزحمت بیان میکرد.
تریشا با صدایی که بهزحمت شنیده میشد پاسخ داد «بله.»
«ما شما رو نظارت کردیم.»
«نظارت؟ من رو؟»
«بله.»
چشمهای بزرگ آهسته و با وقار از بالا به پایین به تریشا نگاه کردند.
یکی از فضاییها گفت «در واقعیت کوتاهتر بهنظر میرسید.»
تریشا گفت «چی؟»
«بله.»
«من… نمیفهمم.» طبیعیه که انتظار چنین چیزی رو نداشت. اما جریان گفتوگو تا الآن حتی برای چیزی که اصلاً و ابداً انتظارش رو نداشت هم غیرمنتظره بود. تریشا ادامه داد «از طرف زِیفود اومدین؟»
انگار این پرسش فضاییها رو گیج کرده بود. به زبانی بُریده و ناشناخته چند کلمهای باهم ردوبدل کردند و دوباره به سمت تریشا برگشتند.
یکیشون گفت «فکر نمیکنیم. تا اونجایی که میدونیم، نه.»
یکی دیگهشون به آسمون نگاه کرد و پرسید «زِیفود کجاست؟»
تریشا پاسخ داد «نمیدونم.»
«از اینجا خیلی دوره؟ کدوم سمته؟ ما نمیدونیم.»
تریشا با ناراحتی متوجه شد که اصلاً نمیدونستند تریشا دربارهٔ کی یا حتی چی حرف میزنه. تریشا هم اصلاً نمیدونست اونها دربارهٔ چی حرف میزنند. امیدش رو جمع کرد و گذاشت گوشهٔ ذهنش و حواسش رو جمع کرد. فایدهای نداشت دلخور باشه. باید روی این نکته تمرکز میکرد که مهمترین خبر ژورنالیستی دنیا جلو چشمهاش بود. باید چهکار میکرد؟ میتونست بره خونه و دوربین فیلمبرداریش رو بیاره؟ اگه میرفتند چی؟ بیش از این گیج و سردرگم بود که استراتژیک فکر کنه. به خودش گفت، یه کاری کن که به حرف زدن ادامه بِدَن، بعدتر به بقیهٔ ماجرا فکر کن.
«پس شما من رو نظارت میکردین؟»
«همهتون رو. همهچیز سیارهتون رو. تلویزیون، رادیو، تلفن، کامپیوتر، کنفرانسهای ویدیویی، دوربینهای مداربستهٔ تو انبارها. همهچی.»
«چی؟»
حجم
۲۱۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
حجم
۲۱۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
نظرات کاربران
(۶-۲۸-[۱۳۸]) جلد پنجم به پیچیدگیهای فضا - زمان و دنیاهای موازی پرداخته؛ زبان کتاب در بعضی جاها علمی و پیچیده میشه ولی قابل فهمه و پایان خوبی داره. نویسنده بر خلاف بقیه کتاب های دنباله دار که معمولا شخصیت محورن؛ شخصیت
ترجمه عالی. خود کتاب را هم که همه میشناسن. واقعا از مترجم این سری کتابها تشکر میکنم برای حال خوبی که به ماها داد. مرسی.
بیشترش چیز خاصی نیست!بالاخره جلد پنج سری کتاب های راهنمای کهکشان ترجمه شد. این جلد هم مانند جلد های قبلی جذاب بود و طنز این جلد از جلد یک و دو و چهار کمتر بود ولی نسبت به جلد سوم
لطفا این کتاب رو در بی نهایت بگذارید با تشکر فراوان🙏
داگلاس آدامز نویسنده ایه که تخیل به شدت قوی و حتی بی نظیر داره اما قلم ضعیفی داره. متن کتاب ها یکدست نیست، گاهی ناپخته و پرداخت نشده است، حشو و زوائد زیاد داره.انگار بدون بازنویسی کتاب رو منتشر کرده