داگلاس آدامز
عنوان کتاب «راهنمای سفر به کهکشان» ترکیب عجیبی است که انتخاب آن بهعنوان اسم کتاب خبر از حضور یک ذهن خلاق و استثنائی در جایگاه نویسنده دارد. داگلاس آدامز نویسندهی غیرمعمولیِ این کتاب غیرمعمولی است که با اینکه هرگز دربارهی ارزشهای خود بهعنوان یک نویسنده و طنزپرداز مطمئن نبود و -طبق گفتهی اطرافیانش- از نویسندگی لذت چندانی نمیبرد، اما برخی از جالبترین و بهیادماندنیترین لحظات کمدی در ژانر «علمی-تخیلی» را از خود به یادگار گذاشته است، تا جایی که امروزه طرفدارانش آثار کمدی را به دو دستهی «کمدی» و «کمدی به سبک آدامز» تقسیم میکنند. در ادامه با زندگینامه داگلاس آدامز و آثار او بیشتر آشنا میشویم.
بیوگرافی داگلاس آدامز
داگلاس آدامز در ۱۱ مارس ۱۹۵۲ میلادی در کمبریج لندن متولد شد. وقتی داگلاس پنجساله بود، والدینش از هم جدا شدند و مادرش، جانت تریفت، او و خواهر کوچکترش، سوزان، را به برنتوود برد. داگلاس بهزعم خودش کودکی عجیبی داشت. او که تا ۴ سالگی صحبت کردن را یاد نگرفته بود، دوران ابتدایی را در مدرسهای در برنتوود گذراند و چندسال بعد، علاقهی وافر خود به فیزیک هستهای را کشف کرد، اما بهدلیل ضعف در محاسبات ریاضی هیچگاه نتوانست در این راه قدم بگذارد.
داگلاس در دوران جوانی، تقریباً تمام وقتش را صرف نوشتن میکرد و تنها دانشآموزی بود که در کلاس نویسندگی خلاق در مدرسهی برنتوود از استاد خود نمرهی کامل گرفت. او تعدادی از نوشتههای خود را در زمان مدرسه چاپ کرد و سپس برای تحصیل در رشتهی ادبیات انگلیسی به کمبریج رفت. آدامز پس از به اتمام رساندن دانشگاه -که خودش اصرار داشت به اندازهی کافی در آن تلاش نکرده بود- تصمیم گرفت تمام تلاش خود را برای ورود به دنیای نویسندگی در رادیو و تلویزیون به کار گیرد. او در سال ۱۹۷۴ پس از دریافت مدرک کارشناسی در رشتهی ادبیات انگلیسی به لندن رفت تا برای رادیو و تلویزیون مطلب بنویسد و در همان زمان با گراهام چپمن، یکی از اعضای مانتیپایتونها (یک گروه طنز سورئال انگلیسی و سازندگان مجموعهی تلویزیونی «سیرک پرندهی مانتیپایتون») آشنا شد. این دوستی زمینهساز شکلگیری رفاقت آدامز با بقیهی مانتیپایتونها مثل اریک آیدل، جان کلیز و تری گیلیام شد که تأثیرات زیادی روی سبک و شکل شوخیهای او گذاشت. در این دوره، بهجز چپمن، داگلاس با نویسنده و تهیهکنندهی دیگری به اسم جان للوید هم آشنا شد که بعدها در زندگی او نقش مؤثری ایفا کرد. این دو به اتفاق یکدیگر آثاری را خلق کردند که هیچکدام در این برهه به مرحلهی اجرا نرسید، اما یکی از جالبترین آنها طرح یک سریال کمدی به اسم «هفت برفی و کوتولههای سفید» بود که ماجرای تقابل دو فضانورد در یک رصدخانه در کوهستان اورست را روایت میکرد.
با اینکه آدامز در نویسندگی نیز چون دیگر فعالیتهای زندگیاش ثابتقدم نبود، اما لحن منحصربهفرد او باعث شد تا برای مشارکت در نوشتن چندین برنامهی تلویزیونی و رادیویی دعوت شود. او ابتدا به گروه ویراستاران فیلمنامهی سریال «دکتر هو» پیوست، اما نقش و اثرگذاریاش چنان پررنگ بود که خیلی زود به تیم نویسندگی سریال ملحق شد. وقتی که نمایش از رادیو پخش میشد، داگلاس دیگر یک شغل واقعی داشت: نویسندگی و ویراستاری فیلمنامه در مطرحترین سریال علمی-تخیلی انگلستان. البته داگلاس صرفاً یک نویسنده یا ویراستار نبود؛ در سمت نویسندگی، او محبوبترین داستانِ تاریخ سریال با عنوان «شهر مرگ» را نوشت و در سمت ویراستاری هم مثل یک تهیهکنندهی اصلی مسیر، تم و لحن سریال را تعیین میکرد.
آدامز خلقوخوی عجیبی داشت و گاه با تصمیمهایش اطرافیان را غافلگیر میکرد. او در پایبندی به ضربالاجلها آنقدر مشکل داشت که نقل است ویراستارش یکبار خودش را به همراه او به مدت سه هفته در اتاق هتل حبس کرد تا آدامز هرطور شده کتاب «خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اونهمه ماهی» را به اتمام برساند. این روحیهی او در نادیدهگرفتن و شکست خوردن از ضربالاجلها افسانهای بود و خودش در اینباره میگفت: «من ضربالاجلها رو دوست دارم. اون صدای ووشِ بلندی که درمیارن و بعد از کنار آدم رد میشن و میگذرن رو دوست دارم». این بیقیدی باعث شد در میان پروژههای نویسندگی خود در دههی ۱۹۷۰ برای کسب درآمد دست به کارهای عجیبی بزند: از ساختن انبار غله گرفته تا استخدام شدن بهعنوان بادیگارد توسط یک خانوادهی ثروتمند عربی.
معرفی مهمترین کتابهای داگلاس آدامز
در سال ۱۹۷۷، سیمون برت، تهیهکنندهی رادیویی بیبیسی و نویسندهی سرشناس جنایی، از داگلاس خواست تا یک داستانِ کمدیِ علمی-تخیلی برای رادیو ۴ بیبیسی بنویسد. ایدهی اولیهی داگلاس، یک مجموعه متشکل از شش قسمت نیمساعته با تم کمدی بود به اسم «پایانهای زمین»؛ داستانهای بامزهای که ته هرکدامشان جهان به شکلی به پایان میرسند.
با اینکه ایدهی اولیهی این مجموعه بهنظر جذاب میآمد، اما داگلاس تصمیم گرفت یکی از ایدههای قدیمی خود را بر روی کاغذ بیاورد. او برای یادآوری این طرح به هجده سالگیاش بازگشت، روزی که در مزرعهای در اتریش روی زمین دراز کشیده بود و همانطور که به آسمان خیره بود با خود فکر میکرد چرا انسانها کتاب «راهنمای سفر به اروپا» را نوشتهاند، اما تا به حال هیچکس فکری برای مسافران کهکشان نکرده است. این رجعت برای داگلاس به نقطهی آغاز یک شکوفایی و برای مخاطبین آثار علمی-تخیلی به دروازهی ورود به دنیای حیرتانگیز «سفر به کهکشان» بدل شد.
برای آنهایی که در ۱۹۷۸ رادیو ۴ بیبیسی را گوش میکردند، نمایش رادیویی داگلاس آدامز چیزی کم از یک کشف طلایی نداشت. نمایش خندهدار بود، شوخطبعی شیرینی داشت، سورئال و عجیب بود و فوقالعاده هوشمندانه نوشته شده بود. مجموعه را جفری پرکینز تولید کرد و دو قسمت پایانی فصل آخرش به همکاری همان جان للوید معروف نوشته شد.
در این روزها بود که انتشارات «پَن بوکس» با داگلاس تماس گرفت و پیشنهاد داد کتابی بر اساس نمایش رادیوییاش بنویسد و او، نسخهی پیشنویس کتابی را که بعدها «راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها» نام گرفت -کمافیالسابق با تأخیر زیاد- به ویراستار انتشارات تحویل داد. تأخیری که خروجی نهایی آن برای هر دو طرف ارزشش را داشت و در مدت کوتاهی پس از چاپ به یکی از پرفروشترینهای آن سال تبدیل شد و بعدها در فهرست محبوبترین کتابهای فانتزی و علمی-تخیلی تاریخ به روایت گودریدز در جایگاه ششم قرار گرفت.
داگلاس آدامز در ادامهی کتاب نخست خود، چهار کتاب دیگر با نامهای «رستورانی آخر جهان» (۱۹۸۰)، «زندگی، جهان و همه چیز» (۱۹۸۲)، «خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اونهمه ماهی» (۱۹۸۴) و «بیشترش چیز خاصی نیست» (۱۹۹۲) را منتشر ساخت و استقبال از این مجموعه به حدی بود که در سال ۲۰۰۱، مجموعهی پنج جلدی «راهنمای کهکشان» به فروش بیش از پانزده میلیون نسخهای دست یافت.
یکی از ویژگیهای آثار داگلاس که آنها را از دیگر کتابهای علمی-تخیلی همعصر خود متمایز میکرد این بود که جامعهی علمی نیز در کنار طرفداران این مجوعه ایستاد و حتی استیون هاوکینگ، نظریهپرداز علم فیزیک، در اجرای رادیویی مجموعهی «راهنمای کهکشان» در سال ۲۰۱۸ صداپیشگی شخصیت «راهنما» را به عهده گرفت.
داگلاس آدامز خداناباور بود، اما بیشتر از عقاید او دربارهی وجود خداوند، این نظرات او راجع به نوشتن و نویسندگی بود که بر شهرت او افزود. آدامز در طول سالهای زندگی درآمد بسیاری از نوشتن کسب کرد؛ ولی براساس اسناد و مدارک موجود، او خیلی نوشتن را دوست نداشت و حتی گاهی اوقات از نویسندگی متنفر بود. او در یادداشتی معروف خطاب به خودش نوشته است: «یادت باشد که نویسندگی آنقدرها هم بد نیست. نگرانیهایت را فراموش کن و روی کارت تمرکز کن... زیاد به افکار منفی دربارهی نوشتن فکر نکن. به خودت زمان بده، چون میتوانی برگردی و آن را دوباره انجام دهی. بهتر است صفحات را پشتسرهم سپری کنی و چیزی شگفتانگیز و غیرمنتظره در آن پیدا کنی و به جای پاراگرافها و جملات تکراری جایی هیجانانگیز برای خودت دستوپا کنی. خب! پس نوشتن و نویسندگی میتواند خوب هم باشد. یعنی بد نیست که به آن حمله کنی قبل از اینکه اجازه دهی او تو را بکشد. میتوانی تا حدودی از آن لذت ببری. بیشتر از آن چیزی که فکرش را بکنی، میتوانی از آن لذت ببری». جین تریفت، خواهر داگلاس در مصاحبهای با روزنامه گاردین به این موضوع اشاره کرده بود که «من بارها دیده بودم که نوشتن چقدر برای برادرم سخت بود؛ ولی هنوز هم باورم نمیشود که این همه شهرت و ثروت به خاطر نویسندگی بوده باشد».
با اینکه ارتباط داگلاس با نویسندگی عجیب بود و علاقهاش به آن در هالهای از ابهام قرار داشت، اما او به حوزههای دیگری چون گردشگری، محیط زیست، موسیقی و تکنولوژی علاقهمند بود. آدامز همیشه مشتاق بود که بفهمد کامپیوترها، اینترنت و اختراعات جدید چه دستاوردهایی برای نوع بشر به همراه دارند. او، برخلاف بسیاری از همنسلانش، تغییرات حاصل از حضور تکنولوژی در زندگی انسان را پذیرفته بود و به شکلی مثبتاندیشانه و سرگرمکننده دیگران را نیز به مواجهه با سبک جدید زندگی براساس تکنولوژی فرامیخواند. این میزان از پذیرش در آدامز برای بسیاری از افراد الهامبخش بود.
او نظر خود را دربارهی شبکهی اینترنت که در آن زمان کاملاً جدید بود و نگرانیهای بسیاری پیرامون آن وجود داشت چنین بیان کرده است: «۱. هر چه که در زمان تولد شما در جهان وجود داشته، نرمال است. ۲. هر چه که از زمان تولد تا سی سالگی شما اختراع شود، به شکلی باورنکردنی هیجانانگیز و خلاقانه است و با کمی شانس، حتی میتوانید مسیر حرفهای خود را از طریق آن به وجود آورید. ۳. هرچه که بعد از سی سالگی شما اختراع شود، برخلاف نظم طبیعی چیزها و آغاز پایان تمدن به شکلی که آن را میشناسیم، است، اما وقتی حدود ده سال از وجود آن بگذرد، بهتدریج دوباره نرمال و معمولی میشود. این فهرست را با فیلمها، موسیقی راک، برنامههای واژهپرداز و گوشیهای همراه انطباق دهید تا ببینید چند سال دارید».
داگلاس آدامز پیشبینیهای زیادی دربارهی علم، تکنولوژی و استفادههای سازنده و مخرب آنها داشت. به عنوان مثال، شخصیت «راهنما» در راهنمای مسافران کهکشان، یک صفحهی الکترونیکی سهدرچهار اینچی با دسترسی به یک منبع گسترده و قابل جستوجوی اطلاعات و یا «ماهی بابِل» یک موجود بیگانه و دارای توانایی ترجمه به زبانهای مختلف در لحظه بود. آدامز به همان اندازه که از دنیای تکنولوژی شناخت داشت، با جنبههای مختلف آن هم شوخی میکرد؛ و شاید این بیرحمانهترین کنایهی دنیا بود که آنقدر زنده نماند تا ببیند دنیای تکنولوژی در سالهای اخیر چگونه فانتزیهای ذهن خلاق او را محقق کرده است.
داگلاس آدامز در ۱۱ می ۲۰۰۱ هنگامی که تنها ۴۹ سال سن داشت، در سانتا باربارای کالیفرنیا بر اثر سکتهی قلبی گذشت و دو سال بعد از مرگش کتاب «ماهی قزلآلای شکاک» که مجموعهای از آثارش به همراه یک رمان نیمهتمام بود، منتشر شد.
آدامز از معدود افرادی بود که توانست به جهان ثابت کند که نوشتن یک کمدی جذاب میتواند بهاندازهی یک درام خوب سخت و دشوار، و ماحصل آن به همان اندازه ماندگار باشد، چرا که انسانها خیلی از اوقات از خاطر میبرند که شوخطبعی به اندازهی ریاضیات پیچیده است و خندیدن و خنداندن کاری سبکسرانه و بیهوده نیست.
پس از داگلاس افراد بسیاری تلاش کردند مسیر او را دنبال کنند، اما هیچکدام نتوانستند ظرافتهای نوشتاری و بینش خاص او را به شکل کامل بازآفرینی کنند، بهگونهای که در این عصر دیجیتال جای نگاه آرامشبخش و البته هیجانانگیز او دربارهی مسائلی چون پیشرفتهای تکنولوژیک بهشدت خالی است.