کتاب لینکلن در برزخ
معرفی کتاب لینکلن در برزخ
کتاب الکترونیکی «لینکلن در برزخ» نوشتهٔ جورج ساندرز با ترجمهٔ ساره خسروی در انتشارات فانوس دنیا چاپ شده است. عنوان کتاب «لینکلن در برزخ» گذاشتهشده است، البته ساندرز بهجای برزخ از یک واژهٔ بودایی به نام «باردو» استفاده کرده به گفتهٔ او باردو جایی است که تا به خودشناسی نرسیدهاید و از پریشانی و سردرگمی بیرون نیامدهاید در آن خواهید ماند. باردو سرزمین میانه است جایی که روح میان تناسخ و مرگ به سر میبرد و با جسم ارتباطی ندارد.
درباره کتاب لینکلن در برزخ
لینکلن پس از درگذشت پسرش به آرامگاه او در قبرستان جورج تاون میرفت و این ایده در ذهن ساندرز شکل گرفت تا داستانی با این مضمون بنویسد. رئیسجمهور اسبق آمریکا به مرگ فرزندش فکر میکند و خواننده را با صداهای متعدد به سفری به باردو (فضایی بین مرگ و زندگی) میبرد. نویسنده از صداهای مختلفی مانند راویان تاریخی، آشنایان لینکلن و ارواح استفاده کرده و داستان را خلق کرده است.
این رمان آمیزهای از واقعیت و خیال است. همهٔ کسانی که مردهاند و در آن گورستان هستند به مرگ خود باور ندارند و گورستان را حیاط بیمارستان میدانند و تابوتشان در نظر آنها جعبهای است که بیماران را در آنها میگذارند تا بهمرور بهبودی خود را به دست آورند.
کتاب لینکلن در برزخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای معناگرا و معنوی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب لینکلن در برزخ
سروصدا بهقدری بلند بود که برای آنکه حرف خود را بفهمانی لزوماً باید فریاد میکشیدی. کالسکهها یکی پس از دیگری از راه میرسیدند. پنجرهها بازشده و افراد دورتادور آن جمع گشته بودند تا هوای خنک شبانگاهی به سروصورتشان بخورد. ترسی آمیخته به خوشی در اتاق حاکم بود و من داشتم از حال میرفتم و میدانستم که این حس و حال تنها مختص به من نبود. بانوان، اینجا و آنجا روی صندلیهای راحتی افتاده بودند و مردان مست سخت مشغول بررسی نقاشیهای آویخته بر دیوارها بودند.
گرت، همان
جیغوداد وحشیانهٔ حاضران یک بند به گوش میرسید.
اِسلون، همان
فردی با شلواری نارنجی و کتی آبیرنگ، شاد و خرم جلوی میز پذیرایی ایستاده بود و همچون کشتی عظیمی که پس از مدتها لنگرگاه رؤیایی خود را یافته باشد، برای خود ضیافتی به پا کرده بود.
ویکت، همان
نحوهٔ چیدمان گلها در تاریخ نظیر نداشت! اما دیری نپایید که همهٔ آن گلهای رنگارنگ و گرانقیمت به دور انداخته شدند تا در آفتاب ماه فوریه خشک و پژمرده شوند. لاشهی حیوانات، یا همان «گوشت»های گرم و لذیذی که در سینیهای گرانقیمت تزیینشده بودند و بخار بیرون میدادند، خدا میداند با کامیون به کجا برده شدند. این خوراکها پسازآنکه به درجهی والای غذاهای مفرح و شادیبخش تبدیل گشتند، اینک لاشه و آشغالهایی بیش نبودند. هزاران لباسی که آن روز بعدازظهر با عزت و احترام بیرون آورده شدند و در کمال دقت گردوغبارشان پاک گردید تا برای این مهمانی آماده شوند، اینک کجا هستند؟ آیا حتی یکی از آنها در موزه به نمایش گذاشتهشده است؟ آیا تعداد معدودی از آنان هنوز در زیرشیروانی خانهها برجایماندهاند؟ نه، اکثر این لباسها همچون زنانی که متکبرانه آنان را بر تن کرده بودند و لحظاتی چند در آن لباسها میدرخشیدند، اینک به خاک تبدیل گشته بودند.
برگرفته از: «زندگی اجتماعی در دوران جنگ داخلی: خوشی، خونریزی، نابودی۶۱» (نسخهی چاپنشده) از ملوین کارتر
حجم
۲۹۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۹ صفحه
حجم
۲۹۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۹ صفحه