کتاب داستان ضرب المثل ها
معرفی کتاب داستان ضرب المثل ها
کتاب داستان ضرب المثل ها نوشتهٔ دنیا مملکت دوست است. انتشارات فانوس دنیا این مجموعه داستان - ضربالمثل را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب داستان ضرب المثل ها
کتاب داستان ضرب المثل ها ابتدا درمورد متل و مثل توضیح داده است. این کتاب کوشیده است تا داستانی را که پشت هر ضربالمثل وجود دارد، بازگو کند. نویسنده گفته است که مثلهای منظوم گاه ساختهوپرداختهٔ شاعر است و گاهی از مثلهای ساده گرفته شده و در شعر زیبا و مناسبی جا افتاده و جانشین مثل قدیمیتر شده است. عنوان برخی از داستان - ضربالمثلهای این کتاب عبارت است از «اکبر ندهد، خدای اکبر بدهد»، «برو جایی که عرب نی انداخت»، «آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد»، «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند» و «هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید».
خواندن کتاب داستان ضرب المثل ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ضربالمثلها و داستان آنها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داستان ضرب المثل ها
«این ضربالمثل را کسی میگوید که قبلاً تعهد داده کاری را انجام بدهد و بعداً پشیمان شده است. او با گفتن «نه خانی آمده و نه خانی رفته»، به دیگران میگوید: «من اصلاً اهل این کار نیستم؛ دست از سرم بردارید.»
مردی بود که خیلی دلش میخواست مثل اعیان و اشراف و خانها زندگی کند؛ اما نه پولوپله زیادی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. آن مرد، با صرفهجویی زیاد زندگی میکرد تا شاید پولی پسانداز کند. از قضای روزگار، یک روز این مرد روستایی به شهر رفته بود تا چیزی بفروشد. جنسهایش را فروخت. میخواست به روستای خودش برگردد که چشمش به دکان میوهفروشی افتاد. خربزهای چشمش را گرفت و با خودش گفت: «کاش پول زیادی داشتم و یک خربزه میخریدم؛ اما همین که ناهار مختصری بخرم که از گرسنگی نمیرم، کافی است. نباید ولخرجی بکنم.»
مرد روستایی از جلو دکان میوهفروشی رد شد و چند قدمی دور شد؛ اما میل به خوردن خربزه نگذاشت جلوتر برود. با خودش گفت: «چطور است به جای ناهار، یک خربزه بخرم و بخورم؟ با خوردن خربزه، سیر میشوم و دیگر نیازی به خرید ناهار ندارم».
با این فکر برگشت و خربزهای خرید و راه افتاد از شهر خارج شد، درختی پیدا کرد و زیر سایه درخت نشست. چاقو را از جیبش در آورد و خربزه را قاچ کرد و مشغول خوردن آن شد. وقتی که خربزه را میخورد، گفت: «پوست خربزه را نمیتراشم تا هر کس از اینجا عبور کند و پوست خربزه را ببیند، بگوید که یک خان از اینجا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را رها کرده است.»
تصمیم گرفت مثل خانها بلند شود و به راهش ادامه دهد؛ اما هنوز گرسنه بود و میل به خوردن خربزه آزارش میداد. با خودش گفت: «پوست خربزه را هم میتراشم و میخورم. پوست و تخمههایش را میگذارم همین جا بماند. آن وقت، هر کس از اینجا عبور کند، میگوید که یک خان از اینجا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را هم به نوکرش داده تا بتراشد و بخورد. این جوری بهتر است».
مرد روستایی با این فکر، پوست خربزه را هم تراشید و خورد؛ اما باز هم سیر نشد. با این که دلش نمیخواست خود پوست خربزه را هم بخورد، دلش نمیآمد از خوردن آن چشم بپوشد. نشست و مشغول خوردن پوست خربزه شد و با خودش گفت: «همین که تخمههای خربزه بر جا بماند، کافی است. هر کس از اینجا عبور کند، میگوید که یک خان ثروتمند از اینجا گذشته است. خربزه را خودش خورده، ته خربزه را نوکرش تراشیده و خورده و پوست خربزه را هم داده به الاغش. چه خان مهمی که هم الاغ داشته، هم نوکر!»»
حجم
۲۵۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۲۳ صفحه
حجم
۲۵۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۲۳ صفحه
نظرات کاربران
بسیار مفید وامونده بود