دانلود و خرید کتاب همه دختران دریا الهام فلاح
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب همه دختران دریا اثر الهام فلاح

کتاب همه دختران دریا

نویسنده:الهام فلاح
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب همه دختران دریا

کتاب همه دختران دریا نوشته الهام فلاح است. این کتاب داستانی جذاب و معمایی از زندگی چند زن است.

درباره کتاب همه دختران دریا

همه‌ دختران دریا به داستان زندگی زنی است که همسرش عضو گروه منافقین بوده است و ناخواسته وارد جریان‌های حزبی و سیاسی سال‌های انقلاب شده با سه زن جوان امروزی که همه دغدغه‌ای یکسان دارند. ماندن یا رفتن. رمان مسیری پر از تردید را نشان می‌دهد، مسیری که شخصیت‌ها باید راهشان را پیدا کنند و بتوانند مسیر زندگی‌شان را مشخص کنند. داستان هم‌زمان روایتی معمایی را هم دنبال می‌کند. 

این کتاب هم‌زمان با زندگی شخصی آدم‌ها شرایط اجتماعی و سیاسی سال‌های اوایل انقلاب را هم بررسی می‌کند.

خواندن کتاب همه دختران دریا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب همه دختران دریا

تراب محکم کوبید روی پایش و گفت: «ای داد! ای داد!» و تندتند کف دست را روی رانش بالا و پایین سابید. باز خواست چانه شل کند که سرهنگ صفایی براق شد.

«تا ظهر یک ساعت و بیست دقیقه مونده. اگر بخوای همین‌جور گریه کنی و مثل دفعه‌های قبل فقط اشک بریزی و پاشی بری می‌گم امشب همین‌جا نگهت دارن تا گریه‌هات تموم شه.»

تراب گفت: «آخه آقا نیکویی پیغام داده سایه منو نزدیک طرح ببینه سگ‌هاشو می‌ندازه پی‌ام.»

و سرآستین کتش را به گونه‌های خیسش کشید. سرهنگ صفایی گفت: «اولا که فصل دریا و شنا دیگه تموم شد. والسلام. آآآ آه.»

و دست‌ها را انگار بخواهد چیزی ازشان بتکاند به هم زد. تراب دهان باز کرد حرفی بزند، سرهنگ صفایی نطقش را برید که: «تا تابستون سال دیگه هم خدا بزرگه. هواتو داریم. آقای نیکویی هم با من.»

تراب دهان نیمه‌بازش را جفت کرد. سرهنگ، درست با حال صیاد در لحظه بیرون کشیدن صید از دل دام، از تراب پرسید: «حالا هرچی می‌دونی بگو. از اول. خانم عزتی رو از کجا می‌شناسی؟» 

تراب کف دست را از بالای سبیل قرص و قایمش کشید تا منتهای محاسن چانه درازش. چشم به لیوان آب مانده روی میز گفت: «ما از اول هم نوکر و چاکر دست‌به‌سینه بودیم. این‌که جلوِ ولی‌نعمت کمر دولا کنیم رفته تو خونمان. چه آن‌موقع که دو خال مو پشت لبمان نبود چه حالا که خیر سرمان عائله داریم. آقاجان خدابیامرزم بیزار بود از صید و کشاورزی. راحت‌ملال بود. عاشق شهر و بازارگردی و چانه‌زنی. برای همین من و مادر و دو تا خواهر دیگه رو از شفت کند و آورد تو اتاقک ته باغ عزتی. پدر همین خانم که الهی نامشون بیفته که از اول مایه بدبختی ما همینا بودن.»

سرهنگ عطسه بلندی کرد. صدا توی اتاق دور خورد و برگشت. تراب گفت: «اینم صبر. خدایا رحم کن. آقا، من اصلا می‌گم خانم اهل این کارها نبود. اونم چی... قتل.»

سرهنگ تند و تند پلک زد و دماغش را بالا کشید و بی‌اعتنا به حکم دادن تراب گفت: «می‌گفتی...»

تراب گفت: «عزتی کارمند بالامقام گمرک بود؛ درس‌خوانده، فرنگ‌دیده. شوروی رو عین کف دست می‌شناخت. مال ومنالش ته نداشت که جناب سرهنگ. اما اولاددار نمی‌شد. یعنی می‌شد ها، اما براش نمی‌ماند. خانه پرش ده روز. هر چهار تا رو آقاجان خودم برد به گِل کرد. تااااا آخرش این خانم دنیا آمد و خدا خواست که بمانه و بشه مایه بدبختی تراب مادرمرده.»


نظرات کاربران

n re
۱۴۰۱/۰۵/۲۷

خب باید بگم که عالی بود سوژه بدیع و زیبا و غیر تکراری و کلیشه ای نبودن داستان معمایی و رازگونه بودن داستان قلم بسیار زیبای نویسنده و همه چی .... خیلی خوب بود این کتاب اما متاسفانه انگار کمتر دیده شده ، شایدم درست

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۲۶)
چیزی که هر شخص به آن مبتلا می‌شود و برای آینده در آن مسیر قدم می‌گذارد تنها و تنها به انتخاب خود او وابسته است.
n re
«بهم گفت باهام بیا. نرفتم. شاید اگه می‌رفتم خیلی چیزا عوض می‌شد.»
n re
حقیقتش انگار عشق آمده بود و من دولت پاینده شده بودم.
n re
اینی که کسی رو که دوستت داره و دوستش داری ول کنی اونم به بهونه‌های الکی تفاوت نیست؟ کدوم کله‌خری این کارو با خودش می‌کنه؟»
n re
فریبا گفت: «جنگِ کثافت بچگی همه ماها رو به گند کشید.» مانی گفت: «جنگِ کثافت. حزبِ کثافت. مریضی کثافت. همیشه یه بهانه هست.»
n re
«مهم اونی نیست که منتظرشی. مهم خود انتظاره. خود گشتن و پیدا نکردن. استخون آدم خورد می‌شه زیر بارش.»
n re
زندگی هرکس فقط شکل زندگی خودشه. هرکی خیال می‌کنه سختی‌ای که کشیده هیشکی نکشیده. هرکی خیال می‌کنه می‌شد که بهتر بشه و نشده. همه ما پر از افسوسیم. حتی اونی که می‌گه خوشبخته. همه‌ش تظاهر. همه‌ش حاشا. زندگی همینه ها. نه این‌که بخوام بنالم. ذات حیات همینه
n re
«یه وقتایی رفتن آدم به اختیارش نیست. به‌اجباره. عین گل قاصدک. بادی می‌آد و می‌بره و هر جا بخواد زمین می‌ذاره.»
n re
«همه می‌رن. خوبه که اونی که باید، به آدم بچسبه.»
n re
«این هم عمر بود ما کردیم؟»
n re

حجم

۲۵۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۲۵۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان