کتاب اشتیاق
معرفی کتاب اشتیاق
در کتاب اشتیاق که آذر عالیپور ان را گردآوری و ترجمه کرده است، مجموعهای از بهترین داستانهای آمریکایی و کانادایی را میخوانید.
درباره کتاب اشتیاق
داستانهای این مجموعه، به استثنای یکی از آنها، از دو مجموعهٔ «بهترین داستانهای کوتاه آمریکایی سال ۲۰۰۵» و «داستانهای برندهٔ جایزهٔ اوهنری سال ۲۰۰۶» انتخاب شدهاند. داستان «یکبار در زندگی» نوشتهٔ جومپا لاهیری از مجلهٔ نیویورکر (مه ۲۰۰۶) انتخاب شده است.
مجموعهٔ سالانهٔ «بهترین داستانهای آمریکایی» که از سال ۱۹۱۵ در آمریکا منتشر میشود، مجموعهای است از بهترین نوشتهها در زمینهٔ ادبیات داستانی و غیر داستانی که عمدتاً در معتبرترین نشریات ادبی آمریکا و کانادا منتشر میشوند. هر سال، ویراستار این مجموعه، ابتدا داستانهایی را از میان آنها انتخاب میکند و سپس ویراستار مهمان که هر سال عوض میشود داستانهایی را برای چاپ در این مجموعه برمیگزیند. انتخاب سالانهٔ داستانهای این مجموعه را از سال ۱۹۹۹ خانم کاترینا کنیسون و گزینش نهایی آنها را هر سال یکی از نویسندگان نامدار و برجستهٔ آمریکایی و کانادایی به عهده داشته است که از میان آنها میتوان به افراد زیر اشاره کرد: جویس کارول اوتس (برای مجموعهٔ ۱۹۷۹)، ان تایلر (۱۹۸۱)، جان آپدایک (۱۹۸۴)، ریموند کارور (۱۹۸۶)، آن بیتی (۱۹۸۷)، مارگریت اتوود (۱۹۸۹)، توبیاس ولف (۱۹۹۴)، ای. ال. دکتروف (۲۰۰۰)، مایکل شبون (۲۰۰۵) و آن پچت (۲۰۰۶). مایکل شبون که گزینش داستانهای مجموعهٔ ۲۰۰۵ را به عهده داشته است خود نویسندهٔ چند رمان و مجموعه داستان پر فروش است. رمان «ماجراهای شگفتآور کاوالیه و کلی» او جایزهٔ پولیتزر ۲۰۰۰ را از آن خود کرد.
انتخاب داستانها برای خوانندهٔ ایرانی، به دلیل تفاوتهای فرهنگی و دشواری ارتباط با اثر، کار چندان سادهای نبود. در پارهای موارد مترجم با زبانی روبرو میشد که پیدا کردن معادلها برای آن، به دلیل همین تفاوتهای فرهنگی، مشکل بود. در نهایت معیار مترجم برای گزینش این داستانها پسند خوانندهٔ ایرانی بوده است و امکان چاپ آن در کشور ما.
خواندن کتاب اشتیاق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران داستان های کوتاه مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب اشتیاق
چهار میزان اول
بیرون سرد بود و من زود رسیده بودم. در قفل بود. روی پلههای جلوی کلیسا نشستم و به صدای پیانوی زنی که قبل از من درس پیانو میگرفت گوش دادم. کارش خوب بود. بهتر از من میزد. آهنگی که اجرا میکرد از آهنگهای مطرح و پر زرق و برق بود. به معلمم فکر کردم و این که وقتی زن پیانو میزد کجا بود. روی صندلیش نزدیک پنجره نشسته و به پشت تکیه داده بود یا نشسته بود روی نیمکت کنار زن و با دستش صورت او را پوشانده بود؟
از خودم پرسیدم خانم اسپنس کجاست - احتمالاً توی خانه بود و داشت توی آشپزخانه میپلکید و منتظر من بود که برگردم. پدر و مادرم آگهی او را که پیشنهاد کار به عنوان یک مراقب خانه داده بود، توی روزنامهٔ محلی دیده و استخدامش کرده بودند تا برای مدتی که به مسافرت میروند پیش من باشد.
سعی کرده بودم به آنها بگویم کسی که از خانه مراقبت میکند معمولاً از یک خانهٔ خالی مراقبت میکند. اما آنها گفتند یک آدم تنها – به خصوص چهارده ساله - با تنها ماندنش توی خانهٔ بزرگی مثل خانه ما، در واقع باعث میشود آن خانه خالیتر از خانهای به نظر بیاید که اصلاً کسی تویش نیست.
پدرم گفت: «موضوع، موضوع مقیاسه.» او آرشیتکت بود و از این که یکبار دیگر میدید حرفهاش تقریباً در هر بحثی کارساز است، خوشحال شد.
مادرم گفت: «و زاویهٔ دید.» او پژوهشگر مسائل پزشکی بود اما از قدیم عاشق رشتههای هنری بود.
یک هفته بعد خانم اسپنس با یک چمدان قدیمی و یک جعبهٔ جا کلاهی از راه رسید.
مادرم توی راهروی جلویی آهسته زیر گوشم گفت: «به نظر تو مضحک نیست؟» و پالتوی خانم اسپنس را داد به من تا آویزانش کنم.
گفتم: «چی؟»
مادرم لبخندزنان گفت: «جا کلاهی رو میگم، عهد بوقیه. فکر میکنی راست راستی کلاهی هم توش باشه؟»
خانم اسپنس توی اتاق خواب مهمان در طبقهٔ دوم ساکن شد - اتاقی با یک دستشویی بزرگ که کاغذ دیواری مخملی داشت و وان سفید کاری شده. اتاق من طبقهٔ سوم بود ولی از راه هواکش اتاق صدایش را میشنیدم که لخ لخ کنان توی اتاق میپلکد، شیرها را باز میکند و میبندد و آهنگی را زمزمه میکند. او برای یک ماه استخدام شده بود. در ضمن فهمیدم در اوک ویلیج ۱ زندگی میکند - محلهای با آپارتمانهای خردلی رنگ مخصوص بازنشسته ها، که حدود ده دقیقه با خانهٔ ما فاصله داشت و درست کنار شاهراه بین ایالتی بود.
حجم
۲۵۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه
حجم
۲۵۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه