دانلود و خرید کتاب فلسفه زندگی کریستوفر همیلتن ترجمه میثم محمدامینی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب فلسفه زندگی اثر کریستوفر همیلتن

کتاب فلسفه زندگی

معرفی کتاب فلسفه زندگی

فلسفه زندگی؛ تأملاتی در باب حیات، معنا و اخلاق اثر کریستوفر همیلتن که با ترجمه میثم محمدامینی منتشر شده است یکی از کتاب‌های مجموعه کتابخانه فلسفه زندگی است که در نشر نو به چاپ می‌رسد.

 درباره کتاب فلسفه زندگی

فلسفهٔ زندگی مجموعه‌ای است از چند جستار یا مقالهٔ فلسفی که مطابق تقسیم‌بندی رایج در حوزهٔ «فلسفهٔ اخلاق» قرار می‌گیرد، اما چنان‌که خواهیم دید نویسنده برداشتی وسیع از مفهوم «اخلاق» در نظر دارد. او از جمله دربارهٔ رازِ زادن و مردن، معنای حیات و پوچیِ زندگی، تقدیر و سرنوشت، نسبی‌گرایی، و ترس از مرگ بحث می‌کند. همین‌طور دربارهٔ دو جنبهٔ مهم حیات انسان، یعنی خواب و آمیزش جنسی که در بررسی‌های فلسفی کم‌تر مورد توجه بوده است، تحلیل‌های جالبی ارائه می‌دهد.

همیلتن کاملاً به این مسئله توجه دارد که «زندگی بسیار بسیار پیچیده‌تر و در برابر توضیح مقاوم‌تر از آن است که بتوان با مطالعهٔ کتب دانشگاهی دربارهٔ فلسفهٔ اخلاق درکی کامل یا رضایت‌بخش از آن به دست آورد»، اما می‌کوشد که به قول ویتگنشتاین «تعبیر خود را از امور» به دست دهد. او در این راه ذوق و حساسیت ادبی را در کنار نظم و منطقِ فلسفی به کار می‌گیرد و بحث را جابه‌جا با نقل‌قول‌های شایسته از آثار شکسپیر، داستایفسکی، جورج الیوت، د. ه. لارنس، پروست، ت. س. الیوت، فیلیپ لارکین و بسیاری دیگر غنا می‌بخشد و از این رهگذر وجه تازه‌ای از رابطهٔ میان فلسفه و ادبیات را برای خواننده روشن می‌کند.

او عقیده دارد که ظاهراً این یکی از ویژگی‌های فلسفهٔ دانشگاهی است که از واقعیتِ حیاتِ ذهنی و درونیِ انسان فاصله گرفته و همین‌طور از هدف قدیم خود که همانا جست‌وجوی حکمت و معنای زندگی است، بازمانده است. او در این کتاب تا اندازه‌ای به بررسی دلایل این امر می‌پردازد و همین‌طور می‌کوشد شکلی از کار فلسفی ارائه کند که ضمن تکیه بر مبانی عقلانی، به عواطف و احساساتِ شخصیِ انسان نیز یک‌سره بی‌اعتنا نباشد.

 خواندن کتاب فلسفه زندگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه مندان به کتاب‌های حوزه فلسفه و زندگی را به خواندن این اثر دعوت می‌کنیم

 درباره کریستوفر همیلتن

کریستوفر همیلتن استاد فلسفهٔ دین در کینگز کالج لندن است و به‌جز فلسفه در رشتهٔ ادبیات آلمانی نیز تحصیل کرده و به پژوهش در زمینهٔ رابطهٔ میان فلسفه و ادبیات و همین‌طور رابطهٔ میان ارزش‌های اخلاقی و دینی و زیباشناختی علاقه‌مند است. آثار او گرچه به طور کلی در چارچوب فلسفهٔ اخلاق قرار می‌گیرد، اما نیم‌نگاهی به زیبایی‌شناسی و فلسفهٔ سیاسی و فلسفهٔ دین نیز دارد. توجه و علاقهٔ او به زبان نیز سبب شده است که به پژوهش در زمینهٔ سبک‌های مختلف ادبی در متون فلسفی گوناگون بپردازد.

 بخشی از کتاب فلسفه زندگی

داستایفسکی در جایی از یادداشت‌های خانهٔ مردگان، روایتش از دوران حبس با اعمال شاقه در سیبری، از زمانی می‌گوید که در بیمارستان زندان بستری بوده. حین اقامت او در بهداری، یکی از زندانیان، میخائیلوف ـ مردی که به جنایاتی بسیار منزجرکننده محکوم شده است ــ به مرض سل می‌میرد. مرگ او بسیار آهسته و دردناک است و داستایفسکی هم به خود پیچیدن او، نفس‌نفس‌زدن‌ها و تلاش تب‌آلودش برای چنگ‌زدن به زندگی را به‌تفصیل شرح می‌دهد. پس از مرگ میخائیلوف، داستایفسکی تعریف می‌کند که افسر نگهبان چه‌گونه وارد می‌شود.

کلاه‌خود بر سر و شمشیر به کمر داشت ... به طرف جنازه می‌رفت و با هر قدم گام‌هایش آهسته و آهسته‌تر می‌شد و با حیرت به محکومانی که ساکت نشسته و با ترش‌رویی از هر سو به او چشم دوخته بودند نگاه می‌کرد. یکی دو گام مانده به جنازه ایستاد، گویی ناگهان از چیزی یکه خورده بود. منظرهٔ جسدِ کاملاً عریان و چروکیده که چیزی جز غل و زنجیر بر تن نداشت، تأثیر عمیقی بر او گذاشت و ناگهان شمشیر از کمر باز کرد و کلاه از سر برداشت ـ بی آن‌که طبق مقررات موظف به چنین کاری باشد ــ و صلیب بزرگی بر سینه کشید. سربازی جنگ‌آزموده و سپیدمو بود که سال‌ها در خدمت نظام گذرانده بود. یادم می‌آید که در همان لحظه چکونف، مرد سپیدموی دیگری، هم کنار او ایستاده بود. بدون گفتن حتی یک کلمه یک‌سره به‌صورت افسر نگهبان خیره شده بود و تک‌تک حرکات او را با دقتی عجیب دنبال می‌کرد. اما نگاهشان با هم تلاقی کرد و به دلیلی لب پایین چکونف ناگهان شروع به لرزیدن کرد. لبش را به شکل عجیبی کج و معوج می‌کرد و دندان‌هایش را نشان می‌داد، گویی بی‌اراده توجه افسر نگهبان را به جنازه جلب می‌کرد. در همین حال به‌سرعت گفت:

«او هم مادری داشت!» و بعد بیرون رفت.

به خاطر دارم که این کلمات تا عمق وجودم رخنه کردند ... چرا او چنین چیزی گفت، چه چیزی سبب شده بود این جمله به ذهنش بیاید؟ 

طبیعی است فکر کنیم افسر نگهبان و چکونف با دیدن مرد مرده در اصل واکنش مشترکی نشان دادند: آن‌ها ناگهان مسحور درک این حقیقت شدند که مردن این انسان خاص چه معنایی دارد. اما این امر چه معنایی دارد؟ واقعاً چه چیزی موجب شد آن کلمات به ذهن چکونف برسد؟ و چرا سخن چکونف چنین تأثیری روی داستایفسکی داشت؟ معنای اخلاقی و روحانی این کلمات چیست؟

هر روز صدها هزار، شاید هم میلیون‌ها انسان می‌میرند. ما نسبت به عمدهٔ این مرگ‌ها بی‌اعتناییم. اما گاهی کسی می‌میرد که برای ما مهم است، کسی که مرگش برای ما ضایعهٔ عظیمی است. چون برخی افراد هستند ـ و تعدادشان هم بسیار اندک است ــ که در نظر ما جایگزین ندارند. اگر دربارهٔ ماهیت این جایگزین‌ناپذیری بیندیشیم به توصیف شخصیت مرد یا زنی که مرده است نزدیک می‌شویم. و البته وقتی هم که از جایگزین‌ناپذیری سخن می‌گویم تا اندازه‌ای همین تفاوت شخصیت را مَد نظر داریم. اما در داستانی که نقل شد، داستایفسکی تصریح دارد که واقعاً هیچ‌کس میخائیلوف را خوب نمی‌شناخت. ضربه‌ای که مرگ میخائیلوف به افسر نگهبان و چکونف و خود داستایفسکی وارد کرد به این دلیل نبود که آن‌ها از مرگ مردی دارای فلان و بهمان ویژگی‌های شخصیتی ـ هر اندازه هم که این ویژگی‌ها جالب و اصیل و غیرعادی بوده باشد ــ ناگهان بهت‌زده شده باشند. کلماتی که چکونف در مرگ میخائیلوف می‌گوید نشان‌دهندهٔ آن است که مسئلهٔ دیگری در میان بوده؛ مسئله‌ای که از جنبه‌ای غیر از ماهیت ویژگی‌های شخصیتی فردْ دارای اهمیت است و واکنش آن‌ها در برابر مرگ مرد محکوم با آن ارتباط داشته است.


نظرات کاربران

پرنیان
۱۴۰۰/۰۹/۰۷

لطفاً بذارید توی بی‌نهایت. 😍

mahdikazemi
۱۴۰۱/۰۵/۱۷

خوبه ، بخونید

AZIZIAN s
۱۴۰۲/۱۱/۰۳

از خواندن کتاب لذت نبردم. امیدوارم بودم با نکات و دیدگاه خوبی آشنا شوم. لیکن بیشتر به بیان و نقد ملغمه گونه نظرات دیگران پرداخته و از خود نویسنده نظر جدید و بدیعی ندیدم. در حوزه‌ مسایل علمی مانند خواب

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۲۴)
بزرگسالان هم مانند کودکان در این زمین حیران و سرگردان‌اند، نمی‌دانند از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند، به‌ندرت با انگیزه‌های اصیل کاری را انجام می‌دهند و درست مانند کودکان رفتارشان در بندِ نقل و شیرینی و تَرکه است. اما این مسئله برای من مثل روز روشن است
پژمان ابوالقاسمی
لارنس می‌گوید زورق مرگ چیزی نیست که پس از مرگ بتوان آن را فراهم کرد، بلکه همین حالا، در زندگی و برای زندگی، می‌توان آن را ساخت. و جلوتر می‌گوید که همین زورق، اگر پیش‌تر آن را ساخته باشیم، ما را در حالتی به‌سوی مرگ خواهد برد که تسلیم یأس و نومیدی نشده‌ایم. پس در حقیقت شعر لارنس به‌نوعی تکرار این سخن حکیمانهٔ پیشینیان است که اگر به‌راستی برای زندگی زندگی کنیم، می‌توانیم خود را برای مرگ آماده کنیم و در مواجهه با این واقعیت که روزی باید بمیریم آرامش و دلگرمی داشته باشیم.
Mostafa Raste Moghadam
این سبک بیان موضوع از جهتی بسیار بجا و مناسب است. چون همان‌طور که دیدیم، هنگام تمنا شخص غرقِ تنِ خود می‌شود؛ ارادهٔ او، به‌ویژه در اندام‌های جنسی‌اش، از میان می‌رود. بنابراین شاید بتوان کوشش فرد را برای واردکردن جهان در تمنای جنسی خود این‌طور تعبیر کرد که وقتی نفوذ ارادهٔ او در جایی (یعنی در تن خود) به حال تعلیق درمی‌آید، او می‌کوشد اراده‌اش را در جای دیگر (یعنی در جهان) تحمیل کند. و خود این مسئله، اگر درست باشد، درک ما از سرخوردگی و ناکامیِ به ظاهر اجتناب‌ناپذیرِ میل جنسی را، که پیش‌تر دربارهٔ آن بحث کردیم، عمق می‌بخشد؛ چون این کوشش [برای تحمیل ارادهٔ خود بر جهان] بی‌تردید بیهوده خواهد بود.
طلا در مس
. به همین دلیل است که در برخی اشخاص میل به دیگری، میل به تنِ دیگری، به‌سادگی به انزجار از تن او بدل می‌شود. و در مورد حسادت جنسی نیز این حسِ انزجار جلوتر از هر احساس دیگری قرار می‌گیرد؛ چون دگرگونی‌های تحریک‌کننده در بدن معشوق بازنمای هیچ چیزی نیست جز زوال منزجرکنندهٔ همان بدن وقتی‌که آن تغییرات را رقیب برانگیخته است و نشانهٔ تمنای او در تن معشوق است.
طلا در مس
پیرمردان، پیرمردان و پیرزنان کله‌شق جرئت مردن ندارند،‌ زیرا با مرگ جان‌های سخت‌شده‌شان با آتش شسته می‌شود، شسته و سوزانده می‌شود تا جایی که باز به نرمی و لطافتِ مادهٔ زندگی بازگردن
طلا در مس
. مثلاً ژان پل سارتر در بحثی درخشان دربارهٔ ماهیت میل جنسی این نظر را مطرح می‌کند که میل جنسی را نمی‌توان صرفاً به‌مثابهٔ میل به لذت فهمید، زیرا در این صورت نمی‌توانیم بفهمیم چه‌گونه است که این میل می‌تواند خود را به کس دیگری «معطوف» کند:
طلا در مس
هایدگر بی‌آن‌که انزجار خویش را پنهان کند بیهوده‌گویی (idle chatter) را مشخصهٔ بارز بخش اعظم حیات بشر معرفی می‌کند که به نظر می‌رسد همچون مایعی ـ لزج و چسبناک ــ به ما می‌چسبد و ما را فرو می‌برد. ژان پل سارتر با پروراندن اندیشهٔ هایدگر ادعا می‌کند انسان از مواد چسبناک نفرتی بدوی دارد. اما در نفرت همیشه مؤلفه‌ای از شیفتگی نیز هست و چیزی که این اندیشمندان به اندازهٔ کافی به آن نپرداخته‌اند، آرامشی است که از تسلیم خویشتن به بیهوده‌گوییِ لحظهٔ حال نصیب فرد می‌شود.
طلا در مس
ما همانی که هستیم جلوه می‌کنیم. شخصیت ما فرای خواسته‌هایمان خود را آشکار می‌کند ... اعمال ما هر اندازه متنوع باشد باز هم میانشان توافق وجود دارد، چرا که هر کدامشان در موقع خود صادقانه و طبیعی بوده است.‌[۱۲]
طلا در مس
بسیار پیش می‌آید که مادر حتی پس از این‌که فرزندش رشد کرد و مرد یا زنی بالغ شد، باز هم همان احساس بی‌گناه‌بودن را نسبت به او داشته باشد. این ضرورتاً به معنای آن نیست که مادر به اشتباه فکر می‌کند که زندگی فرزندش گرفتار تباهی و تلف نبوده است. اصلاً شاید وقتی که احساسِ به‌خصوصی دربارهٔ تلف‌شدن زندگی فرزندش دارد، او بیش‌تر در نظرش بی‌گناه جلوه کند
طلا در مس
بی‌گناهیِ نوزادِ انسان با مفهوم تقصیر اخلاقی تقریباً هیچ ارتباطی ندارد. چون آن برداشتی که از مفهوم بی‌گناهی در واکنش دوست من نسبت به کودکش وجود داشت متناسب با این تصور است که کل زندگی انسان چیزی نیست جز وانهادن و ازدست‌دادن و تلف‌شدن، به شیوه‌های مختلف و درجات گوناگون، و این‌که سرنوشت کودک او تجربه‌کردن چنین چیزهایی است، هرچند تا کنون از آن در امان بوده است.
طلا در مس

حجم

۲۸۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۲۸۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۱۱۲,۰۰۰
تومان