دانلود و خرید کتاب هنرستان عشق محمد صمدی کاشانی
تصویر جلد کتاب هنرستان عشق

کتاب هنرستان عشق

امتیاز:
۲.۸از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هنرستان عشق

هنرستان عشق نام رمانی عاشقانه نوشته محمد صمدی کاشانی است که در انتشارات آئی سا به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب هنرستان عشق

هنرستان عشق از سال‌های آغازین قرن اخیر و از کوچه محله‌های شهر تاریخی کاشان روایت دارد. عشق میان یک پسر جوان و بیوه زنی که از او بزرگ‌تر است و فرزند هم دارد، همواره در طول تاریخ و در هر فرهنگ و قومیتی، یک تابوی بزرگ بوده و هست که شکستن آن عواقب سنگینی در پی دارد. این روایت ضمن آن که ذهن شما را به آن مکان و زمان پیوند می‌دهد، با آن عشق آتشین همراه‌تان می‌سازد...

 خواندن کتاب هنرستان عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به رمان عاشقانه فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب هنرستان عشق

اواخر شهریورماه بود. رمق گرمای تابستان شکسته شده، اما در میانه‌های روز، آفتاب هنوز آزار دهنده بود. ناهید در اتاقش نشسته و منتظر همسرش بود تا بیاید و نهار را با هم بخورند، خیلی دیر کرده بود و به همین دلیل از دلشوره به هم می‌جوشید. بچه‌ها را غذا داده بود ولی خودش فقط شور می‌زد، گوشه‌ی سفره را روی نان‌ها برگردانده بود و در حالی که زانوهایش را در بغل داشت به پنجره نگاه می‌کرد و گاه با نُچ نُچ سرش را تکان می‌داد. نگاهی به سفره می‌انداخت و مگس‌های دور آن را با دست پس می‌زد. برای چندمین بار از جایش بلند شد، چادرش را سر کرد و از اتاق خارج شد. هیاهوی کبوترهای چاهی بر خلاف همیشه خسته کننده بود. جلوی درب اتاق آق عمو که رسید، صدای خُرّ و پف او هم گوش می‌خراشید. مریم خانم (زن آق عمو) با دیدن ناهید که پریشان به نظر می‌رسید، درب اتاقش را باز کرد و یواشکی از او پرسید: «مهدی هنوز نیومده؟» ناهید با دنیایی از نگرانی گفت: «نه، نمیدونم چه کار کنم»

- خوب عباس رو بفرست دنبالش، ببین چرا دیر کرده.

- نه، اون بچه است خودم می‌رم دنبالش.

- صادق هم که خونه نیست والا اون رو می فرستادم بره

- نه زن عمو خودم می‌رم.

حرفشان هنوز تمام نشده بود که صدای باز شدن درب چوبی با ناله‌ی جیر جیر همیشگی‌اش بلند شد. همراه با آن صدای سرفه‌ی مهدی اخم را از چهره‌ی ناهید برد. مریم خانم را رها کرد و به سمت درب خانه دوید. داشت می‌دوید و هنوز مهدی را ندیده بود که صدای سرفه‌های پی در پی او نگرانش کرد.

چشم‌های متعجب ناهید به استقبال همسرش آمد. مهدی از شدت سرفه نمی‌توانست راست بایستد. یک دستش را به سینه فشار داد و دست دیگرش هم جلوی دهانش بود. وقتی زنش را دید خواست حالش را خوب جلوه دهد، اما سرفه امانش را بریده بود و نمی‌گذاشت حرفی بزند. فقط جواب نگرانی‌های همسرش را با کف دست می‌داد و در صدد بود که بتواند با چند کلمه کوتاه، به دلشوره‌ای که در چشمان ناهید می‌دوید خاتمه دهد. ناهید بی‌درنگ به اتاقش رفت، یک لیوان آب را از کوزه پر کرد اما آن قدر سریع و با شتاب چنین کرد که کوزه از دستش افتاد و آبها روی زمین راهرو اتاقش ریخت. با سرعت خودش را به مهدی رساند و لیوان آب را به او داد. مهدی آب را خورد و کمی خس خس کرد. نگرانی ناهید کمتر شد سپس در چشمان همسرش نگاه کرد و پرسید: «بهتر شدی؟»




Leila
۱۴۰۰/۱۲/۲۹

به نظرم خیلی قشنگ بود. احساسات و شک و تردیدهای هر دو طرف رو خوب به تصویر کشیده بود.

کاربر ۶۴۵۵۲۳۸
۱۴۰۲/۰۶/۰۵

قابل خواندن نبود

عالی بود
۱۴۰۱/۰۲/۰۵

خیلی سطح پایین بود

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۲۳ صفحه

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۲۳ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان