کتاب گل حسرت (فصل سوم)
معرفی کتاب گل حسرت (فصل سوم)
کتاب گل حسرت (فصل سوم) داستانی از لیلی تکلیمی است که در انتشارات آئی سا و در سه جلد منتشر شده است. این داستان ماجرای زندگی رویا است که هرچند خودش بیگناه است اما قربانی گذشته پدر و مادرش میشود و مسیر زندگیاش تغییر میکند.
درباره کتاب گل حسرت (فصل سوم)
رویا دختری است بیگناه و قربانی گذشتهی جنجالی و شوم مادرش. پازل تیره بختی او زمانی کامل میشود که در مدرسهای مختلط در کنار قربانی دیگر شرارتهای مادرش قرار میگیرد؛ امان!
او برای فرار از شرایط وحشتناکی که امان با کینه توزی و خودخواهی برایش ایجاد کرده دست به انتخابی عجولانه میزند، انتخابی که تمام عمرش را تحت تأثیر قرار میدهد غافل از این که سایهی عشق ناخواسته و ممنوعهی امان همواره روی زندگیش چنبره زده و تا ابد رهایش نخواهد کرد.
کتاب گل حسرت (فصل سوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای ایرانی، مخاطبان کتاب گل حسرت (فصل سوم) هستند.
بخشی از کتاب گل حسرت (فصل سوم)
ضربان قلبم بالا گرفته و همه چیز شبیه وهم و خیال شده بود، آن چه که با حواس پنجگانهام درمییافتم در باورم نمیگنجید، با عجله به این سو و آن سو دویدم و سعی کردم میان جمعیت آن زن و دختر را بیابم ولی هرچه گشتم کمتر یافتم. عاقبت تنها فکری که به ذهنم رسید مراجعه به دفتر تولیت حرم بود، با پرس و جو توانستم مسئول مربوط به بخش گورستان را ببینم و بلافاصله تحقیقاتم را شروع کنم:
- ببخشید، یه اتفاق عجیبی افتاده، میتونید کمکم کنید؟
مردی که پشت میز نشسته و به نظر میرسید سرش کمی شلوغ است با بیحوصلگی نگاهی به من انداخت:
- بفرمایید، چه مشکلی؟
- یه شهیدی به اسم امان اصلانی... قبرش توی ردیف...
صحبتم را قطع کرد:
- بله، متوجه شدم. شما چه نسبتی با ایشون دارید؟
چارهای جز مکث نداشتم، چه باید میگفتم؟! خواهرش؟! نامزدش؟! هیچ کدام چهرهی خوشایندی نداشت:
- خواهر... خواهرخونده شم.
نگاه مشکوکی به سر تا پایم انداخت و کمی نسبت میان ما را سبک سنگین کرد، آن گاه سرش را خاراند و سعی کرد جواب مناسبی دهد:
- یه اشتباهی شده بود، گویا تشخیص هویت جنازه درست نبوده، تقریباً دو ماه پیش آقای اصلانی خودشون اومدن این جا و درخواست دادن که سنگ قبر عوض شه...
دنیایم از حرکت ایستاده و صدای نفس نفسهای بلندم نمیگذاشت درست بفهمم چه میگوید...
- ... بعد هم بلافاصله به خانوادهی صاحب جنازه اطلاع دادن و...
حرفش را بالاخره بریدم و تقریباً جیغ زدم:
- زندهست؟!!! امان زندهست؟ خدایا چی میشنوم؟ امان من زندهست؟!
مرد با تعجب و تأثر به حالاتم مینگریست، در پی توضیحی نبودم، فقط حسی عصیانگر از اعماق وجودم سر به فلک نهاده و دلم میخواست با فریادم عالم و آدم را باخبر کنم از حالم...
خدایا چرا از هوش نمیروم؟ چرا این قدر پوست کلفت شدهام که هجوم این همه هیجان از پا نمیاندازدم؟ خدایا چگونه تمام این سالها نبودنش را تاب آوردهام؟ چگونه؟...
- خانم به خودتون مسلط باشید، خوشحالم که قاصد چنین خبر خوبی برای شما بودم ولی نگران حالتون هستم.
دستم را روی میزش کوبیدم و فریادی از سر شوق کشیدم:
- چرا؟! میترسین بمیرم؟ اگه قرار بود بمیرم همون روزی که خبر شهادتش رو شنیدم میمردم...
حجم
۴٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه
حجم
۴٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه
نظرات کاربران
خیلی جذاب بود