دانلود و خرید کتاب سورمه هانیه فیض‌آبادی
تصویر جلد کتاب سورمه

کتاب سورمه

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سورمه

کتاب سورمه، نوشته هانیه فیض‌آبادی است. کتاب سورمه داستان دختر جوانی است که با وجود مشکلات فراوان برای زندگی‌ خانواده‌اش تلاش می‌کند و درگیر اتفاقات پیش‌بینی نشده‌ای می‌شود. 

درباره کتاب سورمه

این کتاب سرگذشت پر فراز و نشیب سورمه است، دختری نماینده دختران تنها، غیور و رنج کشیده که تعداد آن‌ها از آنچه فکر می‌کنیم بیشتر است. تصویری از تلاش‌های بی‌فایده یک دختر تنها برای نجات خانواده‌اش و سختی‌هایی که از رویارویی با یک پیرمرد بیمار و آزارگر دارد. 

ورود سورمه به عمارتی قدیمی و باشکوه و فراز و نشیب‌های زندگی در آنجا و تصویر سازی دقیق از عمارت که شما را به کشف رازی پنهان می‌برد. رازی سر به مهر که سال‌ها زیر انبوهی از گرد و خاک عمارت دفن شده و حالا قرعه آشکار کردن آن به نام سورمه افتاده است؛ رازی عجیب که به دنبال آن عشقی عجیب‌تر از راه می‌رسد.

خواندن کتاب سورمه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب سورمه 

به طرف حسابداری رفتیم و من مثل اکثر اوقات غرق فکر و خیال شدم. نیلوفر چند سال بزرگتر از من بود. دانشجوی رشته حقوق بود و از سبزوار برای تحصیل به تهران آمده بود و برای تامین هزینه‌های تحصیلش کار می‌کرد. همیشه آرزوی وکیل شدن داشتم حتی در دانشگاه پذیرفته شده بودم، اما شرایط آشفته زندگی خانواد‌ه‌ام مجال این کار را نمی‌داد و این یکی از آرزو‌های به سرانجام نرسیده کودکی‌ام بود. پایان هرماه کمی دیرتر به خانه می‌رسیدم. خرید دارو‌های مادر، پرداخت قبض‌ها و اجاره و در آخر خرید موادغذایی برای یک ماه. این بود که بیشتر حقوق همان روز تمام می‌شد. امیدوار بودم پدرم این را به خاطر سپرده باشد که دیرتر به خانه می‌رسم و سوال تکراری‌اش را نپرسد که

- کجا بودی؟

نگاهم را به انتهای کوچه تاریکمان دوختم. انگشت‌هایم تسلیم وزن کیسه‌های پلاستیکی شده بودند. تلوتلوخوران قدم برداشتم و طول کوچه را طی کردم. در خانه قدیمیمان مثل همیشه باز بود. پایم را روی اولین پله که در حد فاصل بین در و حیاط بود، گذاشتم. در حیاط کوچک ما جز یک درخت موی خشکیده و حوضی آبی رنگ که از لطف چکه شیرآب، همیشه می‌درخشید چیز دیگری به چشم نمی‌خورد. صدا زدم

- ریحانه... بیا کمک.

هیکل لاغر خواهرکم در چهارچوب در ‌هال ظاهر شد

- سلام آبجی.

کمرم را راست کردم

- سلام، دستم شکست بیا کمک.

من‌من کنان درحالیکه ناخن‌هایش را می‌جوید، گفت

- مامان حالش بده... قرصاشو خریدی؟

اتفاق جدیدی نبود، اما بی‌اراده پلاستیک‌ها را کف حیاط ر‌ها کردم و به طرف در زنگ زد‌ه‌ای که ریحانه را قاب گرفته بود، دویدم. مادر در جای همیشگی‌اش زیر طاقچه مملو از قاب عکس‌های قدیمی خوابیده بود. به طرفش دویدم و قرص‌هایش را با دستپاچگی بیرون کشیدم. ریحانه لیوان آبی به طرفم گرفت و به مادر کمک کرد تا بنشیند. قرص‌های رنگارنگ را در د‌هانش ریختم و به چهره چروکید‌ه‌اش خیره شدم. مادرم در تب میسوخت، این را قطره‌های درشت کمین کرده در پیشانیاش به رخم می‌کشید. چهار سال در بی‌خبری سیر می‌کرد. چهار سال در آرامش. او آلزایمر داشت و شاید این برای مادری رنج دیده یک هدیه از طرف خدا محسوب می‌شد. پس از آنکه دوباره روی بالش خواباندمش، فشار انگشتانم را به زمین وارد کردم و ایستادم. درحالیکه به طرف آشپزخانه می‌رفتم خطاب به ریحانه، بی‌رمق گفتم:

- پلاستیک‌ها رو بیار توو آشپزخونه

- باشه.

و همان‌طور بیحرکت ایستاد. چرخیدم و با چشم‌هایی ریز شده، گفتم:

- چیه؟ چرا ‌هاج و واج وایسادی منو نگاه می‌کنی؟

من‌من‌ کنان گفت

- حقوق گرفتی سورمه؟

با بی‌حالی گفتم:

- آره

- می‌خواستم بگم...

روی پاشنه پا چرخیدم و همان‌طور که وارد آشپزخانه می‌شدم، گفتم:

- باشه... یادم هست که احتیاج به کفش داری.

لبخند روی لبش پخش شد و به طرف حیاط دوید. از کشوی سوم یک دستمال بیرون کشیدم و بعداز آنکه پیچ سماور را بالا زدم از آشپزخانه خارج شدم. مادرم به خواب فرورفته بود درست مثل کودکی بیمار. کنارش دوزانو نشستم و درحالیکه دستمال را روی پیشانی‌اش می‌کشیدم، در دل با خدایم نجوا کردم. خدایی که گویا آفرینش ما را از یاد برده بود. "خدایا کمک کن این بار دیگه تشنج نکنه. خدایا خودت می‌دونی دیگه پولی برام نمونده."

کاربر 939717
۱۴۰۰/۱۲/۱۱

مزخرف بود اصلا ارزش خوندن نداشت

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۸۱ صفحه

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۸۱ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان