کتاب خانه ما
معرفی کتاب خانه ما
کتاب خانه ما داستانی نوشته لوئیز کندلیش با ترجمه شهاب حبیبی است. این داستان که برنده جایزه کتاب سال بریتانیا در بخش داستان جنایی و تریلر شد، ماجرای زوجی را روایت میکند که در شرایطی عجیب و وحشتناک گرفتار شدهاند و همه این ماجرا، زیر سر یکی از آنها است.
این داستان همچنین نامزد جایزه رمان جنایی Theakston Old Peculier در سال ۲۰۱۹ بود.
درباره کتاب خانه ما
خانه ما داستانی جذاب است که پایانی هیجان انگیز دارد. ماجرایی که شما را تا انتها همراه خود میکشاند و سوالات زیادی در ذهنتان ایجاد میکند.
یک روز صبح وقتی فیونا لاوسون در خیابان ترینیتی در لندن قدم میزند، متوجه میشود که خانواده جدیدی مشغول اسباب کشی به خانه آنها هستند. خانهای که البته فیونا و همسرش برام آن را نفروختهاند و حتی تصمیمی هم برای فروشش نداشتند. فیونا متعجب است. چه چیزی سبب شده تا این خانواده فکر کنند مالک خانه هستند؟ فیونا میترسد و وحشت بر او چیره میشود. اما اتفاق عجیبتری که رخ میدهد این است: فیونا حالا بیشتر از همیشه به همسرش برام احتیاج دارد. او کجا غیبش زده است؟
هرچقدر فیونا بیشتر تلاش میکند تا از ماجراهای عجیب دور و برش سر دربیاورد، به جنایتها و رازهای وحشتناک بیشتری پی میبرد. لوئیز کندلیش در داستان خانه ما، زندگی زوجی را نشان میدهد که گرفتار یک مخمصه وحشتناک شدهاند. آیا راه نجاتی برایشان وجود دارد؟
کتاب خانه ما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خانه ما داستانی است برای تمام طرفداران و دوستداران داستانهای جنایی و کسانی که از رمانهای پر ماجرا لذت میبرند.
بخشی از کتاب خانه ما
اینجا لندن است، و در سالهای اخیر ارزش سرمایهٔ آن خانه از حقوق من یا بِرام بیشتر بوده است. آن خانه نانآور اصلی خانواده بود، ارباب مهربان ما. دوستان و همسایگان نیز همین نظر را داشتند، انگار قدرت انسانی ما از ما گرفته شده و در آجر و ملات ریخته شده بود. پولهای اضافه بهجای خرج بازنشستگی یا آموزش خصوصی یا آخرهفتهها در پاریس برای نجات زندگی زناشویی، خرجِ خانه میشد. به همدیگر میگفتیم کاملاً روشن است که پولت را پس خواهی گرفت، شکی در آن نیست.
این را که گفتم یاد چیزی افتادم که تابهحال فراموش کرده بودم. آن روز، آن روز مزخرف که رفتم خانه و خانوادهٔ واون را توی خانهٔ خودم دیدم، مِرلِه چیزی را که من آن موقع به ذهنم نرسیده بود رُک از آنها پرسید: «اینجا را چند خریدید؟»
و حتی باوجوداینکه ازدواجم، خانوادهام، زندگیام نابود شده بود، باز هم گریههایم را قطع کردم تا جواب را بشنوم.
لوسی واون زمزمه کرد: «دو میلیون.»
و من با خودم فکر کردم، ارزشش بیشتر از این بود.
ما ارزشمان بیشتر از این بود.
*
ما خانه را به یکچهارمِ این قیمت خریده بودیم، اما باز هم آنقدر مبلغ سنگینی بود که خواب شب را از ما بگیرد. اما بهمحض اینکه چشم بر پلاک ۹۱ خیابان ترینیتی انداختم، نمیتوانستم تصور کنم در جای دیگری بیخوابی بکشم. نمای آجرقرمزش، با سنگکاریهای روشن و رنگ سفید گچی، و درختچههای ویستریا که دور آهن فرفورژهٔ بالکنی ژولیتِ۲۸ بالای در پیچ خورده بودند اعتمادبهنفسِ بورژوا بودن به من میدادند. باابهت اما دستیافتنی، مستحکم اما خیالانگیز. ضمن اینکه همسایههایی داشتیم با سلایق و علائق مشابه خودمان. یکییکی این مکان دلانگیز را پیدا کرده بودیم، یک ایستگاه مترو بیشتر به مسیرمان اضافه کرده بودیم تا درعوض به آن آهستگی، آن شیرینی موجود در هوا که در حومهٔ شهر پیدا میشود، برسیم.
درونِ خانه اما داستان دیگری بود. حالا که به تمام کارهایی که برای بهتر شدن آن خانه در طول سالها انجام دادیم و انرژیای که خانه گرفته است (یعنی همان پولی که صرفش شد!) نگاه میکنم، باورم نمیشود که چطور از ابتدا تصمیم گرفتیم آن را بخریم. بدون ترتیب خاصی میگویم: بازطراحی آشپزخانه، بازسازی دستشوییها، بازطراحی حیاط (جلو و عقب)، بازسازی رختکن طبقهٔ پایین، بازسازی پنجرههای اُرُسی، و بازسازی کف چوبی. بعد از آنکه افعال با پیشوند «باز» تمام شدند، سیلی از «جدید» ها روانه شد: درهای فرانسوی جدید از آشپزخانه تا حیاط، کابینت و میز جدید برای آشپزخانه، کمدهای دیواری جدید برای اتاقخواب پسرها، پارتیشنهای شیشهای جدید برای اتاق ناهارخوری، نرده و در جدید برای ورودی، خانهٔ بازی و سرسرهٔ جدید برای حیاط پشتی... همینطور ادامه داشت، برنامهٔ مداوم بازسازی. بِرام و من (خب، بیشتر من) مانند رؤسای یک سازمان خیریه بودجهٔ سالانه را تقسیم میکردیم. تمام وقت آزادمان را به دنبال قیمتهای بهتر، استخدام و نظارت بر کارگرها، جستجوی آنلاین و آفلاین برای لوازم و اثاثیهٔ خانه و ابزار مورد نیاز برای نصب و تعمیر آنها، و هماهنگ کردن رنگها و جنسها میگذراندیم. و حقیقت غمانگیز این است که هیچوقت پیش نیامد که کناری بایستم و بالاخره بگویم «تمام شد!». ایدهٔ خانهٔ ایدئال مانند یک مرد هوسباز در یک داستان رمانتیک قدیمی از من فرار میکرد.
البته که اگر دوباره به عقب برمیگشتم احتمالاً به هیچچیز دست نمیزدم و بر آدمها تمرکز میکردم تا آنها را بازیابی کنم قبل از آنکه خودشان را نابود کنند.
حجم
۴۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۴۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
نظرات کاربران
نه. در طول خواندن کتاب منتظر بودم روند داستان عوض بشه که نشد. پایانش هم مسخره. هرزگی هم زیاد. خودشون میبینند الکل اینقدر بدبختشون کردن و ول نمیکنند؟ خسته شدم بس که گفت این رو خوردم و اون رو نوشیدم...
بسیار معمولی و بدون هیجان
داستان خیلی خواننده رو جذب نمیکنه در آخر سرنوشت فی مشخص نشد و داستان با ابهام تمام شد
من این کتاب رو با کلی ذوق و شوق خریدم .و وقتی شروعش کردم ... کتاب یک ماه یک گوشه افتاده بود. میگن یک انسانعاقل دو بار از یک سوراخ گزید نمیشه ... و من مطمعنم ک شخصیت مرد انسان ادم
سلام تعریف یک واقعه از زبان دونفر. فضای داستان رو نمی فهمم. مردی دائم الخمر که پدر فوق العاده ای برای پسرهایش هست! زنی که نوشیدن مشروب زیاد و دائم الخمر بودن رو عیب نمیدونه ولی کشیدن سیگار یا فراموشی برنامه پسرها
۱۷۲. مردم هر جامعه با توجه به سبک زندگی افراد با مشکلات مختلفی دست و پنجه نرم میکنه که ممکنه برای بقیه خوانندگان جذاب و ملموس نباشه و همین باعث شه که با کتاب ارتباط برقرار نکنن. - داستان هیجانانگیز، جنایی و
کتاب تا نیمه بسیار جذاب و خوب بود ولی پایانش باور نکردنی بد بود
کتاب خیلی قشنگی بود،داستان جذابی داشت و خواندنش رو به عزیزان توصیه میکنم.
شروعی کسل کننده. پایانی خوب.
موضوع جالبی داشت فقط یکم زیادی طولانی بود