دانلود و خرید کتاب کتاب بازها؛ جلد سوم جنیفر چمبلیس برتمن ترجمه مانا میثاقی
تصویر جلد کتاب کتاب بازها؛ جلد سوم

کتاب کتاب بازها؛ جلد سوم

معرفی کتاب کتاب بازها؛ جلد سوم

کتاب کتاب بازها؛ جلد سوم فرار از آلکاتراز نوشته جنیفر چمبلیس برتمن و ترجمۀ مانا میثاقی است. مجموعه کتاب‌ بازها را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تأسیس شده است. پرتقال بخشی از مجموعۀ انتشاراتی بزرگ خیلی سبز است.

درباره مجموعه کتاب‌بازها

این کتاب داستان امیلی و جیمز است. آن‌ها در یک بازی کامپیتوری که آقای گریسولد طراحی کرده گیر کرده‌اند. آن‌ها مطمئن‌‎اند که آقای کویزلینگ، نیت شومی در سر دارد. آن‎ها به سرنخ‌‎هایی دست رسیده‌اند و متوجه حقیقتی ترسناک شده‌اند: هر کتابی که در طول بازی پیدا می‌‎کنند، منجر به آتش‌‎سوزی می‎‌شود! هرچقدر که امیلی و جیمز جلوتر می‎روند، سرنخ‌‎های بیشتری به دست می‎‌آورند و معمایی که را کشف می‎‌کنند که آقای کویزلینگ به دنبالش است. معمایی که سالیان سال است کسی قادر به حل آن نبوده است. اما نشانه‎‌هایی هم وجود دارد که مسبب اصلی آتش‎‌سوزی‎ها، خود آقای کویزلینگ است.

خواندن کتاب کتاب‌بازها؛ جلد سوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های معمایی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بازها؛ جلد سوم: فرار از آلکاتراز

امیلی کرین و بهترین دوستش، جیمز، توی راه خاکی باریکی می‌دویدند که یک طرفش را نرده‌های چوبی پر از دیوارنویسی گرفته بود و طرف دیگرش را پرچینی پوشیده از پیچک. راه باریک به‌صورت افقی تپه را قطع می‌کرد. امیلی ساختمان‌های دوطبقه و سه‌طبقهٔ جلو و پشت سرشان را نمی‌دید، ولی می‌دانست ساختمان‌ها آنجا هستند.

جیمز هن‌هن‌کنان گفت: «الان بهمون می‌رسن.»

امیلی پشت سرش را نگاه کرد. مسیر پشتشان تا همان داربست قوس‌داری که از زیرش آمده بودند تو، خالی بود. دوان‌دوان از کنار علف‌های هرزی که تا گوش‌هایشان می‌رسید گذشتند. بوتهٔ بزرگی بالای پرچین گیر کرده بود، انگار می‌خواسته از آنجا فرار کند و بپرد توی مسیر خاکی. به پیچی رسیدند که به خیابان محلهٔ امیلی و جیمز توی سان‌فرانسیسکو راه داشت.

امیلی داد زد: «دیگه تقریباً رسیدیم، داریم برنده می‌شیم!» ولی یکی که کلاه گرم‌کنش روی صورتش را گرفته بود پرید جلوی خروجی و راهشان را بست. امیلی انتظار نداشت از جلو راهشان را ببندند. او و جیمز یک‌کم تلوتلو خوردند و خواستند مسیرشان را عوض کنند و از همان راهی که آمده بودند برگردند. هنوز کامل نچرخیده بودند که صدای پوفففِ یواشی آمد و پودر بنفشی روی تی‌شرت‌هایشان پاشید.

دوستشان مِدی که حالا کلاه گرم‌کنش از سرش افتاده بود پایین جیغ زد: «پیداتون کردم!» تقریباً یک سروگردن از جفتشان بلندتر بود، به همین دلیل، وقتی پیروزمندانه بطری پلاستیکی نشاستهٔ رنگی را برد بالا و فشار داد، باز هم پودر بنفش ریخت روی امیلی و جیمز.

مدی گفت: «باختین.»

جیمز به‌شوخی پایش را کوبید زمین و گفت: «گندش بزنن!» مثلاً خیلی حالش گرفته شده بود. فکل مشکی سیخ‌ماندهٔ روی سرش که حالا پودر بنفش رویش نشسته بود و جیمز با ذوق و شوق زیادی اسمش را گذاشته بود استیو، جوری بالا و پایین رفت انگار او هم اوقاتش تلخ شده بود. «حداقل چون تولدم بود می‌ذاشتی برنده بشم.»

مدی پشت‌چشم نازک کرد و گفت: «عمراً همچین کاری نمی‌کردم.»

جیمز بطری فشاری‌اش را گرفت سمت مدی و پودر سبزی پاشید سمتش. مدی پرید کنار و فقط شانه‌اش پودری شد. خنده‌کنان گفت: «دیگه دیره! گروه بنفش به‌هرحال برنده شده!»

از پشت سرشان صدای پا آمد؛ امیلی برگشت و دوستانشان دوین، کوین، نیشا و ویویان را دید که از آن‌طرف مسیر می‌آمدند. دوین توی گروه خودشان بود، ولی او و برادر دوقلویش هنوز چند دقیقه از بازی نگذشته بود همدیگر را پودری کرده بودند، به همین دلیل، امیلی و جیمز باید تنهایی از گروه سبز دفاع می‌کردند.

مدی گفت: «ویویان، دیدی بهت گفتم می‌تونم زودتر از اون‌ها برسم ته مسیر؟»

ویویان اخم کرد. سختش بود کسی ازش ایراد بگیرد، همیشه دلش می‌خواست خودش از بقیه ایراد بگیرد؛ ولی سر تکان داد و گفت: «آفرین.» سرووضع ویویان از همیشه مرتب‌تر و تروتمیزتر بود، چون فقط روی صورت و لباس‌های او پودر سبز یا بنفش نریخته بود.

نیشا که داشت عینکش را برمی‌داشت پرسید: «حالا چیزی هم برنده شدیم؟» می‌خواست شیشه‌های عینکش را با تی‌شرتش تمیز کند، ولی با پودر سبز بدتر رویشان لک انداخت

ᴊᴜsᴛ ᴍʏsᴇʟғ🍃🌝
۱۴۰۰/۰۸/۰۱

واقعاااااا بینظریه و من این جلد وجود ۱ و ۲ رو بهتون پیشنهاد میدم ارزش خوندن رو داره و واقعا عالی هست مطمئن باشید نظرتون عوض نمیشه😍💜💜💜

T.sh
۱۴۰۰/۱۰/۲۸

واااای واقعا کتابی بود که ادم بجا ی اینکه بخوندش میخوردش قسمت هایی که استرس میکرفتی که این اتفاق میفتد یا نه خیلی برای من جذاب بود و همین طور اینکه مثل همه ی کتاب ها اخرش شخصیت اصل برنده

- بیشتر
رضا معظمی گودرزی
۱۴۰۰/۱۰/۲۶

𝐡𝐞𝐥𝐥𝐨𝐰 ☁️⃟⃢📓⇇کتاب خیلی متن روان و توضیح کاملی داره یعنی مثل بعضی کتاب ها نیست خواننده رو در معما بزارن ☁️⃟⃢📓⇇کتاب محیطی جذاب و پر از ماجراجویی داره و معما مخصوص اونایی که دوست دارن یعنی تهش به رازی بزرگ دست پیدا

- بیشتر
کیهان
۱۴۰۰/۱۰/۰۹

کتاب بسیار عالی ای بود ای کاش که همچین انجمنی «کتاب باز ها» وجود داشت و رخداد های بسیار هیجان انگیزی رخ میداد کتابی بی نقص و عالی حتما بخوانید

! Astronaut
۱۴۰۰/۱۰/۰۹

زیباست....

n.m🎻Violin
۱۴۰۲/۰۶/۲۱

عالی عالی عالی هرچی از این مجموعه کتاب بگی بازم کمه حتما حتما بخونید 🤩

Bahary:)
۱۴۰۲/۰۴/۱۶

بنظر من این جلد هم مثل جلد های قبلی بی نظیر بود. نویسنده ی این مجموعه واقعا محشره آدم هیچ وقت از کتاباش خسته نمیشه. حتما بهتون پیشنهاد می کنم هر سه جلدشو مطالعه کنید واقعا محشرن 😉❤

sana
۱۴۰۰/۱۱/۲۳

خیلی خوب بود ترجمه روانی داشت و من خیلی دوستش دارم 😁 به همه پیشنهاد میدم کتاب را مطالعه کنید داستان درباره امیلی بود که داخل یکی از مسابقه ها شرکت کرده و مسابقه داخل یه زندان اتفاق می‌افته به

- بیشتر
گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۵/۱۲

این یه مجموعه ی سه جلدی هستش که هرسه جلد داخل طاقچه موجودهستش💜 عالیه حتما بخونید💙

بانو ZOHRE
۱۴۰۰/۱۱/۱۹

واقعا خوب و اموزنده بود من دوست داشتم ❤💜

کتاب‌ها بلیت من به دنیاهای دیگر هستند.
𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
کتاب‌ها بلیت من به دنیاهای دیگر هستند.
🕊️📚kerm ketab
«انتظارات مردم بعضی‌وقت‌ها اذیتم می‌کنه. ولی باید دلت رو بزنی به دریا و انجامش بدی.»
! Astronaut
امیدوارم باور داشته باشین که تعداد آدم‌هایی که براتون آرزوی موفقیت می‌کنن از اون‌هایی که امیدوارن شکست بخورین بیشتره. من به‌خاطر همهٔ شما از جام بلند می‌شم و به مسیرم ادامه می‌دم. و اگه اوضاع سخت شد، امیدوارم شما هم گروهی رو تصور کنین که به کمکتون اومدن و بلند شین و برین جلو.
! Astronaut
بهتون برنخوره؟ هر وقت یکی جمله‌اش را با بهتون برنخوره شروع کرد، مطمئن باش قرار است چیزی بگوید که بهت برمی‌خورد
seyed
اگه بخوایم نگران همهٔ نتیجه‌های احتمالی باشیم، هیچ‌وقت به جایی نمی‌رسیم.
seyed
تجربه‌ای که شما با خوندن داستان کسب می‌کنین، با دیدنش روی پردهٔ سینما متفاوته.
seyed
چقدر خوب بود دوستی داشته باشی که تو را بیشتر از خودت باور داشته باشد.
:)☘️
ولی امیدوارم باور داشته باشین که تعداد آدم‌هایی که براتون آرزوی موفقیت می‌کنن از اون‌هایی که امیدوارن شکست بخورین بیشتره.
پشیز | pashiz
یه نویسنده؟ یه نویسنده؟ جی. کی. رولینگ فقط یه نویسنده‌ست؟
seyed
«انتظارات مردم بعضی‌وقت‌ها اذیتم می‌کنه. ولی باید دلت رو بزنی به دریا و انجامش بدی.»
✿النا✿
‘وقتی به بن‌بست می‌رسی و همه‌چیز برضد توست، جوری که انگار نمی‌توانی حتی یک دقیقهٔ دیگر هم تحمل کنی، هرگز تسلیم نشو، چون آنجا و آن لحظه است که جریان جزر و مد عوض می‌شود.’»
n.m🎻Violin
شاید اون‌ها رو نبینین و مثل من ازشون نامه نگیرین، ولی امیدوارم باور داشته باشین که تعداد آدم‌هایی که براتون آرزوی موفقیت می‌کنن از اون‌هایی که امیدوارن شکست بخورین بیشتره.
بر چرخ زمان
‘وقتی به بن‌بست می‌رسی و همه‌چیز برضد توست، جوری که انگار نمی‌توانی حتی یک دقیقهٔ دیگر هم تحمل کنی، هرگز تسلیم نشو، چون آنجا و آن لحظه است که جریان جزر و مد عوض می‌شود.’»
آزالیا
بهتون برنخوره؟ هر وقت یکی جمله‌اش را با بهتون برنخوره شروع کرد، مطمئن باش قرار است چیزی بگوید که بهت برمی‌خورد. این چطور است؟ بهت برنخوره بوکاکودا، ولی تو خیلی عوضی‌ای.
🕊️📚kerm ketab
مامان امیلی با احترام سرش را تکان داد و گفت: «فکرش رو بکن، آدم به این جوونی بتونه به این خوبی کتاب بنویسه.» امیلی زیر لب جواب داد: «بهش نمی‌آد جوون باشه... من که می‌گم هم‌سن شماست.» مامانش با شانه زد به امیلی و گفت: «ساکت باش.»
n.m🎻Violin
امیلی مخالفت کرد. «فقط چون بعضی‌ها از یه چیزی خوششون می‌آد دلیل نمی‌شه همهٔ مردم خوششون بیاد. خیلی‌ها می‌میرن واسه ماکارونی با پنیر، ولی متیو حالش از این غذا به هم می‌خوره.» متیو عق زد و گفت: «اَه. حتی از فکرش هم چندشم می‌شه.» مامان امیلی لبخند زد و گفت: «می‌فهمم چی می‌گی. ولی بعضی‌وقت‌ها خوبه آدم چیزهای جدید امتحان کنه.»
n.m🎻Violin
(می‌دونستم می‌تونی.) چقدر خوب بود دوستی داشته باشی که تو را بیشتر از خودت باور داشته باشد.
پسری که زنده ماند

حجم

۶۹۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۶۹۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان