کتاب ارزیابی شتابزده
معرفی کتاب ارزیابی شتابزده
کتاب ارزیابی شتابزده مجموعه مقالات و یادداشتهای جلال آل احمد در نقد ادب، اجتماع، هنر و سیاست است که در انتشارات مجید به چاپ رسیده است.
درباره کتاب ارزیابی شتابزده
کتاب ارزیابی شتابزده مجموعه هجده مقاله از جلال است که در نقد ادب، اجتماع، هنر و سیاست نوشته شده است. این کتاب اولین بار در سال ۱۳۴۳ منتشر شده است و نوشتههای آن را میتوان نمونه بارزی از روشنفکری در دهه چهل شمسی در ایران دانست. در حقیقت این یادداشتها بازتابی است از افکار و گفتار و اندیشههای روشنفکران که درباره موضوعات مختلفی سخن گفتهاند مانند توسعهگرایی و نقد توسعه، غربگرایی و نقد آن با عنوان غربزدگی. توجه به آثار ادبی و هنری غرب مانند فرانسه و کوشش برای بومیگرایی و در نهایت دوباره بازگشت به خویشتن.
در این کتاب، یادداشت مشهور «پیرمرد چشم ما بود» را هم میخوانیم که شرحی از آشنایی و همسایگی جلال و سیمین با نیما یوشیج است و در کتابهای درسی نیز بخشهایی از آن آمده است.
کتاب ارزیابی شتابزده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب ارزیابی شتابزده را به تمام علاقهمندان به مطالعات ادبی و همچنین دوستداران آثار جلال آل احمد پیشنهاد میکنیم.
درباره جلال آل احمد
جلال آل احمد، روشنفکر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی در تاریخ ۲ آذر ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد و ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در اَسالِم، گیلان از دنیا رفت. او همسر سیمین دانشور، نویسنده و رماننویس مشهور ایرانی بود. آل احمد در دهه ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. نویسندگانی چون نادر ابراهیمی و غلامحسین ساعدی از او تأثیر گرفتند و نثر او نیز، به نثر معیار در فارسی بدل شده است چرا که جملاتی کوتاه و مقطع دارد.
جلال آل احمد در در خانوادهای مذهبی متولدش شده بود و از اقوام سید محمود طالقانی بود. پدرش او را به نجف فرستاد تا علوم دینی بیاموزد اما کمی بعد به تهران بازگشت و به حزب توده پیوست. جلال آثار و نوشتههای بسیاری دارد که از میان آنها میتوان به مدیر مدرسه، نون والقلم، سهتار، از رنجی که میبریم، نیما چشم جلال بود و خسی در میقات اشاره کرد. خسی در میقات سفرنامه او از سفر مکه است. علاوه بر این سفرنامههای دیگری مانند سفر روس و سفر آمریکا هم دارد که به دلیل توجه زیاد او به جزئیات و بیان مطالب بسیار، در زمره آثار مهم ادبی به شمار میآیند.
جشنواره ادبی به یاد او، با جایزه جلال هرساله برگزار میشود. این جایزه با صد و ده سکه بهارآزادی، گرانترین جایزه ادبی ایران است.
بخشی از کتاب ارزیابی شتابزده
گاهی هم سراغ همدیگر میرفتیم. تنها یا با اهل و عیال. گاهی درددلی، گاهی مشورتی از خودش یا از زنش. یا درباره پسرشان که سالی یکبار مدرسه عوض میکرد و هرچه زور میزدیم بهشان بفهمانیم که بحران بلوغ است و سخت نگیرند، فایده نداشت. یا درباره خانهشان که تابستان اجاره بدهند یا نه، یا درباره نوبت آب که دیر میکرد و میراب که طمعکار بود... و از این نوع دردسرها که در یک محله تازهساز برای همه هست و باز هم درباره پسرشان که پیرمرد تخم قیام را بدجوری در سرش کاشته بود و عالیهخانم کلافه بود.
زندگی مرفهی نداشتند. پیرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ میگرفت که صرف دود و دمش میشد و خرج خانه و رسیدگی به کار منزل اصلاً بهعهده عالیهخانم بود که برای بانک ملی کار میکرد و حقوقی میگرفت و پیرمرد روزها در خانه تنها میماند و بعد که عالیهخانم بازنشسته شد، کار خرابتر شد. بارها از او شنیدهام که پدر نیست و اصلاً در بند خانه نیست و پسر را هم هوایی کرده است... و از این درددلها؛ ولی چارهای نبود. پیرمرد فقط اهل شعر بود و پسرشان هم تکبچه بود و کلام پدر هم بدجوری نفوذ داشت که دفتر و کتاب و مشق را مسخره میکرد. پیرمرد در امور عادی زندگی بیدست و پا بود. درمانده بود و اصلاً با ادب شهرنشینی اُخت نشده بود. پس از اینهمه سال که در شهر بهسر برده بود، هنوز دماغش هوای کوه را داشت و به چیزی جز لوازم آنجور زندگی تندرنمیداد؛ حتی جورابش را خودش نمیخرید و پارچه لباس از این سر سال تا آن سر، در دکان خیاط میماند. بسیار اتفاق افتاد که با هم سر یک سفره باشیم؛ اما عاقبت نفهمیدم پیرمرد چه میخورد؟ و به چه زنده بود؟ در غذاخوردن بدادا بود. سردی و گرمی طبیعت خوراکها را مراعات میکرد. شبمانده نمیخورد. حتی دستپخت عالیهخانم را قبول نداشت. دهان کلفتها همیشه برایش بوی لاش میداد و نوکر هم که نمیآوردند؛ چون پسر داشت کمکم بالغ میشد و گنجشکها و سارها و گربههای این پسر هم که باغ وحشی ساخته بود و پیرمرد خیال میکرد با هر لقمهای، یک من پشم گربه میخورد. گاهی فکر میکردم اگر عالیهخانم نبود چه میکرد؟ خودش هم بهاین قضیه پی برده بود. این اواخر که دیگر در کار مدرسه پسر درمانده بودند، عالیهخانم به سرش زده بود که برخیزد و پسر را بردارد و ببرد فرنگ و دور از نفوذ پدر بگذارد درسخوان بشود. یادم نمیرود که پیرمرد سخت وحشت کرده بود و یکروز درآمد که:
ـ اگر بروند و مرا ول کنند...؟
و بدتر از همه این بود که همین اواخر عالیهخانم و پسرش هردو فهمیده بودند که کار پیرمرد، کار یک مرد عادی نیست. فهمیده بودند که بهعنوان یک شوهر یا یک پدر دارند با یک شاعر بهسر میبرند. تا وقتی زن و بچه آدم باورشان نشده است که تو کیستی، قضیه عادی است. پدری هستی یا شوهری که مثل همه پدرها و شوهرها وظایفی بهعهده داری و باید باری از دوش خانواده برداری که اگر برنداشتی یا باری بر آن افزودی، حرف و سخنی پیش میآید و بگو مگویی ــ که البته خیلی زود به آشتی میانجامد یا نمیانجامدــ وقتی زن و بچهات فهمیدند که تو کیستی، که تو در عین شاعری «گوته» نمودن را به خانلری واگذاشتهای و قناعت کردهای به اینکه ناصرخسرو باشی یا «کلایست» را بنمایی، آنوقت کار خراب است؛ چرا که زن و بچهات نمیتوانند این واقعیت را ندیده بگیرند که پیش از همه این عناوین، تو پدری یا شوهری و آن وظایف را بهعهده داری؛ اما حیف که شاعری نمیگذارد اداشان کنی و آنوقت ناچارند که هم به تو ببالند و هم ازت دلخور باشند. پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. بهخصوص در این دهساله اخیر و آنچه این وضع را باز هم بدتر میکرد، رفت و آمد شاعران جوان بود. عالیهخانم میدید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است برای خیل جوانان؛ اما تحمل آنهمه رفت و آمد را نداشت. بهخصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از اینهمه رفت و آمد بهتنگ آمده بود که نمیتوانست ازش دربگذرد و بهخصوص حساسیتی پیدا کرده بود که:
ـ بله فلان شعرم را فلانی برداشته و برده!
حجم
۳۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
همه ی مقالات جالب نبود اما مقاله پیرمرد چشم ما بود رو توصیه می کنم بخونید، چرا که چیزهایی هست که هیچ وقت نه در مدرسه و نه در دانشگاه گفته میشه اما در کتابها با فراغ بال به آنها