دانلود رایگان کتاب بچه مردم جلال آل احمد
۳٫۷
(۱۱۲۶)
خواندن نظرات

معرفی کتاب بچه مردم

«بچه مردم» نوشته جلال آل احمد، نویسنده معاصر ایرانی و از مجموعهٔ مطالعه در وقت اضافه است. مجموعهٔ «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارترکردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد.

درباره کتاب بچه مردم

زن جوانی که بچه‌ای سه ساله دارد، از شوهر اولش جدا شده و با مرد دیگری ازدواج کرده است. شوهر دوم زن در روز سوم ازدواج با این استدلال که دوست ندارد فرزند یک مرد دیگر سر سفره‌اش بنشیند، زن را وادار می‌کند تا بچه را از خانهٔ او ببرد. تنها فکری که به ذهن زن می‌رسد این است که فرزندش را سر راه بگذارد. در این داستان زن جوان طی یک تک‌گویی نمایشی، شرح می‌دهد که چگونه بچهٔ سه‌ساله‌اش را در خیابان رها کرده و به خانه برگشته است.

کتاب بچه مردم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه ایرانی پیشنهاد می‌شود.

درباره جلال آل‌احمد

جلال‌الدین سادات آل‌احمد، معروف به جلال آل‌احمد، نویسنده و مترجم، در سال ۱۳۰۲ پس از هفت دختر در تهران متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود. او در ۲۲ سالگی، هم زمان با دوره‌ای که در دانشسرای عالی مشغول به تحصیل بود، با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال مجموعه داستانی را به نام «دیدوبازدید» منتشر کرد.

در سال ۱۳۲۶، دومین کتاب خود را به نام «از رنجی که می‌بریم» هم‌زمان با کناره‌گیری از حزب توده چاپ کرد که بیانگر داستان‌های شکست مبارزاتش در این حزب است. پس از این خروج بود که برای مدتی به قول خودش ناچار به سکوت شد که البته سکوتی به معنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلم‌زدن بود. در این سال‌ها آل‌احمد به ترجمه روی آورد و آثار «ژید»، «کامو»، «سارتر» و «داستایوسکی» را ترجمه کرد. آل‌احمد در صحنه مطبوعات نیز حضور فعالانه داشت و در مجلات و روزنامه‌ها فعالیت می‌کرد.

ویژگی آثار آل‌احمد

به‌طورکلی نثر آل‌احمد نثری است شتاب‌زده، کوتاه، تأثیرگذار و در نهایت کوتاهی و اختصار.

اغلب نوشته‌هایش به‌گونه‌ای است که خواننده می‌تواند تصور کند، نویسنده هم اکنون در برابرش نشسته و سخنان خود را بیان می‌کند. آل‌احمد در شکستن برخی از سنت‌های ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کم‌نظیر داشت و این ویژگی در نامه‌های او به اوج می‌رسد.

آثار جلال آل‌احمد را به‌طورکلی می‌توان در پنج مقوله یا موضوع طبقه‌بندی کرد:

قصه و داستان

مشاهدات و سفرنامه

مقالات

ترجمه

خاطرات و نامه‌ها

بخشی از کتاب بچه مردم

باز هم مادرم به دادم رسید. خیلی دلداریم داد. خوب راست هم می‌گفت، من که اول جوانیم است، چرا برای یک بچه این قدر غصه بخورم؟ آن هم وقتی شوهرم مرا با بچه قبول نمی‌کند. حال خیلی وقت دارم که هی بنشینم و سه تا و چهارتا بزایم. درست است که بچهٔ اولم بود و نمی‌باید این کار را می‌کردم... ولی خوب، حال که کار از کار گذشته است. حالا که دیگر فکرکردن ندارد. من خودم که آزار نداشتم بلند شوم بروم و این کار را بکنم. شوهرم بود که اصرار می‌کرد. راست هم می‌گفت. نمی‌خواست پس‌افتادهٔ یک نره خر دیگر را سر سفره‌اش ببیند. خود من هم وقتی کلاهم را قاضی می‌کردم، به او حق می‌دادم. خود من آیا حاضر بودم بچه‌های شوهرم را مثل بچه‌های خودم دوست داشته باشم؟ و آن‌ها را سربار زندگی خودم ندانم؟ آن‌ها را سر سفرهٔ شوهرم زیادی ندانم؟ خوب او هم همین طور. او هم حق داشت که نتواند بچهٔ مرا، بچهٔ مرا که نه، بچهٔ یک نره خر دیگر را به قول خودش سر سفره‌اش ببیند. در همان دو روزی که به خانه‌اش رفته بودم، همه‌اش صحبت از بچه بود. شب آخر، خیلی صحبت کردیم؛ یعنی نه اینکه خیلی حرف زده باشیم. او باز هم راجع به بچه گفت و من گوش دادم. آخر سر گفتم: «خوب می‌گی چه کنم؟»

معرفی نویسنده
عکس جلال آل احمد
جلال آل احمد
ایرانی | تولد ۱۳۰۲ - درگذشت ۱۳۴۸

جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، نویسنده و مترجم، در سال ۱۳۰۲ پس از هفت دختر در تهران متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود.

Amir
۱۳۹۷/۱۰/۲۸

نمی دونم واقعا چی بگم، خیلی تلخ بود مخصوصا وقتی داستان با ماجرای پول تاکسی تموم میشه، نه با نگرانی های مادر در مورد فرزندش

فرشاد
۱۳۹۹/۰۷/۲۵

من اصلا اهل کتاب نیستم. سرکار بودم وشبکار وقتی داشتم میخوندم چند بار میخواستم گوشیم رو بزنم زمین. داشتم میخوندم هی سیگار میکشیدم واعصبانی بودم تا آخرش ببینم چی میشه. که اخرش خیلی بد بود،بد.فقط دوست داشتم ساعت کاریم تموم

- بیشتر
Shirin
۱۳۹۹/۰۲/۱۵

با این موضوع که این یکی از هزار مشکل خانم هاست موافقم ولی تمام طول داستان نفسم سنگین شده بود از اینکه چطور یه مادر میتونه انقدر نسبت به جگر گوشه ش سرد و بی احساس باشه!اون گریه ها هم

- بیشتر
نیوشا
۱۳۹۷/۰۳/۲۳

جلال آل احمد توی خیلی از نوشته هاش اوج بدبختی و ذلیل بودن زنهای جامعه رو به تصویر میکشه. کتاب زن زیادی هم تقریبا همچین سبکی داره. خیلی خوشحالم که زنها هرروز و هرروز دارن بیشتر پیشرفت میکنن و دیگه

- بیشتر
بلاتریکس لسترنج
۱۳۹۷/۰۶/۱۶

چقدر جنس زن بدبخت بود که به خاطر شوهر و اینکه حتما مرد داشته باشه از بچش گذشت

کاربر ۲۳۴۸۱۷۲
۱۳۹۹/۰۷/۲۸

توی هر کلمه اش منتظرم بودم پشیمون بشه و برگرده اما نشد! و دل من برای اون کودک لرزید. مگه میشه وجودتو بزاری و بری؟!

sahar
۱۳۹۹/۰۶/۱۹

واقعا شخصیت زن داستان رو درک نمیکنم.به نظرم خیلی ریلکس بود ، بیشتر نگران خودشو زندگی خودش و نظر شوهرش بود و بچه اش اصلا مهم نبود دقیقا مثل اسم کتاب انگار که بچه مردمه.مثلا به جای اینکه ناراحت دوری

- بیشتر
کاربر ۲۲۹۴۹۸۲
۱۳۹۹/۰۷/۰۸

کتاب بسیار جالبی بود.از بقیه داستان های کوتاه دیگر بهتر بود.اما به نظرم این زن از حیوان کمتر بوده.و همچنین عقاید کوته فکرانه و سنتی مزخرفی داشته.۱_به خاطر خودش بچه ۳ ساله اش را ...۲_به بچه اش میگه نره خر

- بیشتر
Somayeh
۱۳۹۸/۱۱/۰۵

تلخ. اگه حال و روز روحیتون مساعد نیست یا نمی‌خواهید حال روحیتون خراب بشه، تاکید میکنم به هیچ عنوان نخونید.😞😞😞😢😢

عشق یعنی کتاب
۱۳۹۹/۰۷/۰۲

کتاب حالبی بود. ولی به نظرم انسان باید خیلی بی رحم باشه که این کار رو انجام بده

تاکسی مانده بود. وقتی تاکسی دور شد و من اطمینان پیدا کردم، در را آهسته باز کردم. چادرم را از لای در بیرون کشیدم و از نو در را بستم. به پشتی صندلی تکیه دادم و نفس راحتی کشیدم. و شب بالاخره نتوانستم پول تاکسی را از شوهرم دربیاورم
رهاورد
کار من تمام شده بود. بچه‌ام سالم به آن طرف خيابان رسيده بود. از همان وقت بود که انگار اصلاً بچه نداشتم. آخرين باری که بچه‌ام را نگاه کردم. درست مثل اين بود که بچه‌ی مردم را نگاه می‌کردم.
maryam
ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم
sana.s.s
همهٔ شیرین زبانی‌های بچه‌ام یادم آمد. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. و جلوی همهٔ در و همسایه‌ها زار زار گریه کردم. اما چه قدر بد بود! خودم شنیدم یکی‌شان زیر لب گفت: «گریه هم می‌کنه! خجالت نمی‌کشه...»
کتاب خوان کوچک
بچه‌ام سالم به آن طرف خیابان رسیده بود. از همان وقت بود که انگار اصلاً بچه نداشتم. آخرین باری که بچه‌ام را نگاه کردم. درست مثل این بود که بچهٔ مردم را نگاه می‌کردم. درست مثل یک بچهٔ تازه پا و شیرین مردم به او نگاه می‌کردم. درست همان طور که از نگاه‌کردن به بچه مردم می‌شود حظ کرد، از دیدن او حظ می‌کردم. و به عجله لای جمعیت پیاده‌رو پیچیدم. ولی یک‌دفعه به وحشت افتادم. نزدیک بود قدمم خشک بشود و سرجایم میخکوب بشوم. وحشتم گرفته بود که مبادا کسی زاغ سیاه مرا چوب زده باشد.
عاطفه
اگر کس ديگری جای من بود، چه می‌کرد؟ خوب من هم می‌بايست زندگی می‌کردم. اگر اين شوهرم هم طلاقم می‌داد، چه می‌کردم؟ ناچار بودم بچه را يک جوری سر به نيست کنم. يک زن چشم و گوش بسته، مثل من، غير از اين چيز ديگری به فکرش نمی‌رسيد.
مریم
خود من هم وقتی کلاهم را قاضی می‌کردم، به او حق می‌دادم. خود من آيا حاضر بودم بچه‌های شوهرم را مثل بچه‌های خودم دوست داشته باشم؟ و آن‌ها را سربار زندگی خودم ندانم؟ آن‌ها را سر سفره‌ی شوهرم زيادی ندانم؟ خوب او هم همين طور.
H
دستش را گرفته بودم و با دست دیگرم چادر نمازم را دور کمرم نگه داشته بودم
Avic
او هم حق داشت که نتواند بچه‌ی مرا، بچه‌ی مرا که نه، بچه‌ی يک نره خر ديگر را به قول خودش سر سفره‌اش ببيند.
H
خوب من چه می‌توانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلی‌ام بود، که طلاقم داده بود و حاضر هم نشده بود بچه را بگيرد. اگر کس ديگری جای من بود، چه می‌کرد؟ خوب من هم می‌بايست زندگی می‌کردم.
H
آخرین باری که بچه‌ام را نگاه کردم. درست مثل این بود که بچهٔ مردم را نگاه می‌کردم.
.Keyta.
اینکه یک دنیا غصه روی دلم ریخت. همهٔ شیرین زبانی‌های بچه‌ام یادم آمد. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. و جلوی همهٔ در و همسایه‌ها زار زار گریه کردم. اما چه قدر بد بود! خودم شنیدم یکی‌شان زیر لب گفت: «گریه هم می‌کنه! خجالت نمی‌کشه...» باز هم مادرم به دادم رسید. خیلی دلداریم داد. خوب راست هم می‌گفت، من که اول جوانیم است، چرا برای یک بچه این قدر غصه بخورم؟ آن هم وقتی شوهرم مرا با بچه قبول نمی‌کند.
میم صاد
خوب من هم می‌بایست زندگی می‌کردم. اگر این شوهرم هم طلاقم می‌داد، چه می‌کردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم
Reyhane Heidari
شاید اگر بچه‌کم این حرف را نمی‌زد، من یادم رفته بود که برای چه کاری آمده‌ام. ولی این حرفش مرا از نو به صرافت انداخت. هنوز اشک چشم‌هایم را پاک نکرده بودم که دوباره به یاد کاری که آمده بودم بکنم، افتادم. به یاد شوهرم که مرا غضب خواهد کرد، افتادم. بچه‌کم را ماچ کردم. آخرین ماچی بود که از صورتش برمی‌داشتم.
fatemeh abdolahi
آخرین باری که بچه‌ام را نگاه کردم. درست مثل این بود که بچهٔ مردم را نگاه می‌کردم. درست مثل یک بچهٔ تازه پا و شیرین مردم به او نگاه می‌کردم. درست همان طور که از نگاه‌کردن به بچه مردم می‌شود حظ کرد، از دیدن او حظ می‌کردم
۱۲۳۴
شوفر غرغر کرد و راه افتاد. و چادر من لای در تاکسی مانده بود. وقتی تاکسی دور شد و من اطمینان پیدا کردم، در را آهسته باز کردم. چادرم را از لای در بیرون کشیدم و از نو در را بستم. به پشتی صندلی تکیه دادم و نفس راحتی کشیدم. و شب بالاخره نتوانستم پول تاکسی را از شوهرم دربیاورم
Fatima79
آخرین باری که بچه‌ام را نگاه کردم. درست مثل این بود که بچهٔ مردم را نگاه می‌کردم.
A.m
شاید اگر بچه‌کم این حرف را نمی‌زد، من یادم رفته بود که برای چه کاری آمده‌ام. ولی این حرفش مرا از نو به صرافت انداخت. هنوز اشک چشم‌هایم را پاک نکرده بودم که دوباره به یاد کاری که آمده بودم بکنم، افتادم. به یاد شوهرم که مرا غضب خواهد کرد، افتادم. بچه‌کم را ماچ کردم. آخرین ماچی بود که از صورتش برمی‌داشتم.
دختر حضرت زهرا (ع)
همچه که بچه‌ام چرخید و به طرف من نگاه کرد، من سر جایم خشکم زد. مثل یک دزد که سر بزنگاه مچش را گرفته باشند، شده بودم. خشکم زده بود و دست‌هایم همان طور زیر بغل‌هایم ماند. درست مثل آن دفعه که سر جیب شوهرم بودم ـ همان شوهر سابقم ـ و کند و کو می‌کردم و شوهرم از در رسید. درست همان طور خشکم زده بود. دوباره از عرق خیس شدم. سرم را پایین انداختم و وقتی به هزار زحمت سرم را بلند کردم، بچه‌ام دوباره راه افتاده بود و چیزی نمانده بود به تخمه کدویی برسد. کار من تمام شده بود. بچه‌ام سالم به آن طرف خیابان رسیده بود. از همان وقت بود که انگار اصلاً بچه نداشتم. آخرین باری که بچه‌ام را نگاه کردم. درست مثل این بود که بچهٔ مردم را نگاه می‌کردم.
Rasta (:
درست مثل این بود که بچهٔ مردم را نگاه می‌کردم. درست مثل یک بچهٔ تازه پا و شیرین مردم به او نگاه می‌کردم
kimiyaa

حجم

۹٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۶ صفحه

حجم

۹٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۶ صفحه

قیمت:
رایگان