دانلود و خرید کتاب صوتی زخم بوتیمار
معرفی کتاب صوتی زخم بوتیمار
کتاب صوتی زخم بوتیمار نوشته ناصر قلمکار است که با صدای یاشار ابراهیمی منتشر شده است. این کتاب جلد دوم یک سهگانه است. جلد اول با نام دیدار در کوالالامپور روایت رنج مهاجرت است و سرگردانی انسانی که در جستوجوی آرامش است.
درباره کتاب صوتی زخم بوتیمار
کتاب زخم بوتیمار روایتی کابوسوار از گمگشتگی است. در این کتاب شخصیت اصلی در دنیای خودش گمشده و سرگردان است. بیماری از ویژگیهای انسان است اما روان بیمار بخشی از زندگی شهری شده است. پری شخصیت اصلی رمان زخم بوتیمار دچار بیماری عجیبی شده است. او بعضی چیزها را به یاد نمی آورد. حتی این که چرا از این آپارتمان سر درآورده، چه طور این آپارتمان را اجاره کرده و چه اتفاقی در این مدت برایش افتاده است.
اما آنچه رمان زخم بوتیمار را پیچیده میکند این است که آیا دنیایی که پری میبیند حقیقت دارد؟
رمان فضای سیاه و سوررئالی دارد و در دنیای ذهنی پری روایت میشود و همین دنیای مبهم شنونده را با خود همراه میکند تا دنیایش را بهتر بشناسد. شنونده کنجکاو میشود و از روایت پری بهتزده با او به قلب کابوسهایش میرود شاید حقیقت را پیدا کند.
شنیدن کتاب زخم بوتیمار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زخم بوتیمار
مدیر مهد از بالای عینکِ فریممشکیِ گربهایش، نگاه سرزنشباری بهام میاندازد. آنقدر زیر باران دویدهام که تمام تنم خیس و داغ است.
«خانم افراسیابی، کجایی بابا؟ ما را باش که دلمان خوش بود یک نیروی تازهنفس گرفتهایم. روز اول بیشتر از یک ساعت تأخیر! به نظر خودت قابلقبول است؟ اگر زنگ نمیزدم، انگار یادت هم نبود باید بیایی اینجا؟»
نباید سکوت کنم. به ضررم تمام میشود. مجال نمیدهم زیر حرفها داغانم کند. میدانم عجلهٔ خودش بیشتر است. عذر و بهانه میآورم. براش توضیح میدهم. دروغ هم نمیگویم.
آخرش نرم میشود. «من که گفته بودم چهطوری بیایی. جدی گم شده بودی؟ زود باش آماده شو. خانوادهها خیلی وقت است منتظرند. مردم همینجوری اعتماد نمیکنند بچههاشان را بسپرند به ما. باید یک جوری تأخیرت را جبران کنی.»
«ببخشید خانم، میشود یک لحظه قشنگ نگاهم کنید؟»
از مانیتوری که نمای کل دوربینها را نشان میدهد، چشم برمیدارد و هاجوواج نگاهم میکند.
میگویم «تورابهخدا ببخشید، شما احساس نمیکنید این چشم من از آن یکی بزرگتر است؟»
لبهاش را غنچه میکند، با اخم نگاهم میکند. «نه، اصلاً. مگر میشود همچین چیزی؟ بدو زود آماده شو.»
درِ اتاق مربیها را باز میکنم و میپرم تو. بوی عرق میدهم. یکی از کمدها باز است. بستهٔ بیسکویتِ بازشدهای نگاهم را میکِشد. تند برش میدارم و درِ کمد را میبندم. چند بیسکویت میچپانم توی دهانم. خِرتخِرت میجوم. دارم خفه میشوم. پایین که میرود سوزشِ معدهام کمتر میشود. هر وقت درد لعنتی ولم میکند، میتوانم اطراف را بهتر ببینم. رنگِ اتاقْ صورتیِ قشنگی است، زنده و جاندار. روپوش هم سفیدونارنجی است و تمیز. تا برسم دفتر مدیر، به هر که میبینم سلام میکنم. با دیدنم تعجب کردهاند انگار. در گوشهای چند بچهٔ دو سهساله همراه مربیشان شعر میخوانند و سرهاشان را به اینطرف و آنطرف خم میکنند. انرژی عجیبی پیدا کردهام. اثر قرصهاست. مثل آبِ روی آتش.
با مدیر میرویم داخل سالنِ نسبتاً بزرگی که بچهها روی دیوارهاش نقاشی کشیدهاند. بچههای کوچک در آغوش پدر و مادرهاشان منتظرند، همه هم عجیب ساکت. چهارتایی هستند. به همه سلام میکنم و بابت تأخیرم عذر میخواهم. مدیر روسری را کمی عقب میکشد و میگوید «این هم خالهپری، مربی جدید ماست. تازه به کادر مربیهای ما پیوستهاند. حالا خودشان براتان میگویند.» بعد رو میکند به من و ازم میخواهد کمی از سوابقم بگویم. چندتا از مهدهای بالای شهر را اسم میبرم. میگویم چند سالی هم پرستار خصوصی بچهها در محلههای اعیاننشین بودهام. اثرش را میگذارد: نگاههای تحسینآمیز. میروم سراغ بچهها. یکییکی بغلشان میکنم، دستهای کوچکشان را میبوسم، بوشان میکنم.
زمان
۴ ساعت و ۲۲ دقیقه
حجم
۳۶۱٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۲۲ دقیقه
حجم
۳۶۱٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
بی محتوا ترین کتابی که میتونه وقتتون رو هدر بده.
نویسنده به خوبی پیچیدگی های روانی یک فرد دچار جنون را روایت می کند،درک این حالات شاید برای افراد غیر متخصص کمی دشوار باشد ولی من به عنوان یک پزشک، که بیماران زیادی با چنین تجربیاتی را ویزیت کرده ام،