دانلود و خرید کتاب صوتی حس یک پایان
معرفی کتاب صوتی حس یک پایان
کتاب صوتی حس یک پایان، اثر جولیان بارنز است که جایزهی بوکر در سال ۲۰۱۱ را از آن خود کرده است. در حس یک پایان، ماجراها، افکار و احساسات و روابط عاشقانهی سه دوست را میخوانیم که گروه دوستانهای داشتند و با ورود نفر چهارم، درگیر ماجراهایی شدند. احسان فغانی کتاب را به فارسی ترجمه کرده است و انتشارات ژرفا نسخه صوتی آن را با صدای وحید روحپرور در اختیار شنوندگان قرار داده است.
دربارهی کتاب صوتی حس یک پایان
حس یک پایان، روایتی از گذشت روزگار است. مردی که داستان را از زبان او میشنویم، تونی نام دارد که با دختر دیگری به نام ورونیکا رابطهی عاطفی برقرار کرده است و آنها به همراه یکی دیگر از دوستانشان گروه دوستی خوبی تشکیل دادند. بعدها پسری به نام آدریان نیز وارد جمع آنها میشود و این سرآغاز تغییرات بزرگ گروه است. از طرف میتوان به ماجرا و کشمکش عاشقانه برای به دست آوردن ورونیکا از طرف تونی و آدریان پرداخت و از طرف دیگر، خواندن دفتر خاطرات آدریان که پر از حرفهای نگفته است، کتاب را از سطح فقط یک رمان عاشقانه بالاتر میبرد.
این کتاب با ترجمه حسن کامشاد با نام درک یک پایان نیز منتشر شده است.
کتاب صوتی حس یک پایان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوست دارید از نویسندگان مشهور کتابهایی که برندهی جایزه شدهاند را بخوانید، کتاب حس یک پایان گزینه مناسبی برای شما است. اگر بقیهی آثار جولیان بارنز را خوانده و دوست داشته باشید از شنیدن این کتاب صوتی لذت خواهید برد.
دربارهی جولیان بارنز
جولیان بارنز، نویسنده و منتقد انگلیسی در ۱۹ ژانویه سال ۱۹۴۶ در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمد و از کالج مگدالن آکسفورد در سال ۱۹۶۸ فارغالتحصیل شد. او به ادبیات فرانسه به شدت علاقه دارند و فلوبر نویسندهی محبوب او است. کتابهای دیگر او هم مانند طوطی فلوبر (۱۹۸۴)، انگلیس، انگلیس (۱۹۹۸) و آرتور و جرج (۲۰۰۵) نامزد جایزهی بوکر شده بودند. او جایزه ادبی دیوید کوهن را نیز به پاس فعالیتهای ادبیش دریافت کرده است.
جملاتی از کتاب صوتی حس یک پایان
یکبار تعطیلات اخر هفته دعوتم کرد بروم خانوادهاش را ببینم. آنها در منطقهی کنت روی خط ساحلی اورپینگتون زندگی میکردند. در حومهی یکی از آن دسته شهرهایی که انگار در لحظات آخر از شفته کردن طبیعت باز مانده بود و تازه غرور ادعا میکرد روستا هم محسوب میشود. در ایستگاه چرینگ کراس توی قطار که بودم مدام به این فکر میکردم که نکند چمدانم، تنها چیزی که داشتم آن قدر بزرگ باشد که مال دزدی به نظر برسد؟
ورونیکا توی ایستگاه مرا به پدرش معرفی کرد. پدرش جلدی صندوق عقب ماشینش را باز کرد و چمدانم را از دستم گرفت. خندید و گفت: «جوان، طوری بار و بندیلت را بستی انگار میخواهی حسابی لنگر بندازی!»
زمان
۵ ساعت و ۴۷ دقیقه
حجم
۷۹۴٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۵ ساعت و ۴۷ دقیقه
حجم
۷۹۴٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
نظرات کاربران
باسلام تقدیر و تشکر میکنم از مترجم و گوینده عالی قصه هیجان انگیزی نبود اصلا و غم انگیز بود بیشتر. اگر قصد رمان نویسی دارید از برخی جمله بندی ها و تخیلات این نویسنده میتوانید الهام بگیرید.
متنش بعضی جاها گنگ بود که فکنم بخاطر سانسور زیاد ترجمه بود و همچنین صدای خوب گوینده که نظرو جلب میکرد مخصوصا وقتی بجای شخصیت های داستان حرف میزد در مجموع هرچند بعضی قسمت ها برایم گنگ بود اما دلم
تابحال هیچکتابی تا این حد بی سر وته نخوانده بودم، نمیدونم ازترجمه بود یا واقعن نویسنده بد نوشته بود، هرچه بیشتر گوش کردم کمترمتوجه شدم.
بسیار بی سر و ته و بی هدف 😐 خوندنش فقط وقت تلف کردنه