دانلود و خرید کتاب صوتی فصل بارانی
معرفی کتاب صوتی فصل بارانی
کتاب صوتی فصل بارانی نوشته گراهام گرین و با ترجمه یدالله آقاعباسی و صدای مهبد قناعتپیشه منتشر شده است.
درباره کتاب فصل بارانی
فصل بارانی روایت زندگی یک شخصیت معروف آمریکایی به نام کوئری است که از شُهرت فرارکرده و به صورت گمنام به مرکز نگهداری بیماران در آفریقا میرود. کمتر کسی جذامخانه رو برای استراحت و تعطیلات انتخاب میکند اما شخصیت این داستان انتخاب کرده است. او از اینکه به دیگران بگوید واقعا شغلش چی است فرار میکند و همین موضوع او را برای پزشک و کشیشها عجیب کرده است. کوئری مردی است که میخواسته جلوتر برود اما کشتی به دلیل مشکلات جلوتر نرفته و او جزامخانه را برای ماندن و کمک ه دیگران انتخاب کرده است. بسیاری از منتقدان او را نمادی از خود نویسنده می دانند که همواره در زندگیاش سعی داشته از سر و صدا فاصله بگیرد.
شنیدن کتاب فصل بارانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب فصل بارانی
صدای خندهها بلندتر شد. ناخدا را در حال تقلب گرفته بودند و حالا هر یک از کشیشها به نوبت میکوشید تا با دزدیدن دست، از کناریاش جلو بیافتد. مخفیانه ورق میانداختند، خال را اشتباه میخواندند و بازی مثل خیلی از بازیهای کودکانه داشت با بههم خوردن تمام میشد. آیا بعد هم با گریه به رختخواب میرفتند؟ مسافر که دیگر صبرش سرآمده بود، برخاست. از آنها دور شد و دور آن اتاق خفه به قدمزدن پرداخت. تصویر چهره پاپ جدید، که شبیه مدیری غیرعادی بود، از روی دیوار به او زل زده بود. بالای یک کمد شکلاتیرنگ چند رمان جنایی و دستهای از نشریات تبلیغات مذهبی گذاشته بودند. لای یکی از آنها را باز کرد. او را به یاد مجلهای مدرسهای میانداخت. گزارشی از یک مسابقه فوتبال در محلی به اسم اوبوکو بود و یکی از شاگردمدرسهایهای قدیمی اولین قسمت مقاله را تحت عنوان، یک روز تعطیل در اروپا نوشته بود. روی یک تقویم دیواری عکسی از یک میسیون مذهبی دیگر چاپ شده بود. همانطور کلیسای بیقوارهای بود که با آجرکاری نامناسبی کنار یک صومعه ایواندار ساخته بودند. شاید این یکی رقیب همین مدرسه بود. کشیشها جلوی ساختمانها جمع شده بودند و میخندیدند. مسافر نمیدانست اولین بار کِی بود که از خنده هم مثل بوی گند، متنفر شده بود!
از اتاق بیرون رفت و به تاریکی پاگذاشت. حتی در شب هم هوا آنقدر مرطوب بود که رطوبت مثل قطرههای ریز باران بر گونهها مینشست. در طبقۀ زیرین قایق هنوز شمعهایی میسوختند و روی عرشه هم مشعلی اینطرف و آنطرف میرفت و به او نشان میداد که قایق کجا لنگر انداخته است. به رودخانه پشت کرد و کورهراه ناهمواری را دید که از پشت کلاسها شروع میشد و بهطرفی میرفت که جغرافیدانها آنرا مرکز آفریقا مینامند. اندکی، در روشنایی ماه و ستارگان بدون اینکه بداند چرا، در آن کورهراه پیش رفت. از روبرو صدای نوعی موسیقی میشنید. کورهراه او را به روستایی برد و خودش از سمت دیگر بیرون رفت. روستاییان هنوز بیدار بودند. شاید به این خاطر که ماه کامل بود. در این حالت آنها وضعیت دقیق ماه را خیلی بهتر از تقویم او میدانستند. مردها بر قوطیهای کهنهای میکوفتند که آنها را از توی زبالههای مدرسه پیدا کرده بودند. قوطیهای ساردین، حبوبات و مربا. یکنفر هم نوعی چنگ محلی مینواخت. از پشت روشنایی مختصر آتش، آنها به او چشم دوخته بودند. پیرزنی که تکهای گونی به پایین تنهاش بسته بود، پرشتاب میرقصید و او دوباره از معصومیت خندهها احساس ریشخند کرد. آنها به او نمیخندیدند، به یکدیگر میخندیدند.
زمان
۹ ساعت و ۱۰ دقیقه
حجم
۵۰۹٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۹ ساعت و ۱۰ دقیقه
حجم
۵۰۹٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
ترجمه ی خوبی بود ولی بنظرم جذابیت خود داستان و متن آنقدر که باید زیاد نبود. گویندگی خوب بود ولی موسیقی کار اصلا دلنشین نبود.
کتاب در مورد فرد مشهوری بود که میخواست در خفا زندگی کند. کتاب جالبی بود. داستان روند ساده و روانی داشت . خیلی باب سلیقه ی من نبود ولی کتاب تفکر برانگیزی بود.
به درد نخور