برای خرید و دانلود کتاب صوتی پستچی نوشته چیستا یثربی و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
کتاب صوتی پستچی، داستانی عاشقانه از زندگی چیستا یثربی و تجربهی عشق او در سالهای جنگ است که غوغای عجیبی در صفحات مجازی به پا کرد. نسخه صوتی کتاب پستچی را با صدای زیبا و گوشنواز فریبا متخصص میشنوید.
داستان کتاب صوتی پستچی، ماجرای زندگی خود چیستا یثربی است که در ۱۴ سالگی عاشق علی، پستچی محل شد، در ۱۸سالگی، زمانی که خبرنگاری و روزنامهنگاری میکرد، علی را که از جنگ برگشته بود دوباره دید، و زمانی که چیزی به وصالشان نمانده بود، علی به خواست «حاجی» به بوسنی رفت. در آن زمان صربها و مسلمانان آن جادرگیر جنگ بودند، اما پیش از آن، در پادگان نظامی به هم محرم شدند و...
چیستا یثربی با این اثر، زندگی خصوصی و داستان عاشقی خود را روبهروی مخاطب قرار میدهد و یک تجربه عاشقانه را برای خوانندگان بازگو میکند. شخصیتهای این داستان به مرور رشد میکنند و کاملتر میشوند و معنای عشق برای آنها دگرگون میشود. پستچی صرفا یک داستان عاشقانه نیست؛ عشق در آن دستمایه کاوشی روانشناختی قرار گرفته و آرزوها، شکستها و امیدهای یک نسل را بازتاب میدهد.
کتاب صوتی پستچی داستان عاشقانهای دارد که با کاوش روانشناسانهی عشق و رشد شخصیتها همراه است. شنیدن کتاب صوتی پستچی برای علاقهمندان به داستانهای عاشقانه، دلچسب است.
چیستا یثربی متولد ۲۷ مهر سال 1347 در تهران، نویسنده و روانشناس است. او در دوران مدرسه، شاگرد اول دیپلم تجربی شد و رتبه پنج کنکور سراسری را کسب کرد. فوق لیسانس روانشناسیاش را از دانشگاه الزهرا و دکترای خود را از تورنتوی کانادا گرفت و اکنون به تدریس مشغول است. چیستا یثربی از ۱۳۶۸ به فعالیت در تئاتر میپردازد و بیش از ۲۰ نمایشنامه نوشته و آثاری چون «سرخ سوزان»، «یک شب دیگر هم بمان سیلویا»، «چنگیزخان»، «میرزاده عشقی» و ... را کارگردانی کرده است. او فیلمنامههای زیادی هم نوشته است که از جمله آنها میتوان به «دعوت» ابراهیم حاتمیکیا اشاره کرد.
داستان پستچی او همزمان با انتشارش در فضای مجازی غوغایی به پا کرد؛ به گونهای که صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام او در مدت بسیار کم بیش از ۱۰۰ هزار دنبالکننده و داستانش بیش از ۷۰۰ هزار خواننده داشته است.
تابستان داغی بود. نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند، میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند. حس میکردم پسرک کمکم متوجه شده است. آنقدر خودکار در دستم میلرزید که خندهاش میگرفت. هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد. فقط یک بار گفت: چقدر نامه دارید! خوش به حالتان! و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانهترین جملهی دنیا بود. چقدر نامه دارید! خوش به حالتان! عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد. ما را که دید زیرلب گفت: دخترهی بی حیا. ببین با چه ریختی اومده دم در! شلوارشو! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است. جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود. آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنهام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند! مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟ مردم آنها را از هم جدا کردند. از لبش خون میآمد و میلرزید. موهای طلاییش هم کمی خونی بود. یادش رفت خودکار را پس بگیرد. نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود. همسایهی شاکی، گونهاش را گرفته بود و فریاد می زد. از ترس در را بستم. احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم! روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد. به خاطر یک دعوا! دیگر چیزی نشنیدم. او به خاطر من دعوا کرد! کاش عاشقش نشده بودم! از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم، به دخترم میگویم: من باز میکنم! سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچیها گم شدهاند. دخترم یکروز گفت: یک جمله عاشقانه بگو. لازم دارم. گفتم :چقدر نامه دارید. خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانهام!
دستهبندی | |
زمان | ۰۴ ساعت و ۱۷ دقیقه |
قابلیت انتقال | دارد |
حجم | ۳۶۳٫۱ مگابایت |
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۶۲)اصلا داستان پردازی جالبی نداشت.داستان بدون فراز و نشیب بود.صدای گوینده اصلا فراز و فرود و حالات هیجانی را نشان نمیداد.این کتاب را با کتاب عاشقانه ای مثل دالان بهشت که خیلی قبل تر نوشته شده است مقایسه کنید می
عالی ،عالی ،عالی عشق را با تمام وجود حس کردم
بسیار زیبا و دلنشین بود صدای خانم فریبا متخصص و لذت شنیدن کتاب با صداشون. کتاب زیبایی بود و واقعا عشق رو نمایان کرد.
کتاب قشنگیه ، حس عاشق بودن رو قشنگ به تصویر کشیده و برای منی که اصلا به عشق اعتقادی ندارم ، اونو ملموس کرد اما امان از غلو و اغراق نویسنده ، خانم یثربی .... بعضی جاها واقعا مخاطب حس می
افتضاح