
دانلود و خرید کتاب صوتی معمای مرگ ویچی
معرفی کتاب صوتی معمای مرگ ویچی
کتاب صوتی «معمای مرگ ویچی» نوشتهٔ فریدریش گلاوزر با ترجمهٔ کتایون سلطانی و روایت ایمان رئیسی، توسط نشر آوانامه منتشر شده است. این رمان در ژانر جنایی قرار میگیرد و داستانی معمایی را با محوریت کارآگاه اشتودر روایت میکند. فضای داستان در روستایی کوچک و میان شخصیتهایی با گذشتههای پیچیده و رازآلود شکل میگیرد و مخاطب را به دنیای تحقیقات پلیسی و رمزگشایی از یک قتل میبرد. نسخهی صوتی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب معمای مرگ ویچی
«معمای مرگ ویچی» اثری از فریدریش گلاوزر است که در قالب رمان جنایی و معمایی نوشته شده و با محوریت شخصیت کارآگاه اشتودر، به بررسی یک پرونده قتل در روستایی کوچک میپردازد. این کتاب در دورهای نوشته شده که ادبیات پلیسی اروپا در حال شکلگیری و گسترش بود و گلاوزر با خلق کارآگاهی متفاوت، فضای سرد و واقعگرایانهای را به تصویر کشیده است. روایت داستان با نگاهی موشکافانه به جزئیات زندگی شخصیتها و روابط پیچیده میان آنها، خواننده را به درون جامعهای میبرد که در آن هر فرد گذشتهای پررمزوراز دارد. ساختار کتاب بهگونهای است که با پیشروی داستان، لایههای مختلف معما و انگیزههای پنهان شخصیتها آشکار میشود. روایت صوتی ایمان رئیسی نیز به انتقال فضای خاص و حالوهوای داستان کمک کرده است. این رمان نهتنها به جنبههای جنایی و معمایی میپردازد، بلکه تصویری از جامعه، قضاوتهای اجتماعی و تأثیر گذشته بر سرنوشت افراد را نیز ارائه میدهد.
خلاصه کتاب معمای مرگ ویچی
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با دستگیری جوانی به نام «اِروین اشلومپف» آغاز میشود که متهم به قتل «وندلین ویچی»، فروشنده دورهگرد روستای گرتسناشتاین است. کارآگاه «اشتودر» که مسئول پرونده است، اشلومپف را به زندان تحویل میدهد اما بهطور غیرمنتظرهای تصمیم میگیرد دوباره به سراغ او برود و همین تصمیم باعث میشود جان اشلومپف را که در آستانه خودکشی است نجات دهد. با وجود شواهد ظاهری علیه اشلومپف، اشتودر به بیگناهی او مشکوک میشود و تحقیقات خود را آغاز میکند. در جریان داستان، اشتودر با خانواده مقتول، صاحبکاران، پلیس محلی و اهالی روستا روبهرو میشود و لایههای پنهان زندگی اشلومپف و ویچی را بررسی میکند. روایت داستان با تمرکز بر جزئیات روانشناختی شخصیتها و فضای روستا، مخاطب را درگیر تردیدها و قضاوتهای اجتماعی میکند. اشتودر با پیگیری سرنخها، به تناقضهایی در شواهد و شهادتها برمیخورد و بهتدریج متوجه میشود که حقیقت قتل پیچیدهتر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر میرسد. در این مسیر، روابط عاطفی، گذشتههای تاریک و انگیزههای پنهان شخصیتها یکییکی آشکار میشود و کارآگاه را به سوی کشف حقیقت سوق میدهد، بیآنکه پایان داستان بهطور کامل افشا شود.
چرا باید کتاب معمای مرگ ویچی را بشنویم؟
این کتاب با فضاسازی دقیق و شخصیتپردازی عمیق، تجربهای متفاوت از رمانهای جنایی ارائه میدهد. «معمای مرگ ویچی» نهتنها یک معمای پلیسی را روایت میکند، بلکه به لایههای روانی و اجتماعی شخصیتها نیز میپردازد و تصویری از جامعهای کوچک و روابط پیچیده میان افراد را به نمایش میگذارد. شنیدن این اثر فرصتی است برای همراهی با کارآگاهی که فراتر از کلیشههای رایج، با تردیدها و احساسات انسانی خود دستوپنجه نرم میکند و در جستوجوی حقیقت، مرز میان گناه و بیگناهی را به چالش میکشد.
شنیدن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این رمان برای علاقهمندان به داستانهای جنایی، معمایی و پلیسی، کسانی که به تحلیل روانشناختی شخصیتها علاقه دارند و مخاطبانی که دوست دارند با فضای روستاها و روابط انسانی پیچیده آشنا شوند، مناسب است. همچنین برای کسانی که به دنبال داستانی با لحن واقعگرایانه و دور از قضاوتهای قطعی هستند، شنیدن این کتاب پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب معمای مرگ ویچی
«زندانبانْ لیشتی از جایش بلند شد، لیوانش را پر از شراب قرمز کرد، تمامش را یکنفس سر کشید، دستهکلیدی برداشت و کارآگاه را همراهی کرد تا دم سلول زندانیای به نام اشلومْپْف که او را خودِ کارآگاه حدوداً یک ساعت پیش تحویل زندان داده بود. راهروها ... راهروهای درازِ تاریک ... با دیوارهایی قطور. ظاهراً برج و باروی زندانِ تون را طوری ساخته بودند که همیشه محکم و پابرجا باقی بماند. همهجایش سرمای زمستان چنبره زده بود. توی آن سرما آدم اصلاً نمیتوانست تصور کند که همان لحظه در بیرون، آفتابی و بهاری گرم به دریاچه میتابد و مردم زیر آفتاب آسودهخیال قدم میزنند و برخیها هم در قایقی نشستهاند و روی آب تلوتلو میخورند تا تنی به آفتاب دهند و پوستی برنزه کنند. درِ سلول باز شد. اشتودر لحظهای جلوِ در مکث کرد. بالای بالا، ته دیوار، پنجرهای به چشم میخورد. پشت پنجره چهار تا میله نصب بود، دو تا به صورت عمودی، دو تا به صورت افقی. از لای میلهها، بام خانهای دیده میشد ــ بامی با سفالهای کهنه و سیاه ــ و بر فراز آن بام، پرده نیلیرنگ آسمان بود که پررنگ و شفاف موج میزد. اما به پایینترین میله پنجره آدمی آویزان بود! کمربندی چرمی مثل حلقه دار محکم دور گردنش گره خورده بود. پیکرش یکوری آویزان مانده بود و در مقابل سفیدی گچ دیوار کاملاً تیره به نظر میآمد. نوک پاها طور عجیبی کج و معوج افتاده بود روی تختخواب. سگک کمربندی که دور گردنش پیچیده بود برق میزد؛ به خاطر نوری که از پنجره میافتاد پایین و مستقیم میخورد به فلز سرد. اشتودر بیاختیار داد زد: «پناه بر خدا!» و پرید روی تختخواب. زندانبانْ لیشتی حیرتزده نگاهش میکرد. باورش نمیشد که مردی با آن سن و سال آنقدر فرز و چابک باشد ــ با بازوی راستش پیکر جوانک را بغل زده بود، با دست چپش گره حلقه را باز میکرد. یکی از ناخنهای اشتودر شکست و با عصبانیت فحش داد. بعدش از آنجا آمد پایین، پیکر بیجان را با احتیاط خواباند روی تخت.»
زمان
۸ ساعت و ۳۸ دقیقه
حجم
۴۹۴٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۸ ساعت و ۳۸ دقیقه
حجم
۴۹۴٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد