دانلود و خرید کتاب صوتی سال‌ های بی‌ خبری

کتاب صوتی سال‌ های بی‌ خبری نوشتهٔ ماری هیگینز کلارک و ترجمهٔ حمیده رستمی است. گویندگی این کتاب صوتی را شرگان انورزاده انجام داده و انتشارات ماه آوا آن را منتشر کرده است؛ کتابی دربردارندهٔ یک رمان معمایی و جنایی از آمریکا.

درباره کتاب صوتی سال‌ های بی‌ خبری

کتاب صوتی سال‌ های بی‌ خبری حاوی یک رمان معاصر و آمریکایی و داستان یک پژوهشگر کتاب مقدس به نام پروفسور «جاناتان لیونز» است. او معتقد است که چیز خارق‌العاده‌ای را در کتاب مقدس پیدا کرده است؛ نامه‌ای که شاید توسط حضرت عیسی (ع) نوشته شده باشد. مردم در آن سال‌ها بر این باور بودند که این نامه برای همیشه از دست رفته است. جاناتان در پی این کشف، می‌خواهد یافته‌های خود را با چند کارشناس دیگر در میان بگذراد، اما اتفاقی مشکوک جاناتان را از رسیدن به هدفش باز می‌دارد. جاناتان در اتاق مطالعهٔ خود به ضرب گلوله کشته می‌شود. در همین زمان، همسرش «کاتلین» که از آلزایمر رنج می‌برد، در مخفی‌گاه اتاق مطالعه است؛ درحالی‌که یک اسلحه به دست دارد. کاتلین حتی در هنگام زوال عقل خود می‌داند که شوهرش در یک رابطهٔ احساسی دیگر است. آیا همان‌طور که پلیس ادعا می‌کند، کاتلین همسرش را با عصبانیت و حسادت ناشی از رابطهٔ او به قتل رسانده است؟ یا آیا مرگ او با مسئله‌ای بزرگ‌تر مرتبط است؟ چه کسی از کشتن جاناتان خوشحال می‌شود؟ آیا کسی از کشف جدید او خشمگین است؟ این معما را دختر ۲۸سالهٔ آن‌ها (ماریا) باید حل کند، مادرش را از اتهام قتل پاک کند و رمزوراز واقعی مرگ پدرش را فاش کند.

شنیدن کتاب صوتی سال‌ های بی‌ خبری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان معمایی و جنایی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صوتی سال‌ های بی‌ خبری

«جشن هفتادمین سالروز تولد پدرش را که همین سه هفته پیش برگزار شده بود، به یاد آورد و حوادث چهار روز گذشته را در ذهنش مرور کرد. عصرِ دوشنبه در دفترش مانده بود تا براى سرمایه‌گذارى یک مشترى تازه برنامه‌ریزى کند. ساعت هشت که به آپارتمانش در گرینویچ ویلیج رسیده بود، مثل هر شب به پدرش زنگ زده بود. به یاد مى‌آورد که احساس کرده بود پدرش خیلى غمگین و مکدر است. او به ماریا گفته بود که مادرش روز بدى را گذرانده، که این نشان مى‌داد آلزایمرش پیشرفت کرده است. ماریا براى هر دوى آن‌ها نگران شده و همین باعث شده بود دوباره ساعت ده‌ونیم به او زنگ بزند.

وقتى پدرش به تلفن جواب نداده بود، ماریا فهمیده بود که مشکلى پیش آمده است. به یاد آورد که آن‌شب وقتى به‌سرعت از گرینویچ ویلیج به سمت نیوجرسى مى‌راند، احساس مى‌کرد که راه پایانى ندارد. در طول مسیر بارها و بارها شماره‌ى آن‌ها را گرفته بود. یادش مى‌آمد که چطور به ورودى خانه پیچیده و در همان حین که به سمت در مى‌دوید، در تاریکى دنبال کلید خانه مى‌گشت و به‌محض ورود، یک‌راست به اتاق مطالعه رفته بود.»