دانلود و خرید کتاب صوتی کتاب خوان
معرفی کتاب صوتی کتاب خوان
کتاب صوتی کتاب خوان نوشتهٔ برنهارد شلینک و ترجمهٔ مهدی سجودی مقدم و با صدای تایماز رضوانی و آزاده رادمهر و رفیعه پوستی است و آوانامه آن را منتشر کرده است. کتابخوان نوشتهٔ نویسنده آلمانی برنهارد شلینک، در سال ۱۹۹۵ میلادی منشر شد و به سرعتی باورنکردنی، جزو رمانهای پرفروش جهان گردید که تاکنون به ۴۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده است. در سال ۲۰۰۸ از روی «کتاب خوان» فیلمی به همین نام ساخته شد که فیلم آن نیز در ۵ رشته نامزد دریافت جایزه اسکار گردید و جوایز بفتا و گلدن گلوب را نیز به خود اختصاص داد. موضوع اصلی رمان رویارویی با گذشتهٔ ناسیونال سوسیالیستی در جمهوری فدرال آلمان و حزب فاشیست نازی است که در قالب داستانی عاشقانه بیان شده است.
درباره کتاب صوتی کتاب خوان
کتاب صوتی کتاب خوان داستان پسر نوجوانی است که در خیابان با یک زن آشنا میشود و آن زن به او کمک میکند، پسر بعد از مدتی برای تشکر سراغ زن میرود و این موضوع باعث آشنایی آنها میشود، زن با او ارتباط نزدیکی برقرار میکند و تا مدتها این ارتباط ادامه میکند تا جنگ باعث فاصله میان آنها میشود، سالها مرد در یک دادگاه دوباره با زن روبهرو میشود اما زن در جایگاه متهم است.
«کتاب خوان» در حال حاضر در برنامهٔ درسی مدارس و دانشگاه های آلمان قرار گرفته، نخستین و تنها کتاب آلمانی است که به عنوان پرفروش ترین کتاب فهرست نیویورک تایمز معرفی شده است.
شنیدن کتاب صوتی کتاب خوان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران داستانهای عاشقانه در بستری تاریخی پیشنهاد میکنیم.
درباره برنهارد شلینک
برنهارد شلینک به تاریخ ششم ژوئیه سال ۱۹۴۴ در شهر بیلفلد آلمان از پدری آلمانی و مادری سوئیسی متولد شد. در هایدلبرگ بزرگ شد و از دانشگاه هایدلبرگ در رشتهٔ حقوق فارغالتحصیل شد. بعدها در دانشگاههای آلمان به تدریس در رشتهٔ حقوق مشغول گردید. شغل نویسندگی را با رمانهای پلیسی شروع کرد و در سال ۱۹۸۷ با انتشار رمان تنبیه خود مورد توجه قرار گرفت. معروفترین اثر او رمان هفتخوان است.
بخشی از کتاب صوتی کتاب خوان
«بعدازاینکه هانا از شهر رفت، مدتی طول کشید تا دیگر در هر گوشهکناری دنبالش نگردم، تا باور کنم که بعدازظهرها دیگر حال و هوایشان را از دست دادهاند، و تا بتوانم به کتابها نگاه کنم و بازشان کنم؛ بدون اینکه از خودم بپرسم آیا برای بلند خواندن مناسباند. مدتی طول کشید تا اشتیاقِ همهٔ وجودم برای او فروکش کند. گاهی اوقات خودم هم متوجه میشدم که دستها و پاهایم چطور در خواب' او را طلب میکردند. برادرم چندین بار سر میز گفته بود که در خواب "هانا" را صدا میزدم. ساعات مدرسه را بهخاطر میآورم که رؤیایی جز او نداشتم و فقط به او فکر میکردم. احساس گناه که در هفتههای اول عذابم میداد، بهتدریج کمرنگ شد. از مقابل خانهاش رد نمیشدم، راههای دیگری را میرفتم. شش ماه بعد هم خانوادهام به نقطهٔ دیگری از شهر نقلمکان کردند. درعینحال اینها باعث نمیشد که هانا را از یاد ببرم. اما بالاخره زمانی رسید که به هرکجا که میرفتم، دیگر خاطرهٔ او همراهیام نمیکرد. ماند در پشت سرم، همانطور که وقتی قطاری از ایستگاه بیرون میرود، شهر را پشت سر میگذارد. همانجاست، پشت سرتان. میتوانید هم برگردید و مطمئن شوید که واقعاً همانجاست. اما چرا باید این کار را بکنید؟
آنطور که یادم میآید، سالهای آخر دبیرستان و اولین سال دانشگاه را به خوشی پشت سر گذاشتم. اما چیز زیادی هم در مورد آن سالها برای گفتن ندارم. آسان گذشتند؛ هیچ مشکلی در امتحان نهایی دبیرستان و یا درسهای رشتهٔ حقوق که واقعاً چون هیچ رشتهٔ دیگری در ذهنم نبود، انتخابش کرده بودم، نداشتم. با دوستانم و دوستیهایم مشکلی نداشتم؛ نه در شروع دوستیها و نه در ادامهٔ آنها... اصلاً با هیچچیزی مشکل نداشتم. همهچیز آسان بود، و بهآسانی میگذشت. شاید به همین علت خاطرات مختصری برایم باقیمانده است. و یا اینکه من آنها را مختصر میدانم؟ ضمن اینکه نمیدانم آیا خاطرات خوشم اصلاً واقعیت داشتند یا نه. وقتی بیشتر به گذشتهها فکر میکنم، موقعیتهای شرمآور و ناراحتکنندهای را بهخاطر میآورم و میدانم که هرچند با خاطرات هانا وداع کرده بودم، اما موفق نشده بودم که از پَسشان بربیایم.
بعد از هانا' دیگر نه خودم را تحقیر کردم و نه اجازه دادم هیچکس تحقیرم کند، هیچوقت تقصیری را بر گردن نگرفتم و خودم را مقصر ندانستم و به هیچکس آنقدر عشق نورزیدم که از دست دادنش به من صدمه بزند... آنوقتها اینچیزها آنچنان برایم روشن نبود، اما میدانم که بهخوبی حسشان میکردم.»
زمان
۶ ساعت و ۲۶ دقیقه
حجم
۵۳۹٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۶ ساعت و ۲۶ دقیقه
حجم
۵۳۹٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
اجرای کتاب فوق العاده بود مخصوصا صدای خانم رادمهر در نقش هانا که پیچیدگی شخصیت او را بیشتر کرده بود. داستان کتاب بسیار جذاب شروع می شود اما در اواسط داستان بنظر میرسد که نویسنده با کمبود داستان مواجه می
داستانی انسانی با ظرایفی که هر لحظه کششی در ادامه دادن ایجاد میکند و ناگهان با حجمی از حسهای ناشناخته و قضاوت و تصمیمی سخت که هر کسی میتواند خود را در آن جایگاه تنها ببیند، خوانش بسیار حرفهای و