دانلود کتاب صوتی ازدواج‌ های فیلیپس بورگ با صدای عرفان آیتی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی ازدواج‌ های فیلیپس بورگ

دانلود و خرید کتاب صوتی ازدواج‌ های فیلیپس بورگ

معرفی کتاب صوتی ازدواج‌ های فیلیپس بورگ

کتاب صوتی ازدواج‌ های فیلیپس بورگ نوشتهٔ مارتین والزر و ترجمهٔ اژدر انگشتری و با صدای عرفان آیتی است و انتشارات شرکت توسعه محتوای لحن دیگر آن را منتشر کرده است. این داستان دربارهٔ پیشرفت و سقوط روزنامه‌نگاری جوان به نام هانس بویمان در دوران شکوفایی اقتصادی آلمان است.

درباره کتاب صوتی ازدواج‌ های فیلیپس بورگ

ازدواج های فیلیپس بورگ اولین رمان مارتین والزر است. کاری که برای او شهرت را به ارمغان آورد و او را به نویسنده‌ای شناخته‌شده بدل کرد.

مارتین والزر پیش از اینکه کار نوشتن این رمان را آغاز کند، برای برنامه‌ای تلویزیونی و رادیویی می‌نوشت. این شغل او سبب شده بود تا با طبقه مرفه نوظهوری آشنا شود. این‌ رخدادها به دوران شکوفایی اقتصادی آلمان در دههٔ ۱۹۵۰ میلادی و پس از جنگ برمی‌گردد. او همین آشنایی‌ها و روابط را دستمایهٔ نوشتن کتاب ازدواج های فیلیپس بورگ کرد. داستانی که از تنش میان طبقات بالا و پایین جامعه صحبت می‌کند.

در این کتاب با هانس بویمان آشنا می‌شویم؛ روزنامه‌نگاری جوان که در شهر اشتوتگارت یا همان فیلیپس بورگ رمان زندگی می‌کند و سیر پیشرفت و سقوط او را بررسی می‌کنیم. این داستان از دیدگاه چهار زوج بیان می‌شود که وابستگی خاصی به هم ندارند و تنها از روی عادت و مصلحت‌اندیشی کنار هم مانده‌اند.

شنیدن کتاب صوتی ازدواج‌ های فیلیپس بورگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب صوتی را به دوستداران رمان‌های شاهکار و خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صوتی ازدواج‌ های فیلیپس بورگ

«بله، احتمالاً خانم فربر و بچه‌اش حق داشتند این‌طور فخرفروشی کنند. خانم فربر به آدم‌شناسی‌اش می‌نازید. قبل از ازدواجش در خانه چندتا آدم‌حسابی کار کرده بود، کسی نمی‌توانست گولش بزند! آبروریزیِ آن خانمِ واریته، اینکه اصلاً پایش را در این خانه گذاشته بود، دسته‌گلی بود که شوهرش به آب داده بود، او بود که راهش داده بود، بین پنج تا هفت عصر قضیه را یک‌سره کرده بود، جلوی آن پتیاره کم آورده بود. زن‌های همسایه خیلی در جریان نبودند. خبرها پیش خودِ خانم فربر بود. ولی آن پتیاره دلش را نرم کرده بود، جنگ و دعوا لازم نیست عزیزم. و او، خانمِ خانه، هفت ماه طول کشیده بود تا آن موخرماییِ ادکلن‌زده را که در واریته کارلْس شماره‌ها را روی سِن می‌بُرد، بیرون کند. ماه‌های سختی بودند، ماه‌هایی که او و اویگن واقعاً بیشتر از کلّ سال‌های ازدواجشان با هم دعوا کرده بودند. نکند که اویگن و آن رقاصه (در خیابان ترائوبرگ آن دختر شماره‌بَر را این‌طور صدا می‌زدند) سروسرّی با هم داشتند؟ یک‌بار صاف تو رویِ رقاصه گفته بود که دیگر می‌داند که او، آن رقاصه، دنبالِ شوهرش موس‌موس می‌کند. آن‌وقت زنک از خنده ریسه رفته بود، وقتی نگاهی به خانم فربر انداخته بود، خودش را جمع کرده بود، قد راست کرده بود، خیلی هم خوش‌قدوبالا بود، واقعیت را باید گفت، و خیلی شمرده و از بالا گفته بود: «خانم فربر عزیز، خودتون رو درگیر همچین خیالات خامی نکنین! من و شوهر شما؟ شوهر شما (در حالی‌که مثل اسب به پره‌های دماغش باد انداخته بود) واسه من واقعاً زیادی لاغرمردنیه، متوجهین؟ واقعاً زیادی لاغرمردنیه!»

این حرف خیلی به خانم فربر برخورده بود. ولی این بیشتر غصه‌دارش کرد که بقیه فکر می‌کردند شوهرش زیادی لاغرمردنی بود، آن‌قدر که از آن لحظه به بعد کاملاً مطمئن شد که شوهرش با آن رقاصه هیچ سروسرّی نداشته بود. و وقتی برای شوهرش تعریف کرده بود که او برای آن رقاصه زیادی لاغرمردنی است، او هم نظرش را در مورد آن یارو تغییر داد. چهارده روز بعد هم بیرون انداخته شد.

خانم فربر، بعد از اینکه برای هانس بویمان همه‌چیز را درباره سَلَفش تعریف کرده بود، گفت، با آقای جوان بهتر کنار می‌آید؛ بیشتر از آن بیکاره‌ای هم که در اتاق زیر شیروانیِ بالایِ اوست و اوضاعش خیلی تعریفی ندارد، به دلش می‌نشیند. اسمش کلاف است، برتولت کلاف، بیکاری که تمام روز و بیشتر وقت‌ها حتی تا نصفه‌شب هم مشغول نوشتن است؛ باوجودی‌که هنوز سی‌سالش هم نشده اصلاً آدم خوش‌صحبتی نیست، موجودِ اَجق‌وجقی‌ست، یک جای کارش می‌لنگد، خانم فربر ته‌وتوی این را هم در خواهد آورد. تعجبی ندارد که حتی زنش هم از دستش فرار کرده. هول‌هولکی باروبندیلش را بسته، البته چیز زیادی هم برای بستن نداشته، و از آنجا رفته، بدون خداحافظی. و این جناب کلاف تا امروز هم لزومی ندیده که به او، به خانم صاحبخانه، توضیحی درباره این اتفاقات بدهد. نگاهش که به آدم می‌افتد، آدم یخ می‌زند. ولی دیگر خیلی که اینجا نخواهد ماند، چون دلش برای اشپوررها می‌سوزد؛ آدم خیلی مشکوکی‌ست، بی‌ادب و پر از مخفی‌کاری، تازه بیعار هم است. اصلاً نباید با کلاف سروکار داشته باشد، این را گفت و به روی هانس لبخند زد؛ حتماً تاحالا متوجه شده که او با کلاف سنخیتی ندارد، به خاطر همین هم می‌داند که با او مشکلی نخواهد داشت.»


aysaan
۱۴۰۱/۰۸/۲۹

در طی گوش دادن دیگه کتاب داره باهام شوخی میکنه که این جوری پیش میره… از نظر من خوب نبود.

زمان

۱۲ ساعت و ۴ دقیقه

حجم

۹۹۵٫۴ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۱۲ ساعت و ۴ دقیقه

حجم

۹۹۵٫۴ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۱۵۶,۰۰۰
تومان