دانلود و خرید کتاب صوتی گوست
معرفی کتاب صوتی گوست
کتاب صوتی گوست (کتابهای در گوشی) نوشته جیسون رنولدز با ترجمه لیلا قنادپور و گویندگی یاشار ابراهیمی با همکاری نشر آی قصه منتشر شده است. گوست داستان پر فراز و نشیب زندگی کسل کرنشا است و برای نوجوانانی نوشته شده که از دویدن برای زندگی یا گاهی هم برای فرار از زندگی خسته شدهاند و به نفسنفس افتادهاند. این کتاب هم برای برندههاست و هم برای بازندهها.
درباره کتاب گوست
این کتاب داستان پسربچهای است به اسم کسل کرنشا که عاشق بسکتبال است. او یک کتاب رکوردهای گینس هدیه میگیرد و این کتاب مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. پسر راوی داستان با مادرش که در بیمارستان کار میکند زندگی میکند، سه سال قبل پدرش کمکم به الکل معتاد شده است و یک روز با مادرش دعوا کرده است. مادر به همراه راوی با هم شروع به بیرون آمدن از خانه کردهاند و همان وقت پدر با اسلحه به سمت آنها شلیک کرده است. از همان شبی که لازم شد تا برای نجات جانش فرار کند فهمید که دویدن را بلد است، بدون آنکه تمرینش کرده باشد.
پلیس برای پدر ۱۰ سال زندانی درنظر گرفته است. حالا او اتفاقی وارد یکی از بهترین تیمهای دوی نوجوانان شده و مربیاش از او میخواهد که دویدن را نه برای فرار از گذشته، دردسر یا خشمی که وجودش را فرا گرفته بلکه برای خود دویدن دنبال کند. این کتاب داستان جذاب زندگی این پسربچه است که حالا تمام معیارهای اطرافش کتاب رکوردهای گینس شده است.
کتاب صوتی گوست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقهمند به داستانهای انگیزهبخش پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی گوست
من و مامانم درحالیکه مرگ در تعقیبمان بود از پلهها دویدیم پایین و خودمان را پرت کردیم وسط خیابان تاریک. دویدیم و دویدیم و دویدیم تا رسیدیم به مغازهٔ آقای چارلز که خدا را شکر شبانهروز باز است. چارلز یک نگاه به من و مامانم انداخت که نفسمان بند آمده بود، گریه میکردیم و پابرهنه با لباسخواب جلوش ایستاده بودیم و بعد ما را در انبار پشت مغازهاش قایم کرد و زنگ زد به پلیس. آن شب آنجا ماندیم. از آن شب دیگر بابام را ندیدم. مامان میگفت پلیسها وقتی رسیدهاند خانه او را دیدهاند که بدون بلوز نشسته بوده روی پلههای دم در و تفنگش کنارش بوده. نوشیدنی میخورده، تخمهٔ آفتابگردان میشکسته و منتظر بوده. انگار دلش میخواسته گیر بیفتد. انگار اتفاق مهمی نیفتاده بوده. ده سال برایش بریدند و صادقانه بگویم نمیدانم خوشحال شدم یا ناراحت. بعضی وقتها میگویم کاش حبس ابد بهش داده بودند.
یکوقتهای دیگر هم میگویم کاش خانه بود و روی مبل مینشست، بازی نگاه میکرد تخمهها را توی مشتش تکان میداد. درهرصورت از یک چیز مطمئنم، آن هم اینکه از همان شب بود که دویدن را یاد گرفتم. برای همین وقتی کارم توی ایستگاه اتوبوس تمام شد و بچهها را دیدم که توی پارک تمرین دو میکردند، میخواستم سر در بیاورم چه خبر است، چون من هیچوقت برای دویدن نیازی به تمرین نداشتم. این کاری بود که ذاتاً بلد بودم.
زمان
۵ ساعت و ۱۳ دقیقه
حجم
۴۷۸٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۱۳ دقیقه
حجم
۴۷۸٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
خیلی کتاب قشنگی بود و من عاشقش شدم