دانلود و خرید کتاب صوتی از غبار بپرس
معرفی کتاب صوتی از غبار بپرس
کتاب صوتی از غبار بپرس رمانی جذاب نوشته جان فانته، نویسنده آمریکایی است. او نویسندهای مشهور است که هرگز ارزش آثارش شناخته نشد.
درباره کتاب از غبار بپرس
این کتاب داستان شخصیتی بهنام آرتورو باندینی است که نویسنده ۴ رمان با نامهای تا بهار صبر کن باندینی، رویاهایی از بانکر هیل، جاده لس آنجلس و کتاب از غبار بپرس درباره زندگی او نوشته است.
آرتورو باندینی یک نویسنده ۲۰ ساله است که در لسآنجلس به دنبال پول، عشق، شهرت و خوشبختی است. او در رویا زندگی میکند، رویایی که در آن یک نویسنده جذاب و موفق است. اما آرتور تا به حال دیده نشده و هیچکس طرفدار آثارش نیست. او سرنوشتی مانند خود فانته دارد.
آرتور ادعا میکند همهچیز را دوست دارد اما در حقیقت موجودی خودخواه و سرکش است که به هیچچیز باور ندارد. در این کتاب با یک قهرمان کلاسیک همراه نمیشویم، با یک ضد قهرمان مدرن همراه میشویم که دنیا را جور دیگری میبیند.
شنیدن کتاب از غبار بپرس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ادبیات داستانی غرب به ویژه علاقهمندان به رمانهای کلاسیک.
درباره جان فانته
جان فانته، زاده هشتم آوریل ۱۹۰۹ و درگذشته ۸ می ۱۹۸۳ ، نویسنده ای ایتالیایی-آمریکایی بود. فانته در دنور به دنیا آمد. به چندین مدرسه کاتولیک در بولدر رفت و سپس وارد دانشگاه کلرادو شد. فانته در سال ۱۹۲۹ از ادامه تحصیل دست کشید و به منظور تمرکز بیشتر بر نویسندگی، به کالیفرنیای جنوبی رفت.
فانته هم رماننویس بود و هم فیلمنامهنویس؛ هر چند که آثارش در این دو حوزه بههیچوجه قابلمقایسه نیستند. اگرچه آثار فانته توانست او را از فقر وحشتناک کودکی و نوجوانیاش نجات دهد، تا اوایل دههٔ ۱۹۸۰ به طرز حیرتانگیزی مهجور باقی ماند. چاپ آثار فانته تا آن زمان دیگر تمام و متوقف شده بود و اگر توصیههای چارلز بوکفسکی به ناشران و مقدمهٔ معروفش برای از غبار بپرس، که در آن فانته را خدای خود نامید نبود، چهبسا که هنوز هم این مدرن کلاسیک برای ما ناشناخته باقی میماند. اما پس از تجدید چاپ و اقبال پس از مرگ به آثار جان فانته، سرانجام آثار این ایتالیایی ـ امریکایی همواره عصبانی قدر دید، و در همین دوران بود که نشریهٔ تایم اوت گمنام ماندن فانته تا آن زمان را جنایتی بزرگ توصیف کرد. درهرحال، شهرت امروز فانته تا به آن حد است که یکی از تورهای گردشگری پُرطرفدار در شهر لسآنجلس بازدید از مکانهایی است که او در آنها زندگی کرده، یا در آثارش به آنها اشاره میکند.
فانته در ۱۹۵۵ به دیابت مبتلا شد و عوارض آن منجر به نابیناییاش در ۱۹۷۸ و قطع هر دو پایش در ۱۹۸۰ شد. اما جنون نوشتن دست از سر فانته برنداشت و او آخرین رمانش، رؤیاهایی از بانکر هیل، را به همسرش، جویس، دیکته کرد تا سرگذشت آرتورو باندینی کامل شود. جان فانته در هشتم مه ۱۹۸۳ در هفتاد و چهارسالگی درگذشت، اما پسرش، دَن فانته، راه او را ادامه داد. دَن فانته رماننویسی است که به سبک پدرش داستانهایی نیمهاتوبیوگرافیک مینویسد که قهرمانشان نامی مشابه خودش دارد؛ برونو دانته.
بخشی از کتاب از غبار بپرس
اون وقتها بیست سالم بود. به خودم میگفتم هر چه باداباد باندینی، عجله نکن. ده سال وقت داری تا یه کتاب بنویسی، پس سخت نگیر، برو بیرون و دربارهٔ زندگی یاد بگیر، برو خیابونها رو بگرد. مشکلت اینه؛ جهالت نسبت به زندگی. خدای من، آخه مرتیکه حالیت هست که تو تا حالا با هیچ زنی تجربهای نداشتی؟ ای بابا داشتم، خیلی هم داشتم. دِ نه دِ، نداشتی. تو به یه زن احتیاج داری، به حموم احتیاج داری، به مایهٔ فوریفوتی احتیاج داری، به پول احتیاج داری. میگن قیمتش یه دلاره، میگن تو جاهای معرکه قیمتش دو دلاره، ولی پایین تو پلازا یه دلاره؛ عالیه، فقط موضوع اینه که تو یه دلار رو نداری، و یه چیز دیگه هم اینکه تو بزدلی، حتا اگه یه دلار رو هم داشتی باز هم نمیرفتی، چون یهبار تو دنوِر فرصت داشتی بری و نرفتی. نه جناب بزدل، تو میترسیدی و هنوز هم میترسی، و خوشحالی که یه دلار رو نداری.
ترس از زن! ها، عجب نویسندهٔ بزرگی! چهطور میتونه دربارهٔ زنها بنویسه وقتی هرگز حتا با یه زن هم نبوده؟ مرتیکهٔ خالیبند آشغال، مرتیکهٔ حقهباز، تعجبی نداره که نمیتونی بنویسی! تعجبی نداره که تو سگکوچولو خندید یه زن هم نبود. تعجبی نداره که داستانت عاشقانه نبود، مرتیکهٔ احمق، بچهمدرسهای کوچولوی کثیف.
نوشتنِ یه داستان عاشقانه، یاد گرفتن دربارهٔ زندگی.
پول با پُست رسید. نه چکی بود از هَکمِث کبیر و نه پذیرش از آتلانتیک مانثلی یا ستردی ایونینگ پست. فقط ده دلار بود، فقط ثروتی عظیم. مادرم فرستاده بود؛ چند بیمهنامهٔ دهسنتی است، آرتورو، که من به خاطر ارزش نقدیشان جمع کرده بودم و این هم سهم توست. ولی هر چی بود ده دلار بود؛ حالا دستنویس خودم نبود که نبود، دستکم یه متنی فروخته شده بود.
بذارش توی جیبت، آرتورو. صورتت رو بشور، موهات رو شونه کن، یه چیزی به خودت بزن که وقتی زل میزنی به آینه و دنبال موهای سفید میگردی بوی خوب بدی؛ آخه تو نگرانی آرتورو، تو نگرانی، و نگرانی موها رو سفید میکنه. ولی خبری از موهای سفید نبود، حتا یه رشته. آره، ولی چشم چپت چی؟ به نظر میرسه تغییر رنگ داده. مواظب باش آرتورو باندینی؛ به بیناییت فشار نیار، یادت باشه چی سر تارکینگتن اومد، یادت باشه چی سرِ جیمز جویس اومد.
بد نیست. وایساده بودم وسط اتاق و با عکس هَکمِث حرف میزدم؛ بد نیست، هَکمِث، یه داستان از دلش درمیآری. قیافهم چهطوره، هَکمِث؟ شده گاهی فکری بشی عالیجناب هَکمِث، که قیافهٔ من چهطوره؟ شده گاهی به خودت بگی فکریام که این یارو باندینی، نویسندهٔ داستان درخشان سگکوچولو خندید خوشقیافهست یا نه؟
زمان
۷ ساعت و ۱۹ دقیقه
حجم
۶۰۳٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۱۹ دقیقه
حجم
۶۰۳٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
بوکوفسکی ازفانته ونوشته هایش میگفت وچه شباهتی! قلم بوکوفسکی وحشی تروعریانتربود، این کتاب ومجموعه آرتورو باندینی جمله زیبا وعالی ودلنشین بودند،هنوزیکی دیگرازکتابهای فانته رانخواندم ولی این کتاب میتوان گفت بهترینشان بود.بسیارعالی بود.
با سلام و احترام و با تشکر از عوامل طاقچه. کتاب بسیار جذاب با قلمی متفاوت و سنگین و زیبا. این داستان با صدا و خوانش بسیار زیبای آقای نیما رئیسی و ترجمه خوب، واقعا شنیدنی تر شده بود. داستانی پر از
کتاب خوبی بود اما شک دارم که بخوام به کسی بگم که بخونتش. داستانش که یک پایان برای آرامش و سکون مخاطبش نداشته باشه به شخصه سلیقه ی من نیست
از غبار بپرس، کتابی روون که خوندنش تجربه جدیدی شد. انتظار داشتم آخرش امتیاز بیشتری بگیره که با وجود شخصیتهای رو اعصاب، امکانش نیست.🤷🏻♀️ با این حال ورا تو قلبم جا داره، چرا؟ چون وقتی آرتورو رو بغل کرده میگه: "اشکال نداره اگه منو
چارلز بوکفسکی فقید یکی از طرفداران جان فانته بود و خودش رو وامدار اون میدونست ببخشید یادم رفت عرض ادب و احترام کنم 🙈🙏
در کل جالب نبود و پیشنهاد نمی کنم. اما اگر تو این سبک مطالعه می کنید و به مذاقتون آشناست می تونه واسه یه بار خوندن سرگرمی بدی نباشه...
من رو کمی به یاد عقاید یک دلقک انداخت. از این حیث که واگویههای یک مرد جوانه که دقیقا نمیدونه چی میخواد و سرگشتهست. با این حال از اون رمان بسیار بسیار بهتر بود. گویندگی و موسیقی خیلی بهجا و
به نظرم به اندازه عشق با حروف کوچک و چهار میثاق داستان جذاب و انتهای قانع کننده ای نداشت... ولی خب فقط بخاطر صدای دلنشین آقای رییسی انتخاب کردم. لطفا کتاب های رمان ادبیات فرانسه رو بخونین، داستان هایی که شنونده میل