دانلود و خرید کتاب صوتی زنده به گور
معرفی کتاب صوتی زنده به گور
کتاب صوتی زنده به گور، مجموعه هشت داستان کوتاه از صادق هدایت است که با گویندگی علی دنیوی ساروی در آوانامه منتشر شدهاند. این داستانها دربارهٔ زندگی انسانهایی است که پوچی و تلخی زندگی را تجربه کردهاند و به دنبال معنایی برای زندگی یا پایان دادن به آن هستند. این داستانها عبارتند از: از یادداشتهای یک نفر دیوانه، حاجی مراد، اسیر فرانسوی، داوود گوژ پشت، مادلن، آتشپرست، آبجی خانم، مردهخورها، آب زندگی
درباره کتاب صوتی زنده به گور
زنده بهگور، نام مجموعهای از چند داستان کوتاه صادق هدایت است. داستانهایی که از پوچی، بیهودگی و تلخی زندگی حکایت میکند و روایتگر انسانهایی است که در زندگی به نوعی به بنبست رسیدهاند و در تلاش برای پایان دادن ب زندگی هستند. زندگی که خود نکبتبار میخوانند. آنها در عمق وجودشان دردی دارند که روح را در هم میشکند ولی مرگ هم آنها را از خود میراند. بسیاری معتقدند داستان زنده به گور متاثر از زندگی خود صادق هدایت است.
کتاب زنده به گور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب زنده به گور را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی ایرانی و داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره صادق هدایت
صادق هدایت در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ متولد شد. او نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. صادق هدایت را همراه محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.
هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و نیز، روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. هرچند آوازه هدایت در داستاننویسی است، امّا آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن را بازنویسی کرده او همچنین آثار نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف، فرانتس کافکا، آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کردهاست. شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسلهای بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و دربارهاش سخن گفتهاند.
از دیگر آثار صادق هدایت میتوان به زنده به گور، سگ ولگرد، نیرنگستان، سایه روشن و فواید گیاهخواری اشاره کرد.
صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.
بخشی از کتاب زنده به گور
آبجی خانم 22 سالش بود، ولی در خانه مانده بود و در باطن، به خواهرش حسادت میورزید. در مدت یک سال و نیم که ماهرخ رفته بود به خدمتگاری، یکبار نشد که آبجی خانم به سراغ او برود یا احوالش را بپرسد، پانزده روز یکمرتبه هم که ماهرخ برای دیدن خویشانش به خانه میآمد، آبجی خانم یا با یک نفر دعوایش میشد یا میرفت سر نماز، دو سه ساعت طول میداد. بعد هم که دور هم مینشستند به خواهرش گوشه و کنایه میزد و شروع میکرد به موعظه در باب نماز، روزه، طهارت، شکیّات. مثلاً میگفت: «از وقتیکه این زنهای قریوفری پیدا شدند، نان گران شد. هر کس روی نگیرد، در آن دنیا با موهای سرش در دوزخ آویزان میشود. هر که غیبت بکند، سرش قدّ کوه میشود و گردنش قد مو. در جهنم مارهایی هست که آدم پناه به اژدها میبرد»و از این قبیل چیزها میگفت. ماهرخ این حسادت را حس کرده بود، ولی بهروی خودش نمیآورد.
یکی از روزها، طرف عصر، ماهرخ به خانه آمد و مدتی با مادرش آهسته حرف زد و بعد رفت. آبجی خانم هم رفته بود در درگاه اتاق روبهرو نشسته بود و پک به قلیان میزد، ولی از آن حسادتی که داشت، از مادرش نپرسید که موضوع صحبت خواهرش چه بوده و مادر او هم چیزی نگفت.
سر شب که پدرش با کلاه تخممرغی که دوغآب گچ، رویش شتک زده بود، از بنّایی برگشت، رختش را درآورد. کیسهی توتون و چپقش را برداشت، رفت بالای پشتبام. آبجی خانم هم، کارهایش را کرده و نکرده گذاشت. با مادرش سماور حلبی، دیزی، بادیه مسی، ترشی و پیاز را برداشتند و رفتند روی گلیم دورهم نشستند. مادرش پیش درآمد کرد که عباس، نوکر همان خانه که ماهرخ در آنجا خدمتکار است، خیال دارد او را به زنی بگیرد. امروز صبح هم که خانه خلوت بود، ننه عباس آمده بود خواستگاری. میخواهند هفتهی دیگر او را عقد بکنند، 25 تومان شیربها میدهند، 30 تومان مهر میکنند با آینه، لاله، کلامالله، یک جفت ارسی، شیرینی، کیسهی حنا، چارقد تافته، تنبان، چیت زری و... پدر او همینطور که با بادبزن، دور شلهی دوخته، خودش را باد میزد و قند گوشه دهانش گذاشته، چایی دیشلمه را سر میکشید، سرش را جنباند و سر زبانی گفت:
- خیلی خوب، مبارک باشد. عیبی ندارد.
بدون اینکه تعجب بکند، خوشحال بشود یا اظهار عقیده بکند. مانند اینکه از زنش میترسید. آبجی خانم، خون خونش را میخورد. همینکه مطلب را دانست، دیگر نتوانست باقی بله بریهایی که شده گوش بدهد، به بهانهی نماز بیاختیار بلند شد، رفت پایین در اتاق پنجدری، خودش را در آینهی کوچکی که داشت نگاه کرد، به نظر خودش، پیر و شکسته آمد، مثل اینکه این چند دقیقه، او را چندین سال پیر کرده بود. چین میان ابروهای خودش را ورانداز کرد. در میان زلفهایش یک موی سفید پیدا کرد، با دو انگشت آن را کند، مدتی جلوی چراغ به آن خیره نگاه کرد، جایش که سوخت، هیچ حس نکرد.
زمان
۳ ساعت و ۵۰ دقیقه
حجم
۳۱۷٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳ ساعت و ۵۰ دقیقه
حجم
۳۱۷٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
این کتاب شامل چند داستان کوتاه از صادق هدایت است با گویندگی فوق العاده داستان ها هم به شدت زیبا هستند
اگه سبک نوشتاری هدایتو دوست دارید از این مجموعه هم خوشتون میاد گویندگی هم که عالی بود