دانلود و خرید کتاب صوتی آنها
معرفی کتاب صوتی آنها
در کتاب صوتی آنها سه داستان از نویسنده و شاعر انگلیسی رودیارد کیپلینگ با صدای میلاد تمدن میشنوید.
رودیارد کیپلینگ (Rudyard Kipling) با نام کامل ژوزف رودیارد کیپلینگ،) ۳۰ دسامبر ۱۸۶۵ - ۱۸ ژانویه ۱۹۳۶) نویسنده و شاعر انگلیسی، متولد بمبئی هندوستان است. پدرش در ادبیات و هنر استعداد فراوان داشت، موزهی لاهور را اداره میکرد و قصه مینوشت که از فرهنگ عامه مردم هند مایه گرفته بود. کیپلینگ نیز از کودکی تحت تاثیر قصههای شگفتانگیز و افسانهیی قرار گرفت که پرستاران هندی برایش نقل میکردند؛ هنگامی که در شش سالگی به انگلستان برده شد و به خانوادهیی انگلیسی سپرده شد، از شنیدن داستانهایی که میزبان دریانوردش دربارهی حوادث زندگی دریاییاش برایش حکایت میکرد، لذت میبرد.
کیپلینگ در ۱۸۸۲ به هند بازگشت و روزنامهنگاری را دنبال کرد و مقاله و و داستان برای روزنامهی لاهور نوشت. چهار سال بعد در ۱۸۶۶ نخستین مجموعهشعرش «ترانههای اداری» را منتشر کرد، و یک سال بعد نخستین مجموعهداستاناش را - «داستانهایی بیپرده از تپهها» - منتشرکرد. در مدت اقامتاش در هندوستان، کیپلینگ چند مجموعه داستان و رمان دیگر نیز منتشر کرد. در سال ۱۸۸۹ دوباره به انگلستان بازگشت. دو سال بعد از بازگشت به انگلیس، رمان «نوری که روشنی نبخشید» را منتشر کرد و سپس یک سال بعد مجموعهشعر «بلادهای سربازخانه» را. انتشار این دو کتاب، نام او را به عنوان شاعر و داستاننویس بر سر زبانها انداخت.
کیپلینگ، بعد از اینکه در ۱۸۹۲ با دختری آمریکایی ازدواج کرد در زادگاه همسرش اقامت گزید و به خلق آثاری دست یازید که شهرت جهانی را برایاش به ارمغان آورد. آثار این دوره که معروفترین آثار دورهی نویسندگیاش هستند عبارتاند از: ابداعهای گوناگون (۱۸۹۳) ، کتاب جنگل (۱۸۹۴) و دومین کتاب جنگل (۱۸۹۵)
بازگشت به انگلستان در ۱۸۹۶ با مرگ دختر هشتسالهاش، و سپس کشتهشدن پسر یازدهسالهاش در جنگ جهانی اول، دورهی جدیدی را در زندگی ادبی او رقم زد؛ و همین امر سرآغاز ورود عنصر «تلخی» به داستانهایش شد. عنصری که در سه داستان پیش رو نیز به بارزترین نحو ممکن جلوه نموده است. داستان اول که از راوی اول شخص بهره میبرد، همراه با توصیفات زیبا و جزییانگارانه، تحلیل روانشناسانهیی نیز از عناصر داستانی ارایه مینماید. داستانهای دوم و سوم بهصورت مستقیمی به حاشیههای جنگ میپردازد؛ حاشیههایی که تاثیرات جنگ را در خود میپرورند و تاثیری شگرف بر مردمی دارد که نمیخواهند و نمیتوانند باور کنند که داشتههایشان را از دست دادهاند.
کیپلینگ، در ۱۹۰۱ رمان «کیم» را منتشر کرد که معروفیت او را دو چندان کرد. و در نهایت، در ۱۹۰۷، در سن ۴۲ سالگی جایزه نوبل ادبیات به او داده شد.
آنها، ماری پست گیت و باغبان نام داستان هایی هستند که در این مجموعه میشنوید.
شنیدن کتاب آنها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوست داران داستان کوتاه خارجی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب آنها
ماری پستگیت
دربارهی دوشیزه ماری پستگیت، خانم مک کاسلاند نوشته بود که او کاملا وظیفهشناس، منظم، خوشبرخورد و بانومنش است. و من بسیار متاسفام که از او جدا میشوم، اما با اینحال امیدوارم همیشه از سعادت بهرهمند شود.
دوشیزه فاولر با این توصیهنامه او را استخدام کرد و در کمال تعجب دید که او همانگونه که گفته شده بسیار خوشبرخورد است. دوشیزه فاولر در آن زمان نزدیک به شصتسال داشت و با وجود اینکه نیاز به مراقبت داشت، اما مراقب خود را خسته نمیکرد. در مقابلاش با هیجان زیادی حرف میزد و خاطره تعریف میکرد. پدرش در روزهایی که نمایشگاه بزرگ ۱۸۵۱۴ به تازگی مجموعهیی از آخرین دستاوردهای تمدن را به معرض نمایش گذاشته بود، یک کارمند جز دربار بود. برخی از داستانهای دوشیزه فاولر، البته خیلی کم، مربوط به دورهی جوانی نبودند. ماری جوان نبود و اگرچه حرفهایش مانند چشمها و موهایش رنگی بودند، اما هیچگاه هیجانآور نمیشدند. او مصمم به سخنان همه گوش میداد و در آخر میگفت: «چهقدر جالب!» یا «چهقدر مهیج!» و همانطور که میبایست هیچگاه دوباره به آن موضوع اشاره نمیکرد، برای همین به خود میبالید که ذهنی حساس دارد، که در این چیزها متوقف نمیشود. همچنین یک حسابدار حسابهای داخلی بود، به همین دلیل کسبهی روستا با دفترهای هفتگیشان علاقهیی به او نداشتند. از سوی دیگر هیچ دشمنی نداشت، و هیچ حسادتی را حتا در میان افراد زشت برنمیانگیخت؛ هیچ شایعه یا تهمتی در او اثر نمیکرد؛ ظرف نیمساعت جای ثابتی را در میز دکتر و کشیش اشغال کرده بود؛ از آن خالههای عمومی برای بسیاری از بچههای کوچک خیابان روستا بود. بچههایی با والدینی که با وجود اینکه همهچیز را میپذیرفتند، اما از اینکه «قیم» خوانده شوند نفرت داشتند؛ از وقتی که دوشیزه فاولر از درد رماتیسم زمینگیر شده بود، در انجمن روستا بهعنوان نمایندهی دوشیزه فاولر فعالیت میکرد و در طول این ششماه مورد احترام تمامی اعضای انجمن واقع شده بود.
وقتی دست سرنوشت، دست برادرزادهی دوشیزه فاولر را که یتیم یازدهسالهی دوستداشتنییی نبود، در دستان دوشیزه فاولر قرار داد، ماری پستگیت به سهم خود و به عنوان کسی که در مدارس عمومی و خصوصی دوره دیده است، کار آموزش او را بر عهده گرفت. فهرست لباسهای مورد نیاز را بررسی کرد و جز به جز صورتحسابها و هزینههای اضافه را یادداشت کرد؛ به اربابان خانه، سرپرستارها، پرستارها و دکترها نامه نوشت و از نیمی از پاسخها خوشحال و از نیمی دیگر محزون شد. ویندهام فاولر جوان در تعطیلاتاش این موضوع را با خطابکردن «جعبهی پستی» «پستچی» یا «بستهی پستی» به او جبران کرد، و با ضربهزدن به میان دوشانهی باریکاش یا دویدن به میان باغچه و بعبعکردن باعث شده بود تا دهان بزرگ ماری باز بماند و دماغاش رو به آسمان قرار بگیرد و گردناش شبیه شتری که قرار است سلاخی شود سفت شود. پسر بعدها خانه را با سروصدا، جروبحث و رجزخوانی برای نیازهای شخصیاش، موارد مورد علاقهاش یا آنچه از آن بیزار بود پر میکرد، و این کار، خستگی کار را در ماری کم میکرد و به جای آن خنده را بر لبهایش مینشاند. بحران وقتی چندبرابر شد که پسر بزرگتر شد و ماری سفیر و مترجم او برای دوشیزه فاولر که علاقهی چندانی به پسرک نداشت، بود. ماری برگ برندهی پسر بود برای آیندهاش، زن رختشوی او، فرد قابل اعتماد برای پیداکردن چکمهها و لباسهای گمشدهی اشر، و همیشه پیشمرگ و بردهاش بود.
زمانی رسید که پسرک تصمیم گرفت وکیل شود، و از همین رو وارد دفتری در لندن شد. زمانیکه پسر هنگام ملاقات به جای «سامعلیک زنیکهی پیر» ، «صبحبهخیر قندعسل» میگفت، جنگی آغاز شد که شبیه هیچیک از جنگهایی نبود که ماری میتوانست به خاطر بیاورد؛ جنگ خارج از مرزهای انگلستان و در صفحات روزنامهها باقی نماند، بلکه وارد زندگی مردمی شد که ماری آنها را میشناخت. به دوشیزه فاولر گفت که «این اتفاق بسیار دردآور است.» جنگ گریبان پسر کشیش بخش را که قصد داشت با برادر بزرگترش وارد دنیای کسبوکار شود، گرفت. گریبان نوهی کلنل را در شب جشن میوهچینی در کانادا گرفت. جنگ گریبان پسر خانم سان را که به گفتهی مادرش فدای کشور شده بود هم گرفت و بسیار زود گریبان وین فاولر که روی کارت پستالی که فرستاده بود نوشته بود که به نیروی هوایی ملحق شده و جلیقهی بافتنییی که خواسته بود را نیز گرفت.
دوشیزه فاولر گفت: «اون باید بره و باید یه جلیقه داشته باشه.» بنابراین ماری میلهی بافتنی و پشم گرفت و دوشیزه فاولر به مردهایی که برایش کار میکردند و شامل دو باغبان و یک پیرمرد شصتساله بودند گفت که آنهایی که میتوانند به جنگ ملحق شوند بهتر است این کار را انجام دهند. فقط پیرمرد که چیپه نام داشت باقی ماند و به خانهی باغبانها نقل مکان کرد. آشپز هم در جهت رهایی از تجملات، بعد از یک نمایش پرشور با دوشیزه فاولر، مرخص شد و پیشخدمت به جایش به کار گرفته شد. دوشیزه فاولر دختر هفدهسالهی چیپه که نلی نام داشت را نیز بهعنوان نامهرسان معین کرد. خانم چیپه نیز گهگاه علاوه بر پختوپز کارهای تمیزکردن را هم انجام میداد و روند کمکردن از تعداد کارکنان به آرامی جریان داشت.
وین تقاضای افزایش مستمری کرد. دوشیزه فاولر که همیشه واقعگرایانه عمل میکرد، گفت: «اون باید افزایش مستمری رو داشته باشه. موقعیتها به گونهییس که وین نمیتونه زیاد با اون مستمری سر کنه و اگر سیصدتا باعث خوشحالی اون میشه...»
زمان
۲ ساعت و ۴۱ دقیقه
حجم
۱۵۱٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۴۱ دقیقه
حجم
۱۵۱٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد