دانلود و خرید کتاب مقدونیه از تهران دور نیست نیره پازوکی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب مقدونیه از تهران دور نیست

کتاب مقدونیه از تهران دور نیست

نویسنده:نیره پازوکی
انتشارات:نشر برج
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۹از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مقدونیه از تهران دور نیست

رمان «مقدونیه از تهران دور نیست» نوشته نیره پازوکی روایت عشق، گریز و مهاجرت در میانه‌ی انقلاب‌، جنگ و نسل‌کشی‌ است. رمان نیره پازوکی قصه‌ٔ تجربه‌های شخصی خودش و مهاجرانی است که در این مسیر همراه او بوده‌اند. مهاجرت، عشق، مرز و ... از جمله مفاهیمی هستند که در نوشتن این‌کتاب مدنظر نویسنده بوده‌اند. رمان «مقدونیه از تهران دور نیست» در ۳۴ فصل نوشته شده و توسط نشر برج منتشر شده است.

درباره کتاب  مقدونیه از تهران دور نیست

در رمان مقدونیه از تهران دور نیست داستان زنی روایت می‌شود که در اوایل دهه‌ی شصت و روزهای پرالتهاب تهران، مردی را که دوست می‌دارد به اجبار در حبس جا می‌گذارد و خود را به مقدونیه می‌رساند. در آن جا تلاش می‌کند خود را با محیط جدید تطبیق دهد. با عشق صاحب خانواده‌ای تازه می‌شود، اما باز هم حوادث تاریخی محبوب را از او می‌گیرند و او با دختر خردسالش به تهران برمی‌گردد تا در جایی زندگی کند که این بار مهاجرت را از چشم دیگران می‌تواند ببیند. جاده‌ها و رفتن‌ها و دوباره آغازکردن‌ها ناهید را رها نخواهند کرد.

درباره نیره پازوکی

نیره پازوکی، متولد ۱۳۳۹ در تهران است. او پس از انقلاب به ناچار به اروپا مهاجرت کرد و تحصیلات خود در رشته داروسازی را در یوگوسلاوی سابق و سپس مقدونیه فعلی به پایان برد. در مدت تحصیل، پازوکی شاهد جنگ داخلی و سپس تجزیه یوگوسلاوی هم بود که اثرات این مشاهدات نیز در آثارش به چشم می‌خورند. خانم پازوکی، علاوه بر نویسندگی، نقاشی و عکاسی را هم دنبال می‌کنند. نیره پازوکی که روزگاری دانشجوی دانشگاه تهران بوده، سال ۶۲ واقعا در مقدونیه در یوگسلاوی سابق بوده و یک مهاجر محسوب می‌شده است. در نتیجه برای ادامه زندگی به تحصیل در رشته‌های نقاشی و سپس داروسازی می‌پردازد. او علاوه بر جنگ ایران، جنگ یوگسلاوی و تجزیه این‌کشور را هم دیده و با خود به این‌مساله فکر کرده که گویی هرجا پا می‌گذارد، جنگ می‌شود. «مقدونیه از تهران دور نیست» اولین اثر داستانی نویسنده آن است و  طرح قصه و داستانش برگرفته از زندگی و تجربیات شخصی وی هستند.

کتاب مقدونیه از تهران دور نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام افرادی که به مقولهٔ مهاجرت و مشکلات ناشی از آن علاقه دارند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مقدونیه از تهران دور نیست

«خانم این مردم جنگ دیده‌اند. روی سر این مردم موشک انداخته‌اند. مردم گرسنگی و فلاکت و بدبختی و دربه‌دری کشیده‌اند. آن موقع شما کجا بودید؟ موقعی که روی سر این مردم موشک‌های نُه‌متری می‌انداختند، وقتی بچه‌های این مردم خون می‌دادند تا از مرزهای کشور دفاع کنند، شما کجا بودید؟»

داد می‌زند. خون دویده زیر پوست صورتش، دهانش کف کرده و گوشه‌های لبش سفید شده، رگ‌های شقیقه و گردنش بیرون زده و سایهٔ ریشی چندروزه گونه‌های سرخش را پوشانده است.

من هم داد می‌زنم: «جنگیدن که فقط توی جبهه نیست، آقا. من جبهه نرفتم، ولی بالاخره به هرجان‌کندنی بود درس خواندم. گرسنگی و فلاکت و بدبختی و دربه‌دری کم نکشیدم.»

هر دو نفس تازه می‌کنیم. به من زل می‌زند. موی‌رگ‌های قرمز دویده توی سفیدیِ چشم‌هاش، مردمک‌هاش از پشت شیشه‌های ضخیم عینک چپ‌وراست می‌شوند و می‌گوید: «گفتید اسمش چه بود؟ جایی را که درس خوانده‌اید می‌گویم.»

عرق از زیرلباسم تندتند چکه می‌کند و سُر می‌خورد روی تنم. اتاق پنجره‌ای رو به بیرون ندارد و به بزرگیِ یک میز فلزی و یک کارمند است. نور و هوا کم دارد. بوی ماندگی می‌دهد. هر یکی دو دقیقه کسی می‌آید، پرونده‌ای زیر بغل یا کاغذی می‌آورد، امضا می‌گیرد و می‌رود. صدای بازوبسته‌شدن درِ آسانسور توی راهرو قطع نمی‌شود. سانیا کنارم ایستاده و آستین لباسم را می‌کشد. آستینم را از دستش بیرون می‌کشم و رو به کارمند می‌گویم: «یوگسلاوی، مقدونیه. من مقدونیه درس خواندم، آقا. بعد از یک ماه انگار تازه مرا می‌بینید. هر دفعه هم که می‌آیم همین را می‌پرسید.»

Fatemeh
۱۴۰۰/۰۸/۱۰

خیلی خوب بود، ارزش خوندن داره، داستان پردازی و جذابیت داستان همه خوب بود، توصیه میکنم بخونیدش

محسن
۱۴۰۲/۰۳/۱۷

شخصیت اصلی کتاب زنی است که در دههٔ شصت و به خاطر شرایط سیاسی مجبور می‌شود به یوگسلاوی مهاجرت کند. در آنجا داروسازی می‌خواند. بعد از سال‌ها به ایران برمی‌گردد و تلاش می‌کند کار کند و داروخانه‌ای راه بیندازد اما

- بیشتر
sbabayan
۱۴۰۲/۰۸/۲۷

کتاب داستان جذابی از زندگی ناهید، از زمان انقلاب تا سالهای دهه ۸۰ است. و بین گذشته و حال در رفت و امد است. کتاب سریع پیش می رود و خسته کننده نیست، خصوصا دید خوبی از پناهندگان سیاسی ان

- بیشتر
مسافر خسته
۱۴۰۱/۱۰/۰۲

داستان جالب و عجیبی بود

الهامم
۱۴۰۳/۰۷/۲۹

کتاب خیلی معمولی بود کشش کافی برای ادامه داستان داره ولی در نهایت نکته خاصی نداره که در نهایت یادتون بمونه

ams1363
۱۴۰۳/۰۱/۰۶

شروع نسبت به میانه و پایان بهتر بود ولی روایت منقطع خوبی داشت،هرچند از یک‌جایی سرعت داستان خیلی زیاد شد.

2m,z,s
۱۴۰۲/۰۹/۲۸

از پادکست کتابگرد معرفی شد. با توجه به اینکه بر اساس ماجرای واقعی بود خوب بود

Chenza
۱۴۰۲/۰۳/۱۱

محتوای کتاب و قلم نویسنده مشکلی نداشتند و نثرش هم روان بود من به شخصه علاقه دارم تجربه مهاجرت ایرانی‌ها رو بخونم اما این داستان و سیرو روند اتفاقات اصلا برای من جذابیتی نداشت و موقع خوندنش حس و حال

- بیشتر
کاربر 570457
۱۴۰۱/۱۰/۰۸

با نثری روان و جذاب روابط عاطفی ، سیاسی واجتماعی بین آدمهارا در چندین کشورچنان بیان میکند که با شروع کتاب دیگر نمیتوانی وقفه ای در خواندنش ایجاد کنی خواندنش را توصیه میکنم

abad
۱۴۰۰/۰۹/۲۵

سلام توصیه میکنم این کتاب بصورت صوتی هم ارائه شود ممنون از نویسنده ،انتشارات و مجموعه طاقچه

وطن که مهربان نباشد وطن نمی‌باشد.
حسین احمدی
زندگی به آدم‌ها درس می‌دهد و آدم‌ها را آدم می‌کند.»
امینه
خیلی چیزها دست خودمان نیست، ولی آرزوهامان که دست خودمان است.»
امینه
«من می‌توانم درمورد خانه ساعت‌ها برایتان حرف بزنم. من معنی خانه را خیلی خوب می‌فهمم. شاید به دلیل اینکه معنی دربه‌دری را خوب می‌فهمم. گاهی آدم چیزی را که هیچ‌وقت نداشته بهتر از چیزی که همیشه داشته می‌فهمد. حالا می‌خواهم یکی دو تا عکس نشانتان بدهم.»
حسین احمدی
لرزیدن زمین که تمام شد، کس‌وکارمان را از زیر خاک و آوار بیرون آوردیم و دوباره زیر خاک کردیم.
محسن
«آدم وقتی مادر می‌شود بچه‌اش می‌شود یک تکه از خودش، آرزوهاش با آرزوهای بچه‌اش یکی می‌شود.»
حسین احمدی
«دوری رنج و درد دارد. فاصله هیولایی است. نیمی از ما را با خود می‌برد به جایی که با آن آشنا نیستیم. نیمی از ما که می‌ماند دیگر برای خودمان هم آشنا نخواهد بود»
محمدعلی عضدی
دوری هیولایی بود، فاصله آدم‌ها را عوض می‌کرد و من می‌رفتم جایی که نمی‌دانستم چه سرنوشتی برایم رقم خواهد
محمدعلی عضدی
قطار سوت کشید و از جا کنده شد. آنتونیو گفت: «راه‌آهن را انگار آفریده‌اند برای خداحافظی‌های غم‌انگیز.» کلاهم را تا روی گوش‌ها پایین کشیدم و گفتم: «برای خداحافظی‌های عاشقانهٔ دردناکِ همراه با اشک و آه و ناله.»
حسین احمدی
«کسی که ویرانی خانه‌اش را دیده...» «می‌داند که همه‌چیز ناپایدار است.»
محسن
«آرزوهاتان... کمی هم به آرزوهاتان فکر کنید. هر دو توی این داروخانهٔ پوسیده، نگران نان شبتان، گیر افتاده‌اید. ترس از جیب خالی همه‌تان را گیر انداخته.»
حسین احمدی
با خودم فکر می‌کنم زندگی باید چیزی باشد که من منتظرشم، چیزی که همهٔ این سال‌ها منتظرش بودم. چه‌چیز؟ نمی‌دانم.
محمدعلی عضدی
«من می‌توانم درمورد خانه ساعت‌ها برایتان حرف بزنم. من معنی خانه را خیلی خوب می‌فهمم. شاید به دلیل اینکه معنی دربه‌دری را خوب می‌فهمم. گاهی آدم چیزی را که هیچ‌وقت نداشته بهتر از چیزی که همیشه داشته می‌فهمد.
محسن
سانیا می‌پرد روی زانوهام می‌نشیند. تمبرهایی که به پیشانی‌اش چسبانده عکسِ گل و پرنده دارد و زیرش تاریخ نوروزهای ۱۳۶۴ و ۱۳۶۷ نوشته شده. یک تمبر نشانم می‌دهد و می‌پرسد: «چرا این دو تا آقا دارند همدیگر را بوس می‌کنند؟» «این آقا نخست‌وزیر است و این‌یکی رئیس‌جمهور. اینجا نوشته هفتهٔ دولت.» سانیا ریزریز می‌خندد و می‌پرسد: «در این هفته همه همدیگر را بوس می‌کنند یا فقط نخست‌وزیرها و رئیس‌جمهورها همدیگر را بوس می‌کنند؟»
محسن
«دوری رنج و درد دارد. فاصله هیولایی است. نیمی از ما را با خود می‌برد به جایی که با آن آشنا نیستیم. نیمی از ما که می‌ماند دیگر برای خودمان هم آشنا نخواهد بود»
محسن
«این‌طور نیست؟ درست نمی‌گویم؟ تا حالا به چیزی اعتقاد داشته‌ای که مثل خیلی‌ها بتوانی پایش بایستی؟» روی سکو بوی زغال‌سنگ و قهوه قاتی بود. ایستگاه خلوت بود. روی نیمکت‌ها زوج‌ها به هم چسبیده بودند. قطارها با کوپه‌های خالی به‌سمت مقصد می‌رفتند. آنتونیو دکمهٔ کتش را بست و سرش را میان شانه‌ها برد و گفت: «پیش نیامده، من نه جنگ دیده‌ام و نه بگیروببند. نمی‌دانم تا کجا می‌توانم پای اعتقادم بایستم.»
حسین احمدی
«ما بدون اینکه بخواهیم به این دنیا می‌آییم. کجا؟ نمی‌دانیم. کِی؟ آن را هم نمی‌دانیم. کنار چه‌کسانی؟ چه سرنوشتی قرار است داشته باشیم؟ سهم ما از خوشبختی و بدبختی، از درد و لذت، چقدر است؟ نمی‌دانیم، درست مثل گوسفندی که گوشهٔ باغمان بسته‌ایم. فکرش را که می‌کنیم، مغزمان از این‌همه کوچکی و حقارتمان سوت می‌کشد. خب، حالا من از شما می‌پرسم، دکترجان! چرا وقتی ناگهان می‌فهمیم همه‌مان ول‌معطلیم، به هم کمک نکنیم که این زندگی برایمان آسان‌تر بگذرد؟»
حسین احمدی

حجم

۲۳۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۲۳۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
تومان