دانلود و خرید کتاب صندلی سحرآمیز انید بلایتون ترجمه آزاده مظفر
تصویر جلد کتاب صندلی سحرآمیز

کتاب صندلی سحرآمیز

انتشارات:انتشارات کویر
امتیاز:
۵.۰از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صندلی سحرآمیز

کتاب صندلی سحرآمیز رمانی است نوشته انید بلایتون که با ترجمه آزاده مظفر منتشر شده است. کتاب صندلی سحرآمیز داستان یک دختر و پسر است که برای تلد مادرشان به یک مغازه عجیب می‌روند.

درباره کتاب صندلی سحرآمیز

ماجراها دقیقاً از روزی شروع شد که «سالی» و «پیتر» از خانه خارج شدند تا با سی و پنج پنی پولی که داشتند هدیه‌ای برای تولد مادرشان بخرند. آنها داخل مغازه تاریک و قدیمی شدند. آن‌قدر تاریک بود که بچه‌ها پایشان به قالیچه‌های کپه‌شده روی زمین گیر کرد. هیچ کس آنجا نبود. پیتر به‌طرف پیشخوان مغازه رفت و تقّه‌ای به آن زد. در کوچکی از پشت مغازه باز شد و مرد کوتوله و عجیب و غریبی که قدش از پیشخوان بلندتر نبود وارد شد. او گوش‌های نوک‌تیزی مثل پری‌های افسانه‌ای داشت. بچه‌ها با تعجب به او خیره شده بودند. بداخلاق به‌نظر می‌رسید و با صدای نازکی حرف می‌زد. پیتر گفت: ما آن گلدانی را می‌خواهیم که رویش عکس قو است. اما یک چیز در مغازه طبیعی نبود اجسام خودشان تکان می‌خوردند و اتفاقات عجیبی ممکن بود رخ دهد.

خواندن کتاب صندلی سحرآمیز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب صندلی سحرآمیز

مرد در جعبه دیگری را باز کرد و گفت ظاهر شو! و روباه قرمزی از آن بیرون پرید. روباه زوزه کوتاهی کشید و شروع به دویدن دور مغازه کرد و دماغش را روی زمین می‌مالید. بچه‌ها می‌ترسیدند که روباه گازشان بگیرد و هر دو با هم روی صندلی کهنه‌ای نشستند و پاهایشان را از زمین بالا گرفتند تا از دسترس روباه دور باشد.

این شگفت‌انگیزترین مغازه‌ای بود که آنها تا به‌حال رفته بودند! در همه جعبه‌ها چیزهای عجیب و غریب و خیالی نگهداری می‌شد! آنجا نمی‌توانست یک فروشگاه واقعی باشد!

بچه‌ها توجه‌شان به راه‌پله‌ای که از وسط مغازه شروع شده بود جلب شد و ناگهان دیدند که شخص دیگری بالای آن ظاهر شد. او مردی قدبلند و لاغر با ریشی دراز بود که روی زمین را جارو می‌کرد. روی سرش کلاه نوک‌تیزی بود که او را بلندتر نشان می‌داد.

سالی گفت: نگاه کن! به نظرت شبیه جادوگرها نیست؟

تازه‌وارد با صدایی ترسناک و مخوف به مرد کوتوله غرید:

ــ تیپت! تیپت! چه‌کار می‌کنی؟

مرد کوتوله با لحنی عبوس جواب داد: به‌دنبال تکه‌ای کاغذ می‌گردم، و تنها چیزی که پیدا می‌کنم پروانه و روباه و گربه سیاه و... است!

آن صدا با عصبانیت گفت: چی؟! چه‌طور جرأت کردی در جعبه‌ها را باز کنی؟! او با سر و صدا از پله‌ها پایین آمد و یک آن بچه‌ها را دید.

به آنها خیره شد و پرسید: شما کی هستید؟ به چه اجازه‌ای این‌جا آمده‌اید؟

پیتر با وحشت گفت: ما می‌خواستیم این گلدان را بخریم.

مرد قدبلند درحالی که ریشش را به بالا چرخاند و زیر چانه‌اش جمع کرد و گره زد و گفت: زود باشید! حالا که این‌جا هستید می‌توانید به تیپت کمک کنید تا روباه را بگیرد.

سالی گفت: من نمی‌خواهم این کار را بکنم. ممکن است مراگاز بگیرد، قفل در را باز کنید و بگذارید ما برویم.

مرد قلد بلند گفت: نه تا زمانی که همه پروانه‌ها و روباه را نگیرید و دوباره به جعبه‌هایشان بازگردانید نمی‌توانید از این‌جا بروید!

پیتر گفت: آه عزیزم! از جایت تکان نخور و از روی صندلی بلند نشو، همان‌طور که او و سالی همچنان روی صندلی نشسته بودند و پاهایشان را بالاگرفته بودند، پیتر گفت: آرزو می‌کنم که به سلامت به خانه بازگردیم!

ناگهان عجیب‌ترین اتفاق رخ داد! صندلی‌ای که آنها روی آن نشسته بودند شروع به جیرجیر و قیژقیژ کرد و به یک دفعه همراه با بچه‌ها به هوا بلند شد! آنها خودشان را محکم نگه داشته بودند و از آن‌چه رخ داده بود شگفت‌زده بودند! صندلی به طرف در پرواز کرد اما در بسته بود؛ به طرف پنجره پرواز کرد اما پنجره هم بسته بود.

همین موقع جادوگر و تیپت دنبال آنها دویدند و با خشم فریاد زدند، چه‌طور جرأت کردید از صندلی سحرآمیز استفاده کنید؟! آرزویت را پس بگیر! آرزویت را پس بگیر!

پیتر فریاد کشید: این کار را نمی‌کنم! برو صندلی سحرآمیز و ما را به خانه برسان! 

♡ atrin ♡ *(ı like miracles)*
۱۴۰۰/۱۱/۰۳

خوبه دوس داشتنی هستش 🙃

love yourself
۱۴۰۰/۰۴/۲۵

لطفاً کتاب های مدرسه مالوری از این نویسنده را هم در طاقچه قرار دهید

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

حجم

۱۱۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان