کتاب هفت راز
معرفی کتاب هفت راز
کتاب هفت راز نوشتهٔ انید بلایتون و ترجمهٔ فرنوش استاد لطفی است و افریز آن را منتشر کرده است. این کتاب کاملشدهٔ هفت راز است؛ هفت راز در هفت داستان کوتاه از بلایتون.
درباره کتاب هفت راز
سالهاست که انید ماری بلایتن محبوبترین و بهترین نویسندهٔ کودکان بریتانیا است.
نخستین ماجراجویی او انجمن هفت راز نام دارد و دیگر کتابها از این قرار هستند:
۱- هفت راز
۲- ماجرای مخفی
۳- ایفای وظایف محرمانه
۴- در ادامه هفت راز
۵- به هفت راز رجوع کنید
۶- کارت محرمانه هفت راز
۷- هفت پیروزی محرمانه
۸- سه تشویق برای هفت راز
۹- هفت راز مخفی
۱۰- اطلاعات محرمانه برای هفت راز
۱۱- هفت راز و آتش بازی
۱۲- هفت راز قدیمی خوب
۱۳- شوک برای هفت راز
۱۴- هفت راز را ببینید
۱۵- سرگرمی برای هفت راز
تمام کتابها مربوط به هفت کودک و سگ آنها اسکمپه است و هر کتاب به خودی خود کامل و مجزا محسوب میشود.
خواندن کتاب هفت راز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هفت راز
«صبح روز بعد پنج کودک راهی خانه اولد میل شدند، جایی که پیتر و ژانت در آن زندگی می کردند. نام خود را از آسیاب مخروبه ای که بر روی تپه، در فاصله ای دور قرار گرفته بود، گرفت که سال هاست از آن استفاده نمی شود.
جورج اول آمد داخل باغ شد و در انتهای باغ به کلبه قدیمی رسید. اولین چیزی که او دید علامت روی درب بود S.S، در آنجا، با رنگ سبز روشن و پررنگ کشیده شده بود
در زد ساکت بود. دوباره در زد. هنوز پاسخی نشنید، اگرچه مطمئن بود که پیتر و ژانت آنجا هستند زیرا مطمئن بود که چهره ژانت را در پنجره کوچک کلبه دیده است.
صدای خش خش را زیر در شنید. این باید اسکمپه باشد! بی حوصله. دوباره در زد
پیتر گفت: احمق رمز عبور را بده
جورج گفت: اوه، من فراموش کردم. Wenceslas
در، یک دفعه باز شد. جورج پوزخندی زد و وارد شد. به اطراف نگاه کرد. چه مکان گرم و دنجی؟ اینجا بسیار دنج است. آیا این مکان دنج برای ملاقات ما است؟
پیتر گفت: آره. اینجا خوب و گرم است. نشان شما کجاست؟ دکمه شما با S.S. روشن می شود؟
جورج گفت: عصبانی نشو من آن را فراموش کرده ام. امیدوارم آن را گم نکرده باشم.
ژانت با لحنی جدی گفت: شما عضو منظمی نیستید. رمز عبور را فراموش کرده و نشان خود را نیز فراموش کرده اید.
جورج گفت: متاسفم. راستش را بخواهید من تقریباً انجمن هفت راز را فراموش کرده بودم!
پیتر گفت: "خوب، تو، شایستگی عضویت در آن را نداری، من فکر می کنم فقط به این خاطر که ما مدتی است ملاقات نکرده ایم
دوباره در زدند. پم و باربارا بودند. سکوت در کلبه حاکم بود. همه به دنبال رمز عبور بودند.
باربارا، با صدای جالبی گفت: "Wenceslas"، همه پریدند.
پم زمزمه کرد: "Wenceslas". در باز شد و آن ها داخل رفتند.
پیتر با خوشحالی گفت: خوب شما هر دو نشان خود را پوشیده اید. حالا کالین و جک کجا هستند؟ آن ها دیر کرده اند.
جک پشت در منتظر کالین بود. او رمز عبور را فراموش کرده بود! عزیزم، آن چه
می تواند باشد؟ او به انواع و اقسام چیزها فکر می کرد Nowell Wies Men می تواند چه باشد؟ او مطمئن بود که این کار مربوط به سرودهای کریسمس است.
او دوست نداشت بدون دانستن رمز عبور به محل جلسه برود. پیتر می تواند بسیار سخت گیر باشد. جک دوست نداشت در مقابل مردم متقلب شود و فکر کرد تا شاید به کلمه عبور برسد. او کالین را از دور دید و تصمیم گرفت منتظر او بماند. کالین مطمئناً این کلمه را می داند!
کالین هنگام بالا آمدن گفت: سلام! بقیه را دیده اید؟
جک گفت: من پم و باربارا را دیدم که وارد خانه می شوند.»
حجم
۶۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه