
کتاب هنر ظریف بی خیالی
معرفی کتاب هنر ظریف بی خیالی
کتاب هنر ظریف بی خیالی نوشته مارک مانسون و ترجمه سعید حیاتی قرار است یک دیدگاه نامتعارف به خوب زندگی کردن را به مخاطبانش معرفی کند. این کتاب از مجموعه کتب انگیزشی انتشارات گیوا است.
درباره کتاب هنر ظریف بی خیالی
ما نمیتوانیم بیخیال تمام دغدغههایی که داریم بشویم. بهرحال این در طبیعت ما انسانها است که به چیزی اهمیت بدهیم و دغدغهاش را داشته باشیم. اما ما میتوانیم انتخاب کنیم که دغدغه چه چیزهایی را داشته باشیم و نگران چه چیزهایی باشیم. پس سوال این است: ما باید دغدغه چه چیزی را داشته باشیم؟
مارک مانسون در کتاب هنر ظریف بی خیالی پاسخ این سوال را داده است: ما باید تمام گزینههای غیر مهم را دور بریزیم تا بتوانیم دغدغه چیزهای واقعی و ملموس را داشته باشیم. او در این کتاب از زندگی افراد واقعی مثال میآورد و داستانهایی را هم از زندگی خودش تعریف میکند. به این ترتیب مخاطب خود را با نویسنده نزدیکتر حس میکند. اما از دل این داستانها، مفاهیمی مثل رنج، درد، دغدغه، مرگ و زندگی را بهصورت واقعی و ملموس روایت و واکاوی میکند تا به ما بیاموزد که چگونه تمرکزمان را روی چند گزینه محدود کنیم. در حقیقت این کتاب قرار است به ما یاد بدهد چطور میتوانیم در زندگی روی همهچیز به جز مهمترینها خط بکشیم.
کتاب هنر ظریف بی خیالی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب هنر ظریف بی خیالی برای تمام آدمهایی است که دوست دارند، آگاهانه انتخاب کنند تا زمان و انرژی خود را روی چه موارد و مسائلی متمرکز کنند.
درباره مارک مانسون
مارک مانسن، متولد ۹ مارس ۱۹۸۴ در تگزاس است. مانسن از دانشگاه بوستون فارغالتحصیل شد. کتاب هنر ظریف بی خیالی که به نام هنر ظریف رهایی از دغدغهها هم ترجمه شده است، اثری بود که برای نویسندهاش یعنی شهرت به ارمغان آورد. تا پیش از آن او مشغول کار برای وبلاگ خود بود. در حال حاضر او در منهتن نیویورک زندگی میکند.
از میان آثار دیگر مارک مانسون میتوان به کتابهای همه چیز به فنا رفته است، عشق کافی نیست و همه چیز درباره عادتها اشاره کرد.
بخشی از کتاب هنر ظریف بی خیالی
چارلز بوکوفسکی یک الکلی، زنباز، قمارباز، ولگرد، ناخنخشک، بیننگ و عار و در بدترین روزهای خود، یک شاعر بود. او احتمالاً آخرین کسی است که روی زمین میرود و میخواهید به دنبال کتابی باشید که توسط او به رشته تحریر در آمده باشد. به همین دلیل او بهترین نقطه برای شروع است. بوکوفسکی میخواست نویسنده شود. اما پس از دههها کار او تقریباً توسط هر مجله، روزنامه، ژورنال، نماینده و ناشری که به آنها رفته بود جواب رد شنیده بود. آنها گفتند که کار او مزخرف. خام. چندش آور. فاسد بود و با انباشته شدن کوهی از جوابهای رد شنیدن، سنگینی شکست هایش او را به عمق افسردگی با الکل سوق داد که پیشتر در زندگی گذشته گه گاهی مصرف مینمود. بوکوفسکی یک کار روزانه به عنوان نامه نگار در یک اداره پست داشت. او پولی که دریافت میکرد و بیشتر آن را صرف مشروبات الکلی کرد. او بقیه را در پیست اتومبیلرانی قمار کرد. شب، او تنها مینوشید و گاهی اوقات شعرهایی را بر روی ماشین تحریر قدیمی خود تایپ میکرد.
یک شب از خواب بیدار شد و بعد از سی سال که با خوردن الکل و استفاده مواد مخدر و قمار بازی سپری شده بود و او حال پنجاه سال داشت، سردبیر یک انتشارات کوچک مستقل علاقه عجیبی به او نشان داد.او یک عمر با حسرت و ناراحتی روزهایش را سپری کرده بود. او نمیتوانست پول یا وعده فروش زیادی به بوکوفسکی بدهد، اما او تصمیم نداشت بازنده شود و تصمیم گرفت از او فرصتی بگیرد. این نخستین شانس واقعی بود که بوکوفسکی تاکنون بدست آورده بود، و احتمالأ متوجه این موضوع شده بود، بوکوفسکی برای سردبیر نامهای نوشت: من یکی از این دو انتخاب را میتوتنم داشته باشم: در اداره پست بمانم و دیوانه شوم و یا در اینجا بمانم و با نویسندگی به کار ادامه دهم. پس من تصمیم به نویسندگی میگیرم. بوکوفسکی پس از امضای قرارداد، اولین رمان خود را در سه هفته نوشت. این به سادگی ماندن در اداره پست نبود، وی در کتابش نوشت: تقدیم به همه. بعد از آن، او شش رمان و صدها شعر منتشر کرد و بیش از دو میلیون نسخه از کتابهای خود را فروخت.
او این انتظار را نداشت که تا این حد به محبوبیت برسد. داستانهای بوکوفسکی مانند نان و کره روایت فرهنگی ما هستند انسان برای آنچه میخواهد میجنگد، هرگز تسلیم نمیشود و سرانجام به بزرگترین رویاهایش میرسد. این عملا چیزی است که انتظار دارد اتفاق بیفتد. همه ما به داستانهایی مانند بوکوفسکی نگاه میکنیم و میگوییم، میبینید؟ او هرگز تسلیم نشد. او هرگز تلاش را متوقف نکرد. او همیشه به خودش ایمان داشت. او در برابر همه مخالفتها ایستادگی کرد و چیزی را از خودش برجا گذاشت. عجیب است که روی سنگ قبر بوکوفسکی، سنگ نوشته: (تلاش نکن) را ببینید، بوکاسکی با وجود فروش کتاب و شهرت، بازنده بود. او میدانست که موفقیت او پیروزی اونبود، بلکه واقعیت این بود که میدانست بازنده است، او آن را پذیرفت و صادقانه در مورد آن نوشت. او هرگز سعی نکرد که چیزی غیر از آنچه بود، باشد. نبوغ در کار بوکاسکی در غلبه بر شگفتیهای باورنکردنی و یا تبدیل شدن او به یک درخشش ادبی امکان پذیرنبود، بلکه برعکس. این توانایی ساده او بود که کاملا، بیپرده با صداقت با خودش - به ویژه بدترین کارهایش و به اشتراک گذاشتن شکستهای خود شک نداشته باشد. این داستان واقعی موفقیت بوکاسکی است (آسایش او به دلیل یک شکست) بوکاسکی به موفقیت پشت نکرد. او حتی پس از شهرت خود، همچنان باخواندن شعر نشان داد که به مخاطبان خود توهین میکند و به طور کلامی مورد آزار و اذیت قرار میدهد. او همیشه خود را در معرض دید عموم قرار داد. شهرت و موفقیت، او را به فردی بهتر تبدیل نکرده است. او با تبدیل شدن به یک فرد معروف، موفق نبود. پیشرفت و موفقیت اغلب در کنار هم به وقوع میپیوندند. اما این بدان معنا نیست که آنها یکسان هستند. فرهنگ امروز ما تمرکز زیادی روی انتظارات مثبت غیر واقعی دارد: شادتر، سالمتر، باهوشتر، موفقتر، ثروتمندتر و محبوبتر، باشید.
حجم
۱۹۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
حجم
۱۹۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه خیلی بد بود .ترجمه های دیگر را برای خواندن انتخاب کنید مثلا الهام شریف.محتوای کتاب خواندنی وجالب میباشد