دانلود و خرید کتاب خانوم ماه ساجده تقی‌زاده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب خانوم ماه اثر ساجده تقی‌زاده

کتاب خانوم ماه

انتشارات:به نشر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خانوم ماه

کتاب خانوم ماه اثری از ساجده تقی زاده، روایتی از زن بدون هیچ پسوندی ... است. این کتاب داستان زندگی خانم ناز علی‌نژاد، همسر شهید شیرعلی سلطانی را روایت می‌کند.

کتاب خانوم ماه، روایتی از زن بدون هیچ پسوندی، داستانی از زندگی خانم‌ ناز علی‌نژاد همسر شهید شیرعلی سلطانی است. این داستان در سه فصل جداگانه روایت می‌شود و از زندگی و انتخاب‌های خانم ناز می‌گوید. اما نویسنده در این میان داستان زنی دیگر از پاریس را هم با مخاطبانش درمیان می‌گذارد. تا پیش از اینکه این دو زن در داستان بهم برسند، کتاب به صورت داستان‌های کوتاه بهم پیوسته روایت می‌شود.

کتاب خانوم ماه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب خانوم ماه را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایرانی و دوست‌داران زندگی رزمندگان و شهدا پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب خانوم ماه

از این حرف ها خیلی خجالت می کشیدم، جارو را برداشتم و رفتم توی کوچه، اما این حرکتم دست انداختن ها را بیشتر کرد، دختر قد بلد لاغری پشت سرم چند قدم آمد و گفت:

- چیه خانوم ناز؟ به خودت گرفتی، دختر ما شوخی کردیم... ما خودمون می دونیم از این شانس ها نداریم!

بعد درحالی که صورتش از خشم و حسادت قرمز شده بود اضافه کرد: فعلا تو دختر شاه پریون هستی!

به تته پته افتاده بودم نمی دانستم چه جوابی بدهم! یک دفعه سکینه گفت:

- خجالت بکشید دیگه، چیکار به خانوم ناز دارید، بله اگه یه دختر تو کوشک باشه که لیاقت شیرعلی رو داشته باشه خانوم نازه، حالا دیدید از همه ی شما کوچیکتره اذیتش می کنید؟ بدویید برید رد کارتون... یالا بجنبید، شب شد.

همه متفرق شدند، هر کسی چیزی زیر لب می گفت و از کنار من رد می شد.

نرگس فهمید ناراحت هستم، آمد پیش من و گفت:

- خواهر اینا چرا از این حرف ها می زنن؟

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

- هیچی خواهر، دخترها دور هم که جمع می شن پی یه مطلبی می گردند، تو به این حرف ها توجه نکن!

- خواهر بیا بریم خونه، من از این حرف ها خوشم نمی یاد!

- نه خواهر من نذر دارم دیگه کارمون داره تموم می شه، کار برای امام حسینه، خوبیت نداره این حرف ها، تو برو آب بیار تا زود تموم بشه.

قانع شد، دبه ها را برداشت و رفت سر آب.

دم غروب بود و هوا هر لحظه لطیف تر می شد. بوی خاک نمپاشی شده همه جا را گرفته بود و گل های پیچک و نیلوفر روی پرچین باغ ها خودنمایی می کردند. دخترها چادرهای گلدارشان را به کمر بسته بودند و با اشتیاق کار می کردند، با این همه یک حزن عجیب احساس می کردم. انگار زنی در دوردست ها گریه می کند و باد صدایش را از لابلای درخت ها و دیوار ها و چشمه ها رد می کند و به گوش من می رساند. دلم خیلی گرفته بود. خودم را آماده کرده بودم برای هر چه روضه و نوحه در دنیاست گریه کنم. همین طورکه جارو می زدم اشک می ریختم، هر از چند گاهی یک آه طولانی می کشیدم و می گفتم: یا سیدالشهدا!

کم کم عزاداران جمع می شدند. زن ها روی سکوی دم قلعه نشسته بودند و مردها جلوی دالان. «آقای زارع» و «کربلایی امیر» هم بساط چایی شان را جور کرده بودند. پدر و مادرم و همه ی اهل محل خودشان را رسانده بودند. رفتم گوشه ی سکوها نشستم. دسته با ذکر یاحسین شروع کرد و لحظه به لحظه جمعیت بیشتر می شد. کسی نگران شاه و شکنجه هایی که می گفتند نبود. قطره قطره جمعیت موج می گرفت و صدای یاحسین رساتر می شد. سینی چای می چرخید و دست های سینه زنان بالا می رفت. قطره های اشک از هر چشمی سرازیر بود. از پشت پرده های اشک ناخودآگاه چشمم به او افتاد که در میان جمعیت ایستاده بود و از همه یک سر و گردن بالاتر بود. حزن عجیبی در صدایش بود که انگار می خواست در و دیوار کوشک را به گریه بیندازد. نگاهش به نقطه ی نامعلومی دوخته شده بود و بی اختیار دست هایش باز می شد و به سینه می خورد. ذره ذره ی سلول های بدنش از اندوه نامفهومی مایه می گرفتند با این همه هر لحظه باشکوه تر می شد. ابهتش قابل تحمل نبود، غلبه داشت بر همه چیز و همه کس!

با دست های او ده ها دست بالا می رفت. صدایش رساتر از همه شنیده می شد:

ارباب بی سر حسین!

بلند بگو یا حسین!

با چادرم اشکم را پاک کردم و آرام، اما پرتلاطم گفتم: یا حسین!

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه