دانلود و خرید کتاب مثل بیروت بود زهرا اسعد بلنددوست
تصویر جلد کتاب مثل بیروت بود

کتاب مثل بیروت بود

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۳۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مثل بیروت بود

رمان مثل بیروت بود اثر زهرا اسعد بلند‌دوست در انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.

 نویسنده در این رمان که بر پایه واقعیات نوشته شده، اتفاقات آبان سال ۱۳۹۸ را پیش چشم مخاطب، جانی دوباره می‌دهد.

 درباره کتاب مثل بیروت بود

سارا همسر یکی از مدافعان حرم است که از تنهایی و غربت و درک نشدن توسط دیگران مغموم است او زیر این فشار کمر خم می‌کند و تاب نمی‌آورد، زهرا نیز به واسطه دوستی با سارا وارد مسیری پرتلاطم می‌شود و دانیال برادر سارا هم که حالا به سپاه پیوسته است ناگهان مفقود الاثر می‌شود و خبر شهادتش در رسانه‌ها پخش می‌شود. اینجاست که داستان وارد فضایی مبهم و مه‌آلود می‌شود. رمانی پر از دوراهی‌های خطرناک و فتنه‌هایی که باید از میانشان راه راست را پیدا کرد.

 خواندن کتاب مثل بیروت بود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان‌های اجتماعی را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

 بخشی از کتاب مثل بیروت بود

با سری در مرز انفجار، زیر پتو خزیدم. دلم بی‌خیالی چند هفته قبل را می‌خواست. صدای پیام تلگرام بلند شد. بی‌رمق، گوشی را از زیر تخت برداشتم. همان ناشناس بود. بغض سیب شد و در گلویم غلتید. کاش دست از سر زندگیم برمی‌داشت. مضطرب پیام را گشودم: «اینکه واسه یه منافق‌زادهٔ مریض سوپ ببری هم رأفت اسلامی محسوب می‌شه؟!»

حالم بد بود، بدتر شد. او می‌دانست، او باز هم همه‌چیز را می‌دانست. اما چطور؟! من که در تمام طول مسیر، شش دانگ حواسم را به اطراف سند زده بودم. صدای ضربان قلبم را به گوش می‌شنیدم.

«تو این چیزها رو از کجا می‌دونی؟ تعقیبم می‌کنی؟»

پیام آمد:

«من خیلی چیزها رو می‌دونم؛ مثلاً معنی ستون‌پنجم رو خیلی خوب می‌فهمم یا مثلاً خوب می‌دونم اون توله‌منافق مأموریتش چیه و چه خوابی واسه حاج‌اسماعیل دیده.»

او چه می‌خواست بگوید؟! در عین واضح‌بودن، حرف‌هایش برایم قابل فهم نبود.

«منظورت از این حرف‌ها چیه؟ منظورت از ستون‌پنجم و توله‌منافق کیه؟ چه مأموریتی، چه خوابی؟ اصلاً این‌ها چه ربطی به پدر من داره؟!»

پاسخ داد: «خودت رو به خنگی نزن. می‌دونی دقیقاً دارم در مورد کی حرف می‌زنم. همهٔ این‌ها به پدرت ربط داره، چون پدرت حاج‌اسماعیله و جزء معدود افرادیه که از یه راز محرمانه باخبره.»

راست می‌گفت؛ پدر نظامی بود و سینه‌اش مالامال از اسراری که هر کدامشان قیمتی برابر با جانش داشتند اما این بازی به حکم کدامین راز سربه‌مهر می‌چرخید که مرد موطلایی قصد نارو زدن داشت؟ اصلاً مگر دانیال در این بازی می‌گنجید؟

«چرا باید حرفت رو باور کنم؟ از کجا معلوم که داری راست می‌گی؟»

چند عکس ارسال کرد؛ عکس‌هایی از همان پیرمرد شیک‌پوش که آشنایی‌اش در حافظه‌ام می‌کوبید اما چیزی بر خاطرم نمی‌نشست.

«با دقت به عکس‌های این پیرمرد نگاه کن. به نظرت جایی ندیدیش؛ مثلاً تو آلبوم‌های مادر سارا؟ یا شبیه به کسی نیست؛ مثلاً دانیال؟»

آب دهانم را دردناک قورت دادم. روح قصد پرواز از تنم داشت. آری! آن مرد را در عکس‌های کودکی سارا و در حوالی چهرهٔ مرد موطلایی دیده بودم. اما... اما امکان نداشت. سارا خودش گفته بود که پدرش جان به عزرائیل تسلیم کرده و برچسب میت گرفته. حالا این هیبت زنده را باید به حساب کدام دم مسیحایی می‌گذاشتم که شیطان را به حیاط زندگی‌ام هل داده بود.

moonlight
۱۳۹۹/۱۰/۱۵

اگه قبل از خوندن این کتاب، رمان " من چایت را شیرین می کنم " از همین نویسنده رو بخونین، داستان براتون جذاب تر میشه....

هفتصد و چهل و نه
۱۴۰۰/۰۳/۰۲

چی بگم خوبه؟! بگم شاهکار، یا بگم فوق العاده و شگفت انگیز، حق مطلب ادا نمیشه! این کتاب، طوفان بود! نه میتونستی اون حجم هیجان رو تحمل کنی و دوست داشتی زودتر بفهمی آخرش چی میشه نه دلت میخواست که تموم بشه😅 از نماز

- بیشتر
Zahra.A.1
۱۴۰۰/۱۱/۲۶

کتاب قبلی خیلی خیلی بهتر بود، عیب هایی که از نظر من توی این کتاب بود توی کتاب قبلی نبود، رفتار زهرا غیر منطقی بود، چهارچوب داستان قبلی تکرار شده بود، توصیفات زیاد بود، طول داستان فقط کشش داشت و

- بیشتر
Taha
۱۴۰۰/۰۱/۲۱

داستان فوق العاده تخیلی نوشته شده بود اما جذابیت و هیجانش بالا بود. توصیف و تشبیه آنقدر توش زیاد بود که خیلی خسته کننده شده بود. البته این سلیقه ی منه و خیلی سختم میشه هر فکر و رفتار رو با

- بیشتر
VesaMHM
۱۳۹۹/۱۲/۰۹

به همه کسایی که کتاب چایت را من شیرین میکنم را خوانده اند، پیشنهاد میکنم حتما این کتابو بخونن... به همه کسایی که داستان امنیتی با کلی هیجان دوست دارن، پیشنهاد میکنم این کتاب بخونن... به همه کسایی که دوست دارن با

- بیشتر
سادات
۱۴۰۰/۰۱/۰۴

عالیه هر چی بگم بازم کم گفتم از امثال زهرا تو این مملکت که زخم خورده خودی های ناخودی هستن اصلا کم نداریم...

sadat:)
۱۴۰۰/۰۵/۲۵

خیلی قشنگ بود... شاید دومین کتابی بود که اینجوری با خوندنش کیف کردم همراه زهرا توی اتفاقات ترسیدم، لرزیدم و نگران شدم... نکته ی جالبی که من توی خوندن کتاب توجهم رو جلب کرد اشاره ی نامحسوس نویسنده به حاج قاسم بود...:) خلاصه که

- بیشتر
alireza
۱۳۹۹/۱۲/۰۱

نویسنده از یک روند تکراری توی کتاباش استفاده کرده اون هم اینکه شخصیت اصلی داستان هاش همیشه حالت دفاعی سختی نسبت به بعضی چیز ها دارند و مرتب آنرا تکرار می کنند که فکر می‌کنم این موضوع کمی بیش از

- بیشتر
• Khavari •
۱۳۹۹/۱۲/۲۲

وقتی میخواستم شروعش کنم فکر نمیکردم ی جوری میخش بشم که نتونم تا پایانِ کتاب ازخودم دورش کنم...🤐😍 داستان پردازی نو و توضیح جزییات انقدر دلپذیر بود که با زهرای قصه بغض کردم،گریه کردم، حیرت کردم وگاهی گوشه از قلبم ترک‌ برمیداشت...💔 _از اون کتابای

- بیشتر
علی اکبر
۱۳۹۹/۱۲/۰۹

واقعا زبان نمیتونه حس واقعی رو منتقل کنه چقدر زیبا البته خواندن ( چایت را من شیرین میکنم) قبلش بهتره حتما بخونید باید دست چنین نویسنده هایی رو بوسید

هیچ غلطی نمی‌تونید بکنید! حکایت این کشور حکایت عراق و افغانستان و سوریه نیست. به مو می‌رسه اما پاره نمی‌شه. حناتون پیش این مردم رنگی نداره. بعد از این همه سال هنوز نفهمیدین؟!
گلناز
همیشه کم حرف می‌زد اما امان از خروش چشمانش.
˼السـیِّدة‌َالشَهیدة˹
دیگر ایمان داشتم، امنیت چیزی است که تا آن از دست ندهی، قدرش را نمی‌دانی.
zahra sadat-87
پدربزرگ راست می‌گفت؛ گاهی آدم‌ها یک‌شبه پیر می‌شوند. من یک‌شبه مردم.
گلناز
بلند خطاب قرارم داد: اصلاً حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می‌کند.
• Khavari •
بی‌اختیار زمزمه کردم: یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ...
محيا
«یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم! حسرتا! این گل خارا همه جا رانده منم.»
سادات
خانم، کسی همراه‌تون نیست که برم صداشون کنم؟ نای صحبت نداشت، انگشت اشاره‌اش را به‌سمت قبرها بلند کرد. چرا هست... اونجا خوابیده... اما نمی‌آد که ببردم...
هفتصد و چهل و نه
کاش زندگی دکمه‌ای به نام «دور تند» داشت.
معمای عشق♡ (ℬ•ℳ)
اصلاً حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می‌کند.
fa,3in
پدربزرگ راست می‌گفت؛ گاهی آدم‌ها یک‌شبه پیر می‌شوند. من یک‌شبه مردم.
عطر ریحان...(:
این جماعت حتی از شنیدن کلمهٔ شهید هم رعشه به جانشان می‌افتاد.
M.Kh
وقتی که ذهن مسموم شد دیگه فقط چیزی رو بالا می‌آره که ما به خوردش دادیم. این معادله قبلاً تو سوریه جواب داده پس توی ایران هم جواب می‌ده؛ شاید با تأخیر، اما بالأخره جواب می‌ده. این بار رژیم نمی‌تونه از دامی که براش پهن کردیم سالم بیرون بیاد. خلاصه که این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست. حرف‌هایش ترسناک بود ولی بیراه نمی‌گفت. همیشه خطر خودی‌های ناخودی بیشتر از دشمن، سرزمین‌مان را تهدید می‌کرد، اما این بازی‌ها تازگی نداشت و هیچ‌وقت حساب اجنبی‌جماعت در سرزمین ما درست در نمی‌آمد؛ که اگر غیر از این بود سر کیسه را برای وطن‌فروشان بی‌مایه شل نمی‌کردند.
گلناز
همیشه از آشپزخانهٔ اوپن بدش می‌آمد. می‌گفت: «این‌جا سنگر زنه. باید دروپیکر داشته باشه تا هر وقت دلش گرفت، به بهانهٔ پیاز خردکردن، های‌های اشک بریزه
هفتصد و چهل و نه
مگر این خاک خائنین تسبیح‌به‌دستی چون مسعود کشمیری را کم دیده بود؟!
سادات
همیشه خطر خودی‌های ناخودی بیشتر از دشمن، سرزمین‌مان را تهدید می‌کرد
zahra sadat-87
من از درد کشیدن می‌ترسیدم.
هفتصد و چهل و نه
. هیچ چیز شیرین‌تر از امنیت نبود.
سادات
بلند خطاب قرارم داد: اصلاً حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می‌کند.
zahra 84
و قسم به خستگی چشمانش که اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا
سادات

حجم

۲۴۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۵۶ صفحه

حجم

۲۴۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۵۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۷۰%
تومان