
بریدههایی از کتاب اگر پای خون در میان باشد
۳٫۳
(۸)
هنری تارو گفت که ما صاحب چیزی نمیشیم. این چیزها هستن که صاحب ما میشن. هر چیز جدیدی – چه خونه باشه چه ماشین، یک تلویزیون یا یک گوشی مثل این – یک چیز اضافه اس که ما باید با خودمون حمل کنیم.
me
او میداند که تنها شدن طبیعت هر چیز است.
امیررضا
نباید جواب سوالهای پیش پا افتاده را بدهی؛ این سوالها جواب را در خودشان دارند.
امیررضا
وقتی چیزی رو نمیفهمه، ادا در نمیاره. این واقعا برام ارزش داره. فقط فوق العاده نیست، واقعا قابل توجهه.
امیررضا
اصلا کاری به این قول معروف ندارم که میگویند صداقت بهترین سیاست است
امیررضا
عشق یک موهبت است؛ اما یک زنجیر هم هست که در هر حلقه یک قفل دارد.
امیررضا
مرگ، فلسفهٔ همه چیز را به هم میزند.
امیررضا
از آن مرگهایی بود که مردم در مراسم میگفتند “خداروشکر زیاد رنج نکشید”. اما بیشترشان میگفتند “اون دیگه عمر خودش رو کرده بود”.
امیررضا
مثل خیلی از آدمهایی که در قرن بیست و یکم غرق در رسانه میشوند، هالی از انسانهایی که به اسم مذهب و سیاست به دیگران آسیب میزنند (و خیلی از آنها مرد هستند) آزار دیده است.
امیررضا
او لیاقت آن را دارد که با پیروزی از این دنیا برود.
امیررضا
دلش میخواست ببیند چند تا ستاره میبیند. خدا از آن بالا کمی نور پاشیده بود، و فراتر از این، ابدیت را میدید.
امیررضا
جای عجیبی برای کار کردن به نظر میآمد، اما به طرز عجیبی دنج بود. مثل یک رحم.
امیررضا
“زودباش دیگه، بمیر. حداقل از اون هوا نجاتت دادم و میتونی اینجا که جات گرمه بمیری.”
امیررضا
حتی بهتر از آن مرورگر سفاری که شما را به یک دنیای دیگر وصل میکرد. اگر در یک شهر بدون چراغ قرمز و پر از جادههای کثیف در هارلو بزرگ شده باشید، دنیای بیرونی عجیب و غریب به نظر میرسد. میتوانستید بیشتر از آنچه در توان تلویزیون بود با آن در تماس باشید. حداقل من اینطور بودم. همه چیز به لطف اِی. تی اند تی و استیو جابز زیر انگشتان تان بود.
me
گفت من شاید زیاد از آن استفاده نکنم، اما وقتی به نقشهٔ قسمتهای بسته شده در کافی کاو نگاه میکرد من متوجه حالت چهرهاش شدم. و این که چقدر سریع با گوشی جدیدش به کسی در نیویورک زنگ زد. (همان وکیل و مدیر کسب و کارش که بعدا متوجه شدم، نه کارگزارش.)
و حق با من بود. آقای هاریگان زیاد از آن گوشی استفاده کرد. او مثل یک عمهٔ پیر شده بود که بعد از شصت سال پرهیزکاری یک جرعه بزرگ از براندی میخورد و به یک الکلی متمدن در شبها تبدیل میشود.
me
”وقتی آدم به شصت و هشت سالگی میرسه، دیگه احتیاجی به ویتامین نداره.”
“واقعا؟”
گفت:”نه. من فقط عادتهای بد غذایی خودم رو اینطوری توجیه میکنم.
zohreh
“بورس سهام دیگه چیه؟”
“بازار سهام. یک جور قمار واسه آدمای پولداره.
امیررضا
این که یاد بگیرم هیچ وقت به خاطر این که یک کتاب خوان استثنایی هستم برای کسی رجز نخوانم، هدیهای بود که پدر و مادرم به من دادند. هدیهای از یادگیری زودهنگام این که داشتن یک استعداد باعث نمیشود بتوانی از رفیقات بهتر باشی.
امیررضا
تکیه داد و نفس عمیقی کشید و گفت:”خب، تا حالا نصیحت نکرده بودم ولی این بار سخنرانی کردم. پیری چیز عجیبیه.”
امیررضا
یعنی نمیخوای هیچ وقت به خونه برگردی؟ که صورت پدرت رو ببینی و رو قبر مادرت گل بذاری؟
امیررضا
عادت داشتم که حتی قبل از لباس پوشیدن گوشیام را روشن کنم و اخبار را در نیوزی چک کنم تا مطمئن شوم کسی قرار نیست جنگ جهانی سوم را شروع کند
امیررضا
شاید کمی خجالت کشیده بود: “اونایی که اهل علم هستن از خرافات مصون نیستن، کریگ. من نمیتونم چیزی رو که نمیفهمم رد کنم. مادربزرگم میگفت آدم نباید داد بزنه مگر این که انتظار جواب داشته باشه. همیشه به نظرم این نصیحت به درد میخوره.
امیررضا
گاهی یاد یک ضرب المثل آفریقایی میافتادم که در یکی از کلاسهایم شنیده بودم: وقتی یک پیرمرد میمیره، یک کتابخونه از بین میره.
امیررضا
قلب چاک در سینهاش نمیتپد بلکه ضرب گرفته است. راه خوبی برای ایست قلبی است اما اصلا برایش اهمیت ندارد.
امیررضا
میخندد. اصلا انتظار نداشت که امروز این را از خودش بشنود. صدای گریه را چرا اما خنده را نه
امیررضا
بعدها دیگر تفاوت بین راه رفتن و خوابیدن و ورود به سرزمین درد را آن قدر خوب میفهمد که تازه میفهمد خدا برای چه این زمین را آفریده.
امیررضا
چیزی که یک زمانی – شاید – به یاد بیاورد این است که چطور ایستاد، کیف دستیاش را زمین گذاشت و بدنش را با ضرب آهنگ تکان داد و آن وقت میفهمد خدا دنیا را برای چه خلق کرده. فقط همین.
امیررضا
همیشه سختترین بخش منتظر موندنه.
امیررضا
بهترین اتفاق نباید تکرار میشد.
امیررضا
این شعار ملی اسکاتلندی هاست. یعنی هیچ کس نمیتونه من رو با بخشیدن یک مجازات خشمگین کنه.
امیررضا
حجم
۵۰۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
حجم
۵۰۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان