
بریدههایی از کتاب اگر پای خون در میان باشد
۲٫۳
(۹)
هنری تارو گفت که ما صاحب چیزی نمیشیم. این چیزها هستن که صاحب ما میشن. هر چیز جدیدی – چه خونه باشه چه ماشین، یک تلویزیون یا یک گوشی مثل این – یک چیز اضافه اس که ما باید با خودمون حمل کنیم.
me
وقتی چیزی رو نمیفهمه، ادا در نمیاره. این واقعا برام ارزش داره. فقط فوق العاده نیست، واقعا قابل توجهه.
امیررضا
اصلا کاری به این قول معروف ندارم که میگویند صداقت بهترین سیاست است
امیررضا
حتی بهتر از آن مرورگر سفاری که شما را به یک دنیای دیگر وصل میکرد. اگر در یک شهر بدون چراغ قرمز و پر از جادههای کثیف در هارلو بزرگ شده باشید، دنیای بیرونی عجیب و غریب به نظر میرسد. میتوانستید بیشتر از آنچه در توان تلویزیون بود با آن در تماس باشید. حداقل من اینطور بودم. همه چیز به لطف اِی. تی اند تی و استیو جابز زیر انگشتان تان بود.
me
گفت من شاید زیاد از آن استفاده نکنم، اما وقتی به نقشهٔ قسمتهای بسته شده در کافی کاو نگاه میکرد من متوجه حالت چهرهاش شدم. و این که چقدر سریع با گوشی جدیدش به کسی در نیویورک زنگ زد. (همان وکیل و مدیر کسب و کارش که بعدا متوجه شدم، نه کارگزارش.)
و حق با من بود. آقای هاریگان زیاد از آن گوشی استفاده کرد. او مثل یک عمهٔ پیر شده بود که بعد از شصت سال پرهیزکاری یک جرعه بزرگ از براندی میخورد و به یک الکلی متمدن در شبها تبدیل میشود.
me
”وقتی آدم به شصت و هشت سالگی میرسه، دیگه احتیاجی به ویتامین نداره.”
“واقعا؟”
گفت:”نه. من فقط عادتهای بد غذایی خودم رو اینطوری توجیه میکنم.
zohreh
“بورس سهام دیگه چیه؟”
“بازار سهام. یک جور قمار واسه آدمای پولداره.
امیررضا
این که یاد بگیرم هیچ وقت به خاطر این که یک کتاب خوان استثنایی هستم برای کسی رجز نخوانم، هدیهای بود که پدر و مادرم به من دادند. هدیهای از یادگیری زودهنگام این که داشتن یک استعداد باعث نمیشود بتوانی از رفیقات بهتر باشی.
امیررضا
تکیه داد و نفس عمیقی کشید و گفت:”خب، تا حالا نصیحت نکرده بودم ولی این بار سخنرانی کردم. پیری چیز عجیبیه.”
امیررضا
یعنی نمیخوای هیچ وقت به خونه برگردی؟ که صورت پدرت رو ببینی و رو قبر مادرت گل بذاری؟
امیررضا
عادت داشتم که حتی قبل از لباس پوشیدن گوشیام را روشن کنم و اخبار را در نیوزی چک کنم تا مطمئن شوم کسی قرار نیست جنگ جهانی سوم را شروع کند
امیررضا
شاید کمی خجالت کشیده بود: “اونایی که اهل علم هستن از خرافات مصون نیستن، کریگ. من نمیتونم چیزی رو که نمیفهمم رد کنم. مادربزرگم میگفت آدم نباید داد بزنه مگر این که انتظار جواب داشته باشه. همیشه به نظرم این نصیحت به درد میخوره.
امیررضا
گاهی یاد یک ضرب المثل آفریقایی میافتادم که در یکی از کلاسهایم شنیده بودم: وقتی یک پیرمرد میمیره، یک کتابخونه از بین میره.
امیررضا
حجم
۵۰۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
حجم
۵۰۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان