دانلود و خرید کتاب من و پلاترو خوان رامون خیمنس ترجمه عباس پژمان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب من و پلاترو اثر خوان رامون خیمنس

کتاب من و پلاترو

انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب من و پلاترو

 کتاب من و پلاترو نوشته خوان رامون خیمنس است که با ترجمه عباس پژمان منتشر شده است. من وپلاترو بعد از دن کیشوت محبوب‌ترین کتاب در دنیای اسپانیایی زبان است. ظاهرآ این کتاب تأثیر زیادی هم در ادبیات اسپانیایی و پرتغالی و آمریکای لاتین داشته است.

درباره کتاب من و پلاترو

کتاب دربار خوان رامون خیمنس است به همراه خرش پلاترو است. پلاترو کوچولو و پرمو و لطیف است؛ ظاهرش آن قدر نرم است که انگار همه‌اش از پنبه است و هیچ استخوانی در بدنش نیست. این کتاب داستان کسی است که ترجیح می‌دهد با حیوانات همراه باشد و از انسان‌ها دوری کند. کتاب برای بزرگسالان نوشته شده است اما کودکان هم از آن استقبال کردند. این کتاب در تاریخ ادبیات اسپانیا در دوره ورود به دنیای مدرن بسیار تاثیرگذار بود. نویسنده در سال ۱۹۵۶ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. 

خواندن کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

درباره خوان رامون خیمنس

خُوآن رامُن خیمِنِس متولد ‏۲۴ دسامبر ۱۸۸۱، اسپانیا است و در ۲۹ مه ۱۹۵۸ در پورتوریکو درگذشته است، او شاعر مشهور اسپانیایی بود. خوان رامون خیمنس جایزه نوبل ادبیات را در سال ۱۹۵۶ دریافت کرد. یکی از مهم‌ترین خدمات وی به شعر مدرن، ایدهٔ شعر خالص بود.  

بخشی از کتاب من و پلاترو

شب، که مِه‌آلود و ارغوانی است، فرامی رسد. هنوز در آن سوی برجِ ناقوس پرتوهای ضعیفی به رنگ بنفش و سبز باقی مانده است. راه که از شیبی بالا می‌رود پر شده است از سایه‌ها، زنگوله‌ها، عطر علف، آوازها، خستگی، آرزو. ناگهان از کلبه محقری که میان گونی‌های بزرگ ذغال گم شده است مرد سیاهی به سوی ما می‌آید که کپی‌ای بر سر دارد و سیخکی در دستش است، و یک دم چهره زشتش در روشنایی سیگار به رنگ سرخ درمی‌آید. پلاترو لرزشی می‌کند.

ـ چیزی با خود می‌برید؟

ـ خودتان ببینید... پروانه‌های سفید... 

مرد می‌خواهد سیخک آهنی‌اش را توی توبره فرو کند، و من مانعش نمی‌شوم. درِ توبره را باز می‌کنم. چیزی تویش پیدا نمی‌کند. و غذای اعلای روح، آزاد و ساده لوح، از گمرک رد می‌شود، بدون این که عوارضش پرداخت شود...

فصل ۳: بازی‌های تنگ غروب

هنگام غروب آفتاب که من و پلاترو سرتاپامان یخ بسته است و قدم در تاریکی ارغوانی رنگ کوچه محقری می‌گذاریم که روبروی بستر خشکیده رودخانه واقع است، بچه‌های فقرا دارند بازی می‌کنند، یکدیگر را می‌ترسانند، ادای گداها را درمی‌آورند. یکی از آنها گونی‌ای بر سرش کشیده است، آن یکی خودش را به کوری زده، سومی ادای آدم‌های شَل را درمی‌آرد...

آن وقت یکدفعه یک هوس دیگر به سرشان می‌زند و ورق برمی‌گردد، حالا آنها کفش و لباس دارند، مادرهاشان به آنها غذا داده‌اند بخورند، که البته فقط خودشان می‌دانند چه طور چنین چیزی ممکن شده است، آنها تبدیل به شازده‌ها و شازده‌خانم‌ها شده‌اند: ـ پدر من یک ساعت دارد که جنسش نقره است.

ـ پدر من یک اسب دارد.

ـ پدر من یک تفنگ دارد.

ساعتی که تنها خیرش این است که پدر را کله سحر بیدار کند؛ تفنگی که نمی‌تواند گرسنگی را بکشد؛ اسبی که آدم را فقط به سرزمین فلاکت می‌برد...

آن وقت حلقه می‌زنند و می‌رقصند. میان این همه سیاهی، دخترکی غریبه هست که حرف‌هایش طور دیگری است، خواهر سبزقبایی که با صدای کوچولو، آن بلور جاری در سایه‌سار، مثل شازده خانم آواز می‌خواند:

من بیوه جوااانِ

کنتِ اُرِئه هستم...

بله، بله، ای کوچولوهای فقیر! بخوانید، خیال پردازی کنید! به زودی، که دوران بلوغتان فرا می‌رسد، بهارتان نقاب زمستان برچهره‌اش خواهد زد و مثل یک گدا شما را خواهد ترساند.

ـ برویم پلاترو...

نظرات کاربران

Mohammad
۱۴۰۱/۰۷/۲۴

(۷-۲۸-[۱۷۱]) ازون کتاباییه که خوندنش حس خوبی به آدم میده؛ خصوصا وقتایی که میخوای از دنیا و آدم هاش کناره بگیری و به دنیای خودت و عالم خیال پناه ببری؛ در چنین مواقعی، پلاترو میتونه یه رفیق خوب و همدل باشه.

Fatemeh Rasaei
۱۴۰۰/۰۲/۳۰

خیلی دوست داشتمش، به گمانم عالی هست.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۳)
خیلی دلم می‌خواست به آدم‌های خوب می‌گفتند خر و به خرهای بدجنس می‌گفتند آدم!
Mohammad
خیلی وقت‌ها که می‌خواستم از زندگی فرار کنم اینجا می‌آمدم، تا تنهایی‌ای را پیدا کنم که قرین موسیقی و طراوت و عطر بود، و حالا اینجا احساس ناراحتی و سرما می‌کنم، و دلم می‌خواهد فرار کنم و بروم
Mohammad
آنجا چهار مرد منتظرش بودند که بازوهای پرموشان را روی پیراهن‌های رنگارنگشان بغل کرده بودند. آن را بردند زیر درخت مورْدْ، و بعد از مبارزه‌ای سخت و کوتاه، که یک لحظه مهربانانه بود و بعد بی‌امان شد، روی کودش خواباندند، و در حالی که همه‌شان رویش نشسته بودند داربون عمل جراحی‌اش را انجام داد تا به زیبایی تلخ و جادویی او پایان دهد. شکسپیر به دوستش گفته بود: می‌بایست که زیبایی مصرف نشده‌ات با تو دفن شود تا خرج زندگی جلادها را تأمین کنی
metha.crodoss

حجم

۱۹۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۵۵ صفحه

حجم

۱۹۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۵۵ صفحه

قیمت:
۹۷,۰۰۰
۴۸,۵۰۰
۵۰%
تومان