کتاب خرگوش های سفالی
معرفی کتاب خرگوش های سفالی
کتاب خرگوش های سفالی نوشته کوین هنکس و ترجمه فاطمه انصارالحسینی است. کتاب خرگوش های سفالی را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب خرگوش های سفالی
کتاب خرگوش های سفالی داستان زندگی امیلیا آلبرت است. امیلیا مادرش را ده سال پیش از دست داده است. امیلیا دلش میخواهد مثل همه همکلاسیهایش، تعطیلات را در فلوریدا باشد و خوش بگذراند اما پدرش که استاد ادبیات بداخلاق است، حوصله فلوریدا را ندارد. او که در خانه تنها مانده است به کارگاه سفالگری میرود و آنجا با کیسی آشنا میشود.
یک روز کیسی زنی را به او نشان میدهد و میگوید که این زن نشانهای است از طرف مادر امیلیا که ده سال پیش بهدلیل سرطان فوت کرده. آنها به جستوجوی این علامت میروند و در این راه چیزهای زیادی میفهمند.
خواندن کتاب خرگوش های سفالی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای نوجوانان بالای ۱۲ سال بسیار مناسب است.
بخشی از کتاب خرگوش های سفالی
خانم اوبرایان مثل برگی که در باد تکان میخورد، توی آشپزخانه اینطرف و آنطرف میرفت. با قدمهایی تند مثل فنر، از جلوی کابینت میرفت طرف یخچال و از جلوی یخچال میپرید سمت پیشخان و از آنجا میرفت طرف میز. به امیلیا یک مافین سبوسدار خانگی، یک کاسه توتفرنگی و یک لیوان شیرکاکائو داد.
پرسید: «امروز قراره چیکار کنی؟»
امیلیا گفت: «خب قرار نیست توی ساحل آفتاب بگیرم.»
خانم اوبرایان گفت: «میدونم، میدونم.» برایش بوس فرستاد و گفت: «طفلکی!»
امیلیا بدون اینکه حرفی بزند، غذایش را خورد. مافین گرم را با انگشت چند تکه کرد و با چنگال تکهها را خورد. مافین مثل همیشه خوشمزه بود، اما امیلیا ازش تعریفی نکرد. نه اینکه از دست خانم اوبرایان ناراحت باشد، فقط چون حوصله نداشت، ساکت ماند.
خانم اوبرایان دم سینک مشغول بود و پشتش به امیلیا بود. استاد این بود که بفهمد امیلیا چه حالی دارد. میدانست کی باید با امیلیا حرف بزند و کی باید او را به حال خودش بگذارد.
مثل همیشه لباسی پوشیده بود که مثل یک یونیفرم همیشه تنش بود: شلوار گرمکُن قهوهای روشن، کفشهای سفید قلنبه که امیلیا را یاد مارشمالو میانداخت، تیشرت آستینکوتاه یقهدار گشاد با رنگ روشن و گردنبند مروارید. موهایش همشکل و همرنگ کلاهک قارچ بود.
خانم اوبرایان همیشه جوان به نظر میرسید. هنوز هم شکل همان ده سال پیش بود که تازه برای پختوپز و نظافت آمده بود. قرارداد جالبی بینشان بود. خانهٔ خانم اوبرایان آنطرف خیابان بود اما هر روز به خانهٔ آقای آلبرایت میآمد. امکان نداشت روزی امیلیا بیدار شود و خانم اوبرایان آنجا نباشد، تا وقتی که شب شود و امیلیا برود بخوابد. بعد از آنجا بیرون میرفت.
یکدفعه امیلیا پرسید: «استاد کجاست؟»
خانم اوبرایان از کنار سینک رو برگرداند طرف امیلیا. آفتاب روی یک طرف صورتش افتاد و او را شبیه فرشتهها کرد. گفت: «پدرت توی دفترش توی دانشگاهه. زود از خونه رفت بیرون.»
امیلیا چشمغرهای رفت و گفت: «معلومه دیگه. آخه کی توی تعطیلات میره سر کار؟ اونهم روز شنبه!»
خانم اوبرایان گفت: «خونسرد باش.»
امیلیا گفت: «حالا اگه داشت درمان یه بیماری رو پیدا میکرد یا مثلاً میخواست گرسنگی رو در جهان از بین ببره، باز یه چیزی؛ اما احتمالاً فقط نشسته پشت میزِ بههمریختهش توی اون دفتر تاریکش و داره برای بار پونصدم جین آستن یا داستانهای کَنتِربری میخونه.» بعد با لحن تلخی گفت: «اونهم برای سرگرمی!»
حجم
۱۰۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۰۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
در یک تعطیلات بهاری، زندگی امیلیا آلبرایت برای همیشه تغییر میکند. امیلیا دلش میخواهد مثل همهی همکلاسیهایش، تعطیلات را در فلوریدا باشد و خوش بگذراند اما پدرش که استاد ادبیاتی بداخلاق است، حوصلهی فلوریدا را ندارد. او که در خانه تنها
کوتاه بود . تاثیر گذار برای من . جمله هاش و لحن نویسنده رو دوست داشتم . از وابستگی شخصیت اصلی به دیگر کاراکتر ها خوشحال نبودم . تیکه هایی بود درباره دوستی که به کشور دیگه رفته . اونو
رمان زیبا جالب بود ارزش یه بار خوندن داره برای گروه سنی ۱۰ تا ۱۶ سال مناسبه
کلا کتاب غم انگیز اما دوست داشتنی بود . احساسات رو به خوبی توصیف می کرد و در قالب کلمات جا میداد . من دوستش داشتم و داستان برام قابل لمس بود.
چقدرررررر داستانش قشنگ بوددددد جمله هایی که داشت فوق العاده بود
مگه از بهتر هم داریم🌵❤ من چاپیش رو دارم عالیه🥰 مطمئنا از خوندنش سیر نمی شید💕🍁
کتاب عالیی و زیبایی هستش، در حین سادگی و زیبایی، با احساس و آرام هستش، از خواندنش لذت بردم و به کسانیکه کتاب هایی با ژانر رئال می خوانند پیشنهاد می کنم که حتما این کتاب رو بخوانند.
این کتاب عالی بود و جذاب ، یکی از بهترین کتاب هایی که خوندم و به نظرم هر کسی که این کتاب رو نخونده چیز خیلی باارزشی رو از دست داده ، داستان در مورد دختری به نام امیلدا هست
عالی خیلی دوست داشتم
خیلی قشنگ بود، واقعا از خوندنش لذت بردم✨️🤍