کتاب مالاماندر؛ هیولای دریا
معرفی کتاب مالاماندر؛ هیولای دریا
کتاب مالاماندر؛ هیولای دریا نوشته تامس تیلر و ترجمه ساناز اعتمادی است. کتاب مالاماندر؛ هیولای دریا را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب مالاماندر؛ هیولای دریا
کتاب مالاماندر؛ هیولای دریا ماجرایی عجیب و فانتزی است. مالاماندر؛ هیولای دریا داستان هربرت لمون است؛ بیشتر آدمها هربی صدایش میکنند. همانطور که روی کلاهش نوشته شده، او مسئول اشیای گمشدهٔ هتل بزرگ نوتیلوس است. همه چیز در این هتل ساحلی درباره یک موجود به نام مالاماندر است. مردی که نیمی از آن ماهی است و نیمی دیگر انسان و تخمهای این ماهی میتواند آرزوها را برآورده کند. ویولت پارما شخص دیگر داستان است. ویولت، دختری است که نسبت به سن و سالش، انسان نترس است. او در زمان کودکی والدین خود را در هتل گم کرده است و اطمینان دارد که هربرت عصبانی، تنها کسی است که میتواند به او در یافتن آنها کمک کند. ویولت تعقیب میشود و باید اول خودش را نجات دهد.
خواندن کتاب مالاماندر؛ هیولای دریا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمند به داستانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب مالاماندر؛ هیولای دریا
کسی را که آقای مولوسک با او حرف میزند، تا حالا ندیدهام. مردی است که یک کت ملوانی بلند و سیاه پوشیده و خیس آب است. قیافهاش شبیه تختهسنگی افسرده و غمگین است و کلاه ناخداها را بر سر گذاشته. چشمهایش از زیر لبهٔ کلاه دربوداغانش دیده نمیشوند. انگشتش را صاف گذاشته است روی زنگ و انگار دارد با چاقو به آن سیخونک میزند. وقتی من را میبیند، دستش را عقب میکشد و بیشتر به جلو خم میشود. سایهاش کاملاً روی من میافتد.
با صدای بلند میپرسد: «کجاست؟» صدایش آنقدر گوشخراش است که انگار دو قطعه سنگ گرانیت خیس را به هم میسابند. میپرسد: «دختره کجاست؟»
گلویم را صاف میکنم و با صدایی شقورق، درست همانطور که آقای مولوسک از من انتظار دارد با مهمانها حرف بزنم، در جوابش میگویم: «همم... چه کسی مدنظر شماست؟»
دهان مرد شبیه یک هفت پهن و برعکس است که لابهلای ریش استخوانیرنگ خیسش قرار گرفته. دهانش را باز میکند. از عصبانیت به فشفش افتاده است. متوجه میشوم توی ریشش جلبک دریایی است و دور و بر دکمههای زنگزدهاش هم جلبک است. بویش طوری است که انگار قرار است اتفاق بدی بیفتد.
«کجاست؟»
آب دهانم را قورت میدهم. خُب کاری از دستم برنمیآید. میآید؟ من فقط مسئول اشیای گمشده هستم. برای چنین کاری آموزش ندیدهام.
آقای مولوسک خرخر میکند و میگوید: «جناب! مطمئنم میتونیم این مشکل رو حل کنیم! شما دقیقاً چی گم کردین؟»
مرد سرش را از داخل اتاقک من بیرون میکشد و روی آقای مولوسک خم میشود. دست راستش را که تا این لحظه پنهان بود، از کت ملوانیاش بیرون میکشد. آقای مولوسک وقتی میبیند مرد بهجای دستش نیزهٔ فلزی بزرگی دارد که انتهای آن، یک قلاب براق است، از ترس، خودش را عقب میکشد.
مرد میگوید: «دختره کجاست؟»
یک چیزی دربارهٔ مولوسک پیر بگویم. او خوب میداند باید با چهجور آدمهایی دربیفتد. در این مورد هم چون خوب میداند نمیتواند حریف این مزاحم غولپیکر شود، تصمیم میگیرد خودش هم طرف او باشد و از من ایراد بگیرد.
«هربرت لمون! تو اون پایین یه دختر قایم نکردی؟»
حالا هر دو به من میپرند.
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
نظرات کاربران
خیلی جذاب بود. داستان پسری بود که داخل هتل توی بخش اشیای گمشده کار میکرد و زندگی ساده ای داشت؛ تا اینکه یه روز سر و کله یه دختر پیدا میشه. اون دختر از هربی(شخصیت داستان) میخواد که ردی از
وای خیلییییی قشنگه:))))😍 بهترین کتابیه که خوندم به شدت دوسش دارم😄🐬🍇 واقعا حیفه اگه این کتاب رو نخونید🙁🚶🏻♀️
درپسری دوازده ساله به نام «هربرت لمن» به عنوان مسئول نگهداری از اشیای گمشده-و-پیداشده در هتلی بزرگ کار می کند. وقتی دختری به نام «وایولت پارما» برای پیدا کردن والدینش از او درخواست کمک می کند (والدینی که در زمان
من این کتاب رو چاپی از یک کتاب فروشی گرفتم و پیشنهاد می کنم حتما حتما بخونید هر چی بگم از قشنگ بودن این کتاب کم گفتم
بنده عااااشق این مدل داستان هام فقط تنها مشکلی که باهاش رو به رو شدم این بود ک در طول داستان همه ی گره های ایجاد شده در ذهن مخاطب طی داستان باز نمیشد و کمی ابهام رو هنوز درون