دانلود و خرید کتاب هیولای دریا تامس تیلر ترجمه طناز مغازه‌ای
تصویر جلد کتاب هیولای دریا

کتاب هیولای دریا

معرفی کتاب هیولای دریا

کتاب هیولای دریا داستانی از تامس تیلر با ترجمه طناز مغازه‌ای است. این داستان فانتزی درباره یک هیولای دریایی است که نیمه انسان، نیمه ماهی است و تخم‌هایی که می‌گذارد می‌تواند آدم‌ها را به رویاهایشان برساند، کسی چه می‌داند، شاید اینها همه افسانه باشد و او مسئول دزدیده شدن پدر و مادر ویولت باشد!

درباره کتاب هیولای دریا

هیولای دریا داستان هربرت لمون است. او را هربی صدا می‌کنند. هربی مسئول اشیای گمشده هتل لوکس ناتالیوس است که یک روز کار عجیبی می‌کند. ویولت، دختری را که تا نصفه از پنجره توی کیوسکش آمده، توی یکی از چمدان‌ها قایم می‌کند. البته ظاهرا کار خوبی می‌کند، چون مردی عجیب و غریب دنبال ویولت می‌گردد! پس شاید داستان درباره ویولت باشد که داشت از دست مرد عجیب غریبی با یک قلاب به جای دست فرار می‌کرد...! بهرحال ویولت از هربی درخواست می‌کند تا پدر و مادرش را پیدا کند. آن‌ها دوازده سال پیش گم شده‌اند...

با این حساب این داستان درباره پدر و مادر ویولت است. یا شاید هم بشود گفت این داستان درباره هیولای دریا است. همان موجود عجیبی که تمام مردم ساحل خوف از آن خبر دارند، همان هیولایی که نصفه انسان و نصفه ماهی است. همان موجودی که می‌تواند آروزهای مردم را برآورده کند، همانی که نزدیک کشتی لویاتان کمین کرده است و به همین خاطر، هیچکسی، آنطرفی نمی‌رود، همانی که داستانش را می‌توانید در این کتاب بخوانید!

کتاب هیولای دریا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

هیولای دریا داستانی جذاب برای تمام نوجوانان و تمام دوست‌داران داستان‌های فانتزی دارد. 

درباره تامس تیلر 

تامس هنری تیلر ۲۲ می ۱۹۷۳ در انگلستان به دنیا آمد. او در دانشکده هنر و طراحی نورویچ تحصیل کرد و سه سال را هم در مدرسه هنر کمبریج گذارند. او در یک کتابفروشی کودک کار می‌کرد و از همان دوران نوشتن برای کودکان و نوجوانان را آغاز کرد. او همچنین کار تصویرگری نیز انجام می‌دهد.

تصویر روی جلد کتاب هری پاتر و سنگ جادو کار تامس تیلر است. او با نوشتن مجموعه ساحل خوف موفق شد تا نامش را به عنوان یک نویسنده پرفروش ادبیات کودک و نوجوان به جهانیان بشناساند. 

بخشی از کتاب هیولای دریا

فکر می‌کنم برای چنین شغل مهمی کمی خام باشم؛ ولی لیدی «کِراکِن» _صاحب هتل_ شخصاً این شغل را به من داده است. حتّی آقای «مالسک» _مدیر هتل_ هم نتوانست با این مسئله مخالفتی بکند. البته دوست داشت که مخالفت کند؛ او از هرچیزی که از آن پول درنیاورد، متنفر است. اگر دست او بود، قطعاً به‌محض اینکه مدیر شد، قسمت اشیای گم‌شده را تعطیل می‌کرد و اگر این اتّفاق می‌افتاد، من هرگز آن دختر را نمی‌دیدم.

همان دختری که از پنجره‌ام دیدمش که فریاد می‌کشید.

همان دختری که گفت:

«من رو قایم کن!»

***

«من رو قایم کن!»

سرتاپایش را نگاه می‌کنم. خب، بیشتر بالاتنه‌اش را نگاه می‌کنم؛ چون در چفت پنجره گیر کرده و پنجره‌های انباری هم نزدیک سقف هستند. اگر او یک سارق باشد، واقعاً سارق افتضاحی‌ست!

_ لطفاً!

او را آزاد می‌کنم؛ گرچه که چیزی نمانده وقتی پشتک‌زنان توی انباری می‌افتد، خودم له شوم. برف می‌بارد و همراه با دختر، یک عالمه برف هم از پنجره داخل اتاق می‌شود.

سر پا می‌ایستیم. الان رودَررویش هستم؛ با دختری که ژاکت پاره‌پوره و کلاه پشمی منگوله‌داری روی موهای مجعد پُرپشتش پوشیده است. به نظر می‌رسد انگار می‌خواهد حرفی بزند، ولی به‌خاطر سروصداهایی که از بالا بلند می‌شود، چیزی نمی‌گوید؛ سروصداهایی که نزدیک‌تر می‌شوند. چشمان دختر از ترس گرد می‌شود.

زیرلب می‌گویم:

«برو اینجا!»

و او را به‌سمت چمدان مسافرتی بزرگی که ده‌ها سال بدون صاحب در قسمت اشیای گم‌شده مانده بود، می‌کشم. قبل‌ازاینکه بتواند حرفی بزند، او را توی چمدان پرت می‌کنم و درش را می‌بندم.

صداها الان درست پشت درِ کیوسکم من هستند؛ صدای نالان و چرب‌ونرم آقای مالسک که به‌سختی سعی می‌کند با یک آدم غرغرو سروکلّه بزند. من چندتا کیف، چتر و چیز جامانده دیگر را برمی‌دارم و روی چمدان می‌اندازمشان؛ به این امید که اگر کسی آنجا را دید، فکر کند سال‌هاست آن خرده‌ریزها روی چمدان بوده‌اند. بعد زنگ روی پیشخوان من _همان‌که وقتی بخواهند توجهم را جلب کنند، به صدا درمی‌آورندش_ دینگ‌دینگ‌دینگ، دیوانه‌وار صدا می‌دهد. کلاهم را صاف می‌کنم، از پلّه‌های انباری به‌سمت کیوسکم بالا می‌روم و صورتم را به‌حالت «چه کمکی می‌تونم بهتون بکنم؟» درمی‌آورم؛ طوری‌که اصلاً انگارنه‌انگار همین‌الان اتّفاق عجیبی افتاده است.

اوّلین کسی که می‌بینمش، آقای مالسک است که سعی می‌کند موهایش را روی سر کچل مسخره‌اش صاف کند. او بریده‌بریده به کسی می‌گوید:

«مطمئنم که سوءتفاهمی پیش اومده، فقط به من اجازه بدین که پرس‌وجو کنم... .»

کسی که با او حرف می‌زند، شبیه هیچ‌کسی که تابه‌حال دیده‌ام، نیست. او مردی است که بالاپوش کاپیتانی بلند سیاهی به تن دارد که خیس آب است. او با قیافه‌ای پریشان، مثل یک تخته‌سنگ کج‌وکوله روی میز خم می‌شود. با انگشت شق‌ورقش، دکمه زنگ روی میزم را طوری‌که انگار با چاقو به آن ضربه می‌زند، تندتند می‌کوبد. زمانی‌که می‌رسم، دست از زنگ‌زدن می‌کشد و بیشتر خم می‌شود و نزدیک‌تر می‌آید؛ طوری‌که بالای سرم سایه می‌اندازد.

با صدایی نخراشیده می‌گوید:

«کجاست؟ اون دختره کجاست؟»

صدایش مثل دو تکّه سنگ گرانیت مرطوب است که روی هم کشیده می‌شوند!

گلویم را صاف می‌کنم و لحن شیکی را که آقای مالسک از من انتظار دارد برای مهمان‌ها استفاده کنم، توی گلو می‌اندازم و می‌گویم:

«اهمم، قربان، منظور شما چه‌کسی هست؟»

دهان مرد که شبیه یک v برعکس گشاد فرورفته در ریش استخوانی‌رنگش است، با عصبانیت باز می‌شود و جلزّوولز می‌کند. متوجه می‌شم که توی ریش او خزه وجود دارد و اطراف دکمه‌های برنجی کدرش هم خزه‌های بیشتری دیده می‌شود. طوری بو می‌دهد که انگار قرار است اتّفاق بدی بیفتد.

_ کجاست؟

آب دهانم را قورت می‌دهم. خب، من نمی‌توانم کمکی بکنم، می‌توانم؟ من فقط متصدی اشیای گم‌شده هستم. من برای این کار آموزشی ندیده‌ام.

عااااااااالییی
۱۴۰۰/۰۳/۱۴

خیلی خوب بود

حجم

۶٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۶٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان